روایت مفصلی است که گفتگوی است بین پیغمبر اکرم و جبرئیل؛ سؤالاتی میکند حضرت، آن هم جواب میدهد. یک تکهاش این بود که من خواندم. میفرماید به این که من به جبرئیل گفتم: برای من تفسیر کن، توضیح بده رضا را. ما میگویم توکل، تسلیم، رضا. این ها را که میگوییم شنیدهاید دیگر، توکل و رضا و تسلیم. از جبرئیل سؤال میکند رضا را واسۀ من معنا کن.«فَمَا تَفْسِیرُ الرِّضَا قَالَ» در جواب این را گفت؛ گفت: «الرَّاضِیلَا یَسْخَطُ عَلَى سَیِّدِهِ» شخصی که دارای حالت رضا است، هیچ وقت این خشمگین نمیشود بر آقا و مولای خودش.
«أَصَابَ مِنَ الدُّنْیَا أَمْ لَمْ یُصِبْ» به خواسته های دنیاییاش برسد یا نرسد. میفهمی؟خیلی سطح را پایین آورده به تعبیر من؛ گوش میکنید ؟ میگوید: فقط خشمگین نشو، اوقاتت تلخ نشود، میفهمی چه میخواهم بگویم؟ نه این که خوشحال باش، اینها دو تااست. یک رضا داریم، یک سخط. این ها در مقابل هم هستند. درست است یا نه؟! «لَا یَسْخَطُ» فقط به این مقدار ناراحت نشو، گله نکن، خشمگین نشو نسبت به چی؟ سیّدش، سیّد را تعبیر میکند به مولایش، درسته؟ آقایش؛ همین. حالا میخواهی به هدف های دنیایت برسی یا چی؟ نرسی؛ این مال این. این راضی، این مال این طرف.
از آن طرف، حالا «وَلا یَرْضَی لِنَفْسِه بِالْیَسِیرِ مِنَ الْعَمَلِ» از این طرف هم، اگر کار خوب کرد، کار مختصر خوبی کرد. شد؟! از خودت راضی، هان؟! خوشت نیاید. از آن طرف میگوید از مولایت بدت نیاید، از این طرف میگوید از خودت خوشت نیاید. فهمیدی؟! یک کار کوچولو کردی، مثلا فرض کنید واسۀ خدا مثلا، ان شاءالله، این تعبیر خیلی ساده ای بود که من کردم. من یک نکته ای را میگویم، بعد حالا اشاره میکنم و او این که، ما در رابطه با خدا، که میگوییم مولایمان خداست، خالقمان، رَبِّمان است و امثال این حرف ها، که حرفهایش را میزنیم البته؛
آیا نباید یک موازنه ای برقرار کنیم، هان! بین کارهامان و خواسته هامان؛ یک سوالی است. چقدر واسه خدا کار کردی که ازش طلب کاری میکنی، که اگر خواستۀ دنیایت را به تو نداد، خشمگین به خدا بشوی، خیلی بی حیایی؛ قباحت هم خوب چیزی است. فهمیدی؟!
آن وقتها این جوری میگفتند؛ تعبیر پدر من بود، رضوان الله تعالی علیه، میگفت: قباحت هم خوب چیزی است، آدم باید حیا داشته باشد. چقدر واسه خدا کار کردی که این قدر توقع داری. هان! که وقتی خواستۀ دنیاییات به تو نرسد، چی میشوی؟ کلِّه میکنی؟! این یک مطلب.
من یک چیز دیگر هم اشاره کنم، بگویم. ما یک رضای عبد داریم؛ یک رضای رب داریم. گرچه این جایش نیست، بفهمید شما هم خوب است. این رضای عبد بود. میفهمی؟! سوال از جبرئیل، آن عبد راضی کیه؟ آن هم خیلی ساده میگوید: آن عبد رضای آن است که این فقط به خدا عصبانی نشود؛ خیلی ساده اش کردم. از دست خدا عصبانی نشود. همچین صریح حالا میخواهی به هدف دنیایت برسی یا نرسی ؛ شد؟! یک کار کوچولو هم که کردی واسۀ خدا به خودت نبالی؛ این رضای عبد. اما ببینیم رضای رب چیه، یک رابطه مستقیم. حالا نمیرسم آن روایت را بخوانم. یک روایت مفصلی است که حضرت موسی با خدا حرف میزند؛ این جا پیغمبر بود با جبرئیل، آن جا حضرت موسی با خدا. مفصل است یک بخشش را فقط میگویم. حضرت موسی سوال میکند از خدا به این که تو از بندهات کی راضی میشوی؟از من راضی میشوی؟او رضای رب است از عبدش.شد؟! من جملۀ آخرش را میخوانم، فقط این تکهاش را؛ در جواب خدا به او فرمود: «فَإِنَّ رضایَ فی رِضاکَ بِقَضائِی»[1] میدانی رضای من در کجاست؟ رضای من در رضای تو ست، به آن برنامه ریزی که برای تو کردم. هر وقت تو از من راضی شدی، من از تو رضای میشوم؛ اما خیلی پررویی میخواهد برای بنده. نگاه کنید من عمداً این را گفتم. توقعی ندارم من از تو، شد؟! فقط میخواهم تو از من چی؟! خشنود باشی.رسیدید شما به عرض من؟! از این طرف، راجع به رضای عبد، از آن طرف رضای رب؛ رابطۀ بین رضای عبد و رب. نگاه کنید این طوری گفتم.
[1] بحارالانوار، جلد 79، صفحه 143 – مستدرک الوسائل، ج2، ص412