روایت را مرحوم مجلسی در بحار نقل می کند از پیغمبر اکرم، که حضرت فرمودند: فاطمه پاره تن من است.«إِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنّی وَ هِیَ نُورُعَینی» در این جا به اصطلاح ما، یک خصوصیتی دارد که این جور نیست عطفش بکند، پیغمبر یک هیَ می گذارد؛ یعنی آن فاطمه. « وَ هِیَ نُورُعَینی» یعنی فاطمه نور چشم من است. «وَ ثَمَرَه ُفُؤادی» فاطمه میوه دل من است.«یَسُوءُنی ماساءَها» مرا می آزارد آن چرا که فاطمه را بیازارد. « وَ یَسُرُّنی ماسَرَّها» خشنود می کند مرا، آن چرا که فاطمه را خشنود می کند. خب، این جملات همین جور است.
این یک روایت؛ از این طرف یک روایتی است که نقل می کنند، محدّث قمی هم نقل
می کند روایت را که اصل روایت را شیخ طوسی نقل می کند با سند معتبر از عبدالله بن
عباس.
عبدالله بن عباس می
گوید که: من هنگام وفات پیغمبر، آن جا خدمت حضرت بودم در آن لحظاتی را که به
اصطلاح ما، حضرت در بستر بود. گفت: دیدیم پیغمبر شروع به گریه کرد. خب همه می دانستیم
حال پیغمبر دگرگون است و تقریبا ساعات آخر است. شروع کرد گریه کردن، می گوید: به
قدری شدید گریه کرد که اشک های چشم پیغمبر روی محاسن شریفش جاری می شد. خب همه
تعجب کردند که چرا پیغمبر گریه می کند. خوب سؤال کردند: آقا! سبب گریه شما چیه؟ چه
شده شما که گریه می کنید؟ حضرت در جواب فرمود: گریه می کنم (اولین جمله است) برای
فرزندانم، به آن چرا که این امّت، نسبت به آن ها بعد از من روا می دارند. خب من یک
وقتی گفتم این جنبه عمومی دارد، همه فرزندانش. بعد به خصوص شروع می کند به این
جمله را گفتن، «کانّی بِفاطمه[1]» ترجمه فارسیش برایتان بکنم: «کانّی بِفاطمه» یعنی چی؟ گویا! دخترم فاطمه را دارم می بینمش.«کانّی بِفاطمه» گویا دارم الآن می بینمش این را که به او ستم کرده
باشند بعد از من و او منِ پدر را صدا بزند، بگوید: یا ابتا! و اَحدی از این امّت، او را کمکش نمی کند. من یک وقتی
فکر می کردم، این کدام حال زهرا بود که صدایش بلند شد گفت یا ابتا! که پیغمبر می گوید: من دارم می بینم او را، کانه دارم
آن وضع را می بینم. می دانی کی بود؟ آن موقعی بود که بین در و دیوار بود زهرا سلام
الله علیها.
[1] – امالی طوسی، ص 188