ابو حمزه ثمالی که معروف است از اصحاب امام زین العابدین صلوات الله علیه است، میگوید: شنیدم حضرت این جملات را میفرمود:
شگفتا! نسبت به کسی که دیروز نطفه بود؛ یعنی منی بود، فردا مردار است. هم دیروز یک موجودی بود که آدم از او تنفّر داشت، هم فردا، «عَجَباً لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَخُورِ»؛ آن کسی که خود بزرگ بین است و فخر فروش است، چهار سناّر گیرش آمده، فهمیدی؟! باد افتاده توش. یک کاغذ پاره دستش دادند، مثلاً فرض کنید، یک سِمتی به او دادند، به اصطلاح ریاست؛ این چهار سنّار یابو برش داشته، او هم یک کاغذ پاره دستش است، یابو برش داشته است. خدمتتان عرض شود. «عَجَباً لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَخُورِ» بعد حالا خودش را گم کرده، خود بزرگ بین شده، فخر فروشی میکند؛ هم مال را میگیرد و هم جاه را میگیرد، هر دوتایشان را.
یک روایتی من به ذهنم آمد، الان، اگر ان شاءالله حافظهام کمک کند، حالا میگویم، بله. «مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ» من گفتم از علی؟ع؟است ، از جدّ بزرگوارش، ، «مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ» آن تعبیر این است؛ چه رسیده به انسان که بیاید منم منم منم بکند، منم کیه؟ فهمیدی؟! «…فَهُوَ بِالاَمسِ نُطفَهٌُ…» در آنجا دارد«کَدِِرَهٌ …» یک آب منی است؛ می فهمی چیه؟! حتّی صاف هم نیست، هان! میگوید مثل اشک چشم ، نه خیر کدر هم هست، رنگش را هم ببین، تیره، تار «وَ غَداً جِیفَهٌ قَذَرَهٌ» فردا هم یک مردار بدبو است، وقتی که مُرد. وسطها هم میفهمی این چه خبر است؟ «وَ هُوَ یَحمِلُ بَینَ ذلک عَذَرَهٌ1» این وسط ها می دانی چیه؟ هان! یک کسی است که نجاست حمل می کند، این ور، آن ور می رود، شکم پر است از… ای کپسول فلان، چه خبرت است؟ مثلاً، تعارف هم ندارد،ها! همچین صریح بگم، هان!
آن وقتها میگفتند: از خر شیطان بیا پایین. نه! من یک چیز دیگر میگویم و، او این است که تو خر شیطان شدی، شیطان سوارت است، نه تو، سوار خر شیطان هستی. تو خر شدی، شیطان سوارت است، فهمیدی؟ آره! اینها هم از کلمات قصار بنده. فهمیدی؟ میخواهد بگویی؛ از خر شیطان بیا پایین. نه! من این را نمیگویم؛ من میگویم: خر شیطان نشو. فهمیدی چه میگویم؟! سوارت شده، یابو برت داشته چه خبر است، چهار سنّار که این نمیکنه و منم! منم! خبرها نیست. «عَجَباً لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَخُورِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَهً وَ هُوَ غَداً جِیفَهٌ» این که مال تو بود.
«وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ»؛ شگفت، خیلی هم شگفتی، «لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ وَ هُوَ یَرَى الْخَلْقَ»؛ کسی که شک به خدا می کند و حال این که چیه؟! مخلوقات را میبیند. میفهمی چه میفرماید؟ حالا بهت میگویم. بیاورم سطحاش را پایین. الآن برو توی خیابان، درست است یا نه؟! چشمات میافتد به ماشینها دارند میروند. درست است یا نه؟! ازت سؤال کنند که آقا! این ماشین چی چیه؟ میگوید، پیکان است. درست است یا نه؟ یعنی چه پیکان است؟ یعنی مال کارخانه پیکان است، سازنده دارد. درست است یا نه؟ آن چی چیه؟ میگوید مال فلان کارخانه است. درست است یا نه؟ زود سازندهاش را میگوید، کارخانهاش را میگوید، چطور شد، این ماشینی که دارد می رود، هی تند تند میگویی، این مال کجاست؟ آن را کی ساخته است؟ درست است یا نه؟! این آدمها که راه میروند، کسی نساختهاشان؟ ای که! خیلی احمقی! هیچ تعارف ندارد. میفرماید به این که چی: «وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ» چی؟ «شَکَّ فِی اللَّهِ وَ هُوَ یَرَى الْخَلْقَ»؛ شک در خدا می کند با این که چی؟ آدمها را میبیند. مثل این که ماشینها را آدم نگاه کند. شد؟! بعد شک میکند به اینکه این سازندهای داشته یا نه؟ به ریشاش میخندند. درست است یا نه؟هان! چطور شد آن را میگویی، این را نمیگویی؟ این هم یک کارخانهای دارد، یک سازندهای دارد دیگر، آن هم خدا است اسماش. کارخانه خدا.
«وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَمُوتُ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَهٍ»؛ شگفتا، تمام شگفتی از آن کسی که منکر مرگ میشود و حال این که هر روز و شب دارد میمیرد خودش. میفهمی یعنی چه؟هان! من و تو، هر آن داریم میمیریم؛ یعنی چه؟ میفهمی یعنی چه؟ از این عمر ما کاسته میشود. فهمیدی؟ بلاخره آخرش چی؟ هان! تمام میشود.این مرگ است، شد؟! علی علیه السلام میگوید: هر یک نفس که می کشی یک قدم…شد؟! زین العابدین؟ع؟ میگوید: هر روز داری میمیری، هر روز و شب؛ یعنی عمرت دارد تمام میشود،ها! مرگ مگر چیه؟ هان ! عمر، هان! تمام شدن، فانی شدن. خب داری هر روز تمام می شوی تو. هر روز داری میمیری، غافلی، بلاخره به تهاش میکشد، تمام شد. هر روز داری میمیری تو.
«وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَهَ الْأُخْرَى وَ هُوَ یَرَى النَّشْأَهَ الْأُولَى» شگفتا خیلی هم شگفتا کسی که این عالم دنیا را میبیند، منکر عالم آخرت است. خب همین که این را درست کرده، آن را هم درست کرده است. گفته دیگر؛ مگر نیست؟ هان! این جا یک چیز است، جهان است، آن هم یک جهان است. مثل این میماند: این خانه که تویاش هستی، این یک خانه، بغلاش هم یک خانه دیگر هست. نه! نه یعنی چی؟! خب یک خانه دیگر است، مگر نمی بینی خانه؟ خانه خانه است، درست است یا نه؟ از این خانه هم دیگر مسلّم است که بیرون میروی دیگر، نمیروی مگر هان!؟ گفتم میروی توی آن خانه. «وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدَارِ الْفَنَاءِ وَ تَرَکَ دَارَ الْبَقَاءِ» شگفتا خیلی شگفتی نسبت به کسی که کار میکند برای این خانهای که تمام میشود، فانی میشود؛ میداند میگذارد و میرود، قابل انکار نیست، وجدانی است. درست است یا نه؟ امّا برای آن خانه ای که همیشه تویش هست هیچ کار هان؟! نمیکند. «وَ تَرَکَ دَارَ الْبَقَاءِ»
1- غرر الحکم و درر اکلم، صفحه 696