...لايَمَـسُّـهُ إِلَّا الْمُـطَــهَّــرُونَ...

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیرِیهُ کیفَ یوَارِی سَوْءَهَ أَخِیهِ قَالَ یا وَیلَتَی أَعَجَزْتُ أَنْ أَکونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِی سَوْءَهَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ

(بعد از کشتن، نمی‌دانست جسد او را چه کار کند) پس خداوند زاغی را فرستاد (که زاغ دیگری را کشته بود) تا زمین را بکاود و بدو نشان دهد چگونه جسد برادرش را دفن کند. (هنگامی که دید که آن زاغ چگونه زاغِ مرده را در گودالی که کند پنهان کرد) گفت: وای بر من! آیا من نمی‌توانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟! پس (سرانجام از ترس رسوائی و بر اثر فشار وجدان، از کرده‌ی خود پشیمان شد و) از زمره‌ی افراد پشیمان گردید.
سبد خرید