روایت شده است که به امام صادق صلوات الله علیه، عرض کردند: زندگی دنیایت را بر چه محوری استوار کردی؟ خب، ترجمه اش کنم باید همین را بگویم. «عَلَى مَا ذَا بَنَیْتَ أَمْرَکَ؟ فَقالَ عَلَیهِ السَّلامُ»؛ حضرت سپس در جواب فرمود: «عَلَى أَرْبَعَهِ أَشْیَاءَ»؛ بر محور چهار چیز استوار کردم، زندگی این نشئه دنیا را.اوّل: البته تو روایت اوّل ندارد، من دارم میگویم «عَلِمْتُ أَنَّ عَمَلِی لَا یَعْمَلُهُ غَیْرِی فَاجْتَهَدْتُ»؛ این را فهمیدم، دانستم که آن کاری را که به سود و نفع من است و سعادت مرا، او تأمین میکند، غیر من، برای من انجام چیه؟ نمیدهد. درست است یا نه؟ بسم الله. نماز ظهرت را میخوانی اینجا، کسی دیگر میتواند این نماز را برای تو بخواند؟تا زنده هستی؟ آره؟همین جور دانه دانه میرویم جلو.کارهای مثلاً فرض کنید آخرتی، همین جور، کار خیری که سعادت انسان را در این دنیا انجام بدهد، تأمین میکند، درست است یا نه!؟ «عَلِمْتُ أَنَّ عَمَلِی»؛ مراد این است: عملم، کاری را که به نفع من است، شد؟! «لَا یَعْمَلُهُ غَیْرِی»؛ غیر من، برای من انجام نمیدهد. کسی برای من انجام نمیدهد. این را فهمیدم، «فَاجْتَهَدْتُ»؛ کمرِ همّت بستم که خودم این کار را بکنم. شد؟ چون کس دیگر که برای من نمیکند.
دوّم: «وَ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُطَّلِعٌ عَلَیَّ»؛ این را فهمیدم که خدا، چیه؟ خدا آگاه است و احاطه دارد بر من. شد؟! هیچ چیز من، پنهان از او نیست، درسته؟ به تمام شراشر وجود من احاطه دارد. شد؟! «فَاسْتَحْیَیْتُ»؛ پس شرم کردم که عمل زشت انجام بدهم؛ یعنی گناه بکنم. «وَ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُطَّلِعٌ عَلَیَّ فَاسْتَحْیَیْتُ»؛ پس خجالت کشیدم، به تعبیر ساده که کار زشت انجام بدهم.
سوّم: «وَ عَلِمْتُ أَنَّ رِزْقِی لَا یَأْکُلُهُ غَیْرِی»؛ این را فهمیدم، آنی که روزی من است، رزق، آن که روزی من است، شد!؟ آن را غیر من نمیتواند بخورد. فهمیدی؟ روزی ماها را شد؟! هیچ کس نمیتواند بخورد. روزی هر کس را که خدا مشخص کرده، همان را میخورد. این دویدنها همهاش بیجا است. آدم به تکلیفش عمل میکند. توجّه کردید؟ آن چه روزیاش هست، بهش میرسد. «وَ عَلِمْتُ أَنَّ رِزْقِی لَا یَأْکُلُهُ غَیْرِی»؛ غیر من، روزی من را نمی تواند بخورد. درست است یا نه؟ حالا چه کار کرده؟ «فَاطْمَأْنَنْتُ» روحم آرامش پیدا کرد، هیچ اضطرابی برای روزیم ندارم، اصلاً، چون کس دیگر که نمیتواند بخورد مال من را. روزی مرا کس دیگر نمیخورد. شد؟ نه ضعف اعصاب گرفتم، نه ناراحتی روانی پیدا کردم، میفهمی چه میگویم؟ هیچ کدام از اینها را. فهمیدی؟ اصلاً. در ارتباط با زندگی دنیایام، هیچی، یک آرامش، اطمینان، آرامش، یک آرامش درونی دارم نسبت به چی؟ نسبت به وضع روزیام.
چهار: «وَ عَلِمْتُ أَنَّ آخِرَ أَمْرِی الْمَوْتُ» این را بهش رسیدم، ته خط، آخر کار من در این نشئه، مرگ و کوچ کردن است، سفر است؛ از این جا باید بروم. درسته؟ شد؟! چه کار کردم؟«فَاسْتَعْدَدْتُ» آماده این سفر کردم، خودم را. مسافر چه طوری خودش را آماده میکند. هان؟ توشه راه، «یَا جُنَادَهَ اسْتَعِدَّ لِسَفَرِک»؛ امام حسن فرمود به جناده، در آن آخرین لحظاتش «وَ حَصِّلْ زَادَکَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِک»؛ درست یا نه؟ به جناده گفت. «اسْتَعِدَّ»؛ «فَاسْتَعْدَدْتُ» میفرماید حضرت؛ «اسْتَعْدَدْتُ» یعنی خودم را آماده کردم. آمادگی چی؟ زاد و توشه این سفر را تهیه کردم برای خودم.