روایت از پیغمبر اکرم منقول است که حضرت فرمودند: من به جبرائیل گفتم: تفسیر یقین چیست؟ یقین را برای من تو شرح بده.به قول ما، نه این که حضرت نمیدانسته، یک وقت اشتباه نشود. ما روایت های مفصل داریم که از جبرائیل خیلی سوالات کردهاند، راجع به توکّل سوال کردند و غیره. این بخش مال یقین است.
در جواب به پیغمبر میگوید: «قالَ: الْمُؤْمِنُ یَعْمَلُ لِلَّهِ تَعالی» مؤمن، کار برای خدا میکند، مختصاً، به قول ما؛ لام، لام اختصاص است. فقط برای خدا کار میکند«کَأَنَّهُ یَرَاهُ» مثل این که خدا را میبیند. هان! کار که برای خدا میکند، مثل این که خدا را دارد میبیند.«فَإِنْ لَمْ یَکُنْ یَرَى اللَّهَ تَعالی» اگر در این حد نیست که شهود کند، الله تعالی را «فَإِنْ لَمْ یَکُنْ یَرَى اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ تعالی یَرَاهُ» در این مرتبه نیست ولی در مرتبه دیگری است از یقین، و او این است به اینکه این یقین دارد که خدا او را میبیند. خب یک مرتبه بالا، این است که شهود کند خدا را گویا که خدا را میبیند؛ لذا کاری را که انجام میدهد برای اوست. اگر من او را نمیبینم، یقین دارم که او مرا میبیند. درست است! باز هم همین جور است.
حالا، من یک مثال کوچکی بزنم: انسان این طوری است؛ بالاخره، مثلا حیا از فطریات اوست، یک سنخ کارها هست که ابا دارد، روح او که در مرئا و منظر دیگران انجام بدهد؛ اگر ببینم یک کسی این جا هست، دارد مرا این جا میبیند، یک کارهای زشت هست، پیشش نمیکنم. نیست این جور؟ هر کدام در هر مرتبه ای این جور هستیم دیگر. میدانم دارد من را میبیند، هان؟! درست است یا نه؟! دیگر کار زشت نمیکنم. آن جا که او را میبینمش. میبینمش دیگر نمیکنم آن کار را. قشنگ!
یک مرتبه دیگر هست؛ اگر من او را نمیبینم؛ اما میدانم مثلا آن پشت فلان جا ایستاده، دارد من را نگاه میکند. این هم یک مرتبه دومش است. آن بالایی خیلی قویتر است؛ اما این یک کمی ضعیف تر، امّا باز هم نمیکنم.
«الْمُؤْمِنُ یَعْمَلُ لِلَّهِ تَعالی کَأَنَّهُ یَرَاهُ» اولی این است. مؤمن این جوری است، کار را برای خدا میکند. چرا؟ چون گویا خدا را دارد میبیند. «کَأَنَّهُ یَرَاهُ» خدا را دارد میبیند، وقتی دارم میبینم که دیگر گناه نمیکنم. هان؟!
«فَإِنْ لَمْ یَکُنْ یَرَى اللَّهَ تَعالی»، اگر به این مرتبه نرسیده که خدا را ببیند؛ اما این را دیگر سرش میشود که «فَإِنَّ اللَّهَ تَعالی یَرَاهُ». این را میداند به این که خدا الآن دارد میبیندش. من نمیبینم او که مرا میبیند، خجالت میکشم.
بعد جمله بعد: و او مسئله چیه؟ مسئله این است: مسائلی که به او میرسد. «وَ أَنْ یَعْلَمَ یَقِیناً» مؤمن این جوری است که میداند، بطور مسلم «أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُخْطِئَهُ» هر جریانی که برایش پیش میآید در دنیا. شد؟! هر چه که پیش آید، این حساب شده بوده، بی حساب نبوده، اشتباه در کار خدا نیست. این را بدانید، خدا اشتباه نمیکند. ملائکه هایش هم اشتباه نمیکنند. فهمیدی؟ کارگردانهایش هم اشتباه نمیکنند، اصلا و ابدا «أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُخْطِئَهُ» اشتباه نیست. حساب شده و دقیق در مسائل تکوینی است، همه اش حساب شده است. آنهایی که به او میرسد؛ آنهایی که در دنیا بهش میرسد؛ هرچه، چه فرض کنید: حادثهاش باشد، خوب دقت کنید. از آن طرف ناراحتی، چیزهایی که ناراحتش میکند، خوشحالش کند، هر چی هست. تمام این امور، نظام تکوینیاش این جوری است، حساب شده است، اشتباه کاری تویش نیست، آنهایی که به او میرسد، «وَ أَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَه» آن هایی که بهش چیه؟ نمیرسد، خیال نکن آن جا اشتباه شده است ها، آنهایی هم که بهش نمیرسد، بنا نیست به او برسد «ا أَخْطَأَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَه» بنا نیست به او برسد. فهمیدی؟ آنی که میرسد، حساب شده است. آنی که نمیرسد، حساب شده است. چه می فهمی حالا؟ سرنخ دست یکی دیگر است. راحتت کردم. هر چه میرسد به تو، حساب شده است. آنهایی هم که نمیرسد، حساب شده است، اِ! هر دو حساب شده است، پس بنابراین، دست من چیه؟ نیست، دست یکی دیگر است، باید بروید در خانه او.
سلام
بسیار ممنونم از پیاده سازی این مطلب مفید.
در این عبارت یک میم جا افتاده:
«ا أَخْطَأَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَه» بنا نیست به او برسد.
سلام
با تشکر از حضور شما