ذکر توسل وداع حضرت اباعبدالله (علیه السلام)

می‌نویسند روز عاشورا همۀ اصحاب و بنی‌هاشم رفتند و یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. امام‌حسین‌(علیه السلام) «نَظَرَ یَمیناً وَ شِمالاً»؛ به‌سمت راست و چپ نگاه کرد، «فَلا یَرَى أحَداً»؛ امّا هیچ‌کس از یارانش را ندید. حالا می‌خواهد خودش به میدان برود. یک‌جا دارد «مِنْ اَصْحٰابَه» که بعد معلوم می‌شود نه، چون اسم‌هایی که صدا زد، حضرت علی‌اکبر(علیه السلام) هم هست، معلوم می‌شود یک وقتی بوده که همه شهید شده‌اند. به حسب ظاهر کسِ دیگری نبود.

«وَ نَادَى یَا زَیْنَبُ! یَا أُمَّ کُلْثُومٍ! یَا سُکَیْنَهُ! یَا رُبابُ!»،یکی‌یکی این بی‌بی‌ها را صدا کرد. «عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَامُ» می‌دانید که عرب موقع خداحافظی، می‌گوید: سلام علیکم؛ این یعنی خداحافظ! حسین می‌خواهد برود. بی‌بی‌ها از خیمه بیرون آمدند. حضرت در اینجا با خواهرش حضرت‌زینب(علیها السلام) گفتگویی دارد. هنگامی‌که آماده شد و خواست به میدان برود، رو کرد به خواهر و گفت: «اِیتِینِی بِثَوبٍ عَتِیقٍ»[1]؛ برو آن پیراهن کهنۀ مرا بیاور! جا دارد که حضرت‌زینب(علیها السلام) تعجّب کند. پیراهن کهنه را برای چه می‌خواهد؟ دید آن را به تن کرد، بعد لباس و زره را پوشید.

دخترش، حضرت‌سکینه(علیها السلام) آمد و جلوی پدر را گرفت. عرض کرد: «یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟»؛ پدر! تن به مرگ داده‌ای؟ صحنه به گونه‌ای بود که این بچّه فهمید اگر پدر برود، دیگر بر نمی‌گردد. امام‌حسین(علیه السلام) به او فرمود: «کَیْفَ لَا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِین»‌؛ چه کند کسی که یار و یاوری ندارد؟ یعنی بالاخره باید تن به مرگ داد. دخترش گفت: «یَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا»؛ بابا! بیا اوّل ما را ببر مدینه، بعد خودت برگرد! امام‌حسین(علیه السلام) با کنایه جواب داد: «لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ»[2]؛ یعنی دخترم دیگر حسین راه برگشت به مدینه ندارد! اینجا بود که این دختر شروع کرد های‌های گریه کردن. امام‌حسین‌(علیه السلام) او را به دامن گرفت و فرمود:

سَیَطُولُ بَعْدی یَا سُکَیْنَهُ فَاعْلَمی // مِنْکِ الْبُکاءُ إذَا الْحَمَامُ دَهَانی

لا تُحْرِقی قَلْبی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً
ای سکینه! با این اشک‌ها، دل بابا را نسوزان!

امام‌حسین(علیه السلام) از بی‌بی‌ها خداحافظی کرد و روانه میدان شد. از اینجا به بعد را می‌خواهم برای یک نفر خاص ذکر مصیبت کنم. من دیگر با شما کار ندارم! من امشب، می‌خواهم از مادر امام‌حسین(علیه السلام) اجر بگیرم.

امام‌حسین‌(علیه السلام) به راه افتاد. یک وقت دید صدایی به گوش می‌آید. آهنگ صدا آشنا است؛ امّا تعبیراتی که می‌کند، تعبیرات معمول نیست. چون روز عاشورا، اصحاب که امام‌حسین(علیه السلام) را صدا می‌زدند، می‌گفتند: «یَا أَبَا عَبْدِالله»! یا خیلی خصوصی‌تر می‌گفتند:«یَاحُسین!» پسرش حضرت‌علی‌اکبر(علیه السلام) گفت:«یَا أَبَتَاهُ!»! برادر زاده‌اش، ‌قاسم(علیه السلام) گفت:«یَا عَمَّاهُ!» برادرش، عبّاس(علیه السلام) گفت:«یَا أَخَا!» امّا این صدا، چیز دیگری می‌گوید. حضرت چیز جدیدی می‌شنود. اسم و کنیه و لقب معمولی نیست. حضرت دید کسی صدا می‌زند:«مَهْلاً مَهْلاً، یَابْنَ الزَّهْراء». این کیست که می‌گوید: «یَابْنَ الزَّهْراء». برگشت دید خواهرش زینب(علیها السلام) است. دارد دنبال او می‌آید.

در این تعبیر سرّی وجود دارد که در اینجا معلوم می‌شود. خانم جلو آمد و فرمود: حسین جان! سرت را بالا کن! می‌خواهی چه کار کنی؟ فرمود: می‌خواهم به وصیّت مادرم عمل کنم. مادرم به من وصیّت کرد هر وقت حسین خواست به میدان برود، زیر گلوی او را ببوس!

فیسبوک
توئیتر
لینکداین
واتساپ
تلگرام
ایمیل
چاپ
از دستۀ بیشتر بخوانید
اشتراک
ایمیل برای
guest
0 نظر
بازخوردهای درون متنی
مشاهده همه دیدگاه‌ها
سبد خرید
0
نظری دارید؟ لطفاً آن را ثبت کنید.x