«اَعوذ باللّه من الشیطان الرجیم»
«بسم اللّه الرحمن الرحیم»
«والحمد الله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّدٍ و آله الطّیبین الطّاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین»
دیدم ایامی است که منتسب به قطب عالم امکان جوهره ممکنات امام زمان (صلواتاللهعلیه) است. به ذهنم آمد بحثی بسیار کوتاه و لو به اشاره راجع به مسئله امامت داشته باشم.
در روایاتی را که وارد شده است نسبت به امام و امام زمان بهطور عموم -نه بطور خاص- یا تحت عنوان حجت الهی. عناوین مختلفه در روایات وجود دارد و روایات بسیاری وجود دارد. در باب مسئله وجود امام زمان (صلواتاللهعلیه) در هر عصری روایات متعدّده داریم که اگر او نباشد، زمین و آنچه را که بر روی زمین است از بین میروند. یک دسته از این روایات به این تعبیر است. در جلد اول اصول کافی و بحارالانوار روایات زیاد است. عنوان «لَوْ لَا الْحُجَّهُ لَسَاخَتِ الْاَرْضُ بِاَهْلِهَا» یا «تَمُوجُ مَوْجاً» و تعبیرات مختلف داریم.
یک دسته از روایات در بحارالانوار ذکر شده و شاید بیش از پنجاه روایت است. محمدبنفُضِیل است میگوید: به امامهشتم عرض کردم: «تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ»؛ اصلاً میشود زمین بدون امام باقی بماند؟ « قَالَ لَوْ بَقِیَتِ الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ سَاعَهً لَسَاخَتْ»؛ حضرت فرمودند: نه خیر نمیشود. «قُلتُ» میگوید عرض کردم: «فَقَالَ لَا قُلْتُ فَإِنَّا نَرْوِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ»؛ میگوید برای ما از جدّ بزرگوار شما امام صادق (صلواتاللهعلیه) روایت شده است: «أَنَّهَا لَا تَبْقَى بِغَیْرِ إِمَامٍ»؛ حضرت فرمودند زمین بدون امام نمیماند. بعد این جمله را نقل میکند «إِلَّا أَنْ یَسْخَطَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ أَوْ عَلَى الْعِبَادِ»؛ اگر امام به روی زمین نباشد، خداوند اهل زمین و بندگان را مورد سخط و خشم قرار میدهد. « فَقَالَ لَا»؛ نه این روایت اینطور نیست که برای تو نقل کردند. اشتباه است که اگر امام نباشد خداوند نسبتبه اهل زمین خشمگین میشود. «لَا تَبْقَى إِذاً لَسَاخَتْ»[*]؛ اصلاً زمین نمیماند. دو تعبیر است: یک وقت میگوید اگر امام نباشد خداوند اهل زمین را مورد خشم قرار میدهد. یک وقت می گوییم اگر امام نباشد زمینی نیست. اینها دو تاست. حضرت میگوید: اولی اشتباه است.
یک روایت از امام صادق (صلواتاللهعلیه) است: «لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ سَاعَهً»؛ میگوییم لو امتناعیه است. یعنی از نظر ادبی به فرض محال اگر امامی از زمین برداشته شود و دیگر امامی نباشد آن هم به مقدار ساعتی! برای خاطر این است که ما متوجه بشویم صحبت یک روز و دو روز نیست. «لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا کَمَا یَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ»[*]؛ در هم کوبیده میشود و تمام از بین میرود. عرض کردم روایت بسیار است و من روایت را به عنوان نمونه آوردم. یک دسته از روایات این تعبیر را دارد.
دستۀ دیگر را هم اشارتاً عرض کنم. میخواهم یک بحث بسیار کوتاه و مختصر داشته باشم. چون برخورد کردم به روایاتی که اگر کسی نسبتبه امام زمانش معرفت نداشته باشد «مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً». گفتم پس اگر این است که ما هم بحثمان این باشد که یک مقدار راجعبه معرفت نسبتبه امام بگوییم و بهترین چیز هم همین است که انسان مرگ جاهلی نداشته باشد.
حتی عامه هم همین روایت را نقل میکنند. در کتب العامه -مثلاً کنز العمال- متعدّد از پیغمبر نقل میکند. «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً». حتی در یک روایت نقل میکند که اگر یک شب امام زمانش را هم نشناسد، «مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً». یک شب نه اینکه به طور کلی و در تمام دورۀ عمر بلکه در یک روز.
حالا یک دسته از روایات داریم که در اینها آمده اگر بنا بشود روی زمین انسانها همه از بین بروند و دو نفر باقی بماند، یکی باید امام باشد. این روایت هم در اصول کافی است. من هم اینها را همه را یادداشت کردم ولی نمیتوانم بخوانم چون بحثم مفصّل میشود. در یک روایت دارد حضرت می فرماید اصلاً اگر یک نفر باقی بماند، امام است.
حالا مطلبی را عرض میکنم که اصلاً پیدایش تمام عالم امکان با امام است و از بین رفتنش هم با امام از بین میرود. لذا اولین چیز به عنوان بروز و ظهور از انسانها نبی است که نبوت همراه با امامت عصر یعنی امامت آن زمان است.
راجعبه این مسائل روایات متعدّد داریم. تعبیر این است: «بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ».[*] این تعبیرات توصیفی است.
مطلبی را به عنوان یک مقدمه به طور کلی و به خصوص در ابعاد گوناگون عرض میکنم. سه دسته از علمای ما سه تا بحث پیچیده دارند که تقریباً میشود گفت مشکلترین بحث ایشان هم همین است. یک عده فلاسفه ما هستند. در مباحث فلسفی بحثی دارند و پیچیدهترین بحث اینها یک بحث بیشتر نیست که اگر کسی بخواهد بفهمد که چگونه است، چه بسا از امور پیچیدهای است که بسیارشان نتوانند حلّش بکنند. بحث رابطه بین واجب با ممکن و قدیم با حادث از مباحث فلسفی پیچیده است. مشکلترین مباحث هم همین بحث است. حالا برای اینکه خیلی ساده کنم عرض کنم میگویند ما خصوصیات واجب الوجود را میفهمیم. قدیم را میفهمیم. حادث را هم میفهمیم. ممکن الوجود را هم میفهمیم. آن نقطه اتصال و رابط چیست؟ دربارۀ حلقهای که ممکن را به واجب متصل میکند، خیلی اشکالات پیش میآید. حلقهای که حادث را با قدیم پیوند میدهد چه چیز است؟ روی این مطلب ماندند. این بحث در فلسفه است. لذا اگر بگویی حلقه از سنخ واجب است اشکالاتی پیش میآید. اگر بگویی از سنخ ممکن است اشکالاتی پیش میآید. اگر بگویی قدیم است اشکالاتی پیش میآید. اگر بگویی حادث است اشکالاتی پیش میآید. بحث خیلی دقیق، ظریف و پیچیده است. اینها برای فلسفه است.
یک بحث معرفتی عرفا دارند که مشکلترین بحثشان است. بحث عرفان و معرفت، شهود است. بحث در این است که انسانها چگونه به غایت از خلقتشان میرسند؟ غایت از خلقت یعنی برای آنچه آفریده شدند. این مطلب را از آیات قرآنی و روایات به دست آوردند که لقاء الله است. مطلبی که شما زیاد شنیدید و همه هم میگویند. مسئله شهود است. بحث فلاسفه علمی و از نظر مفاهیم بود اما این بحث اهل معرفت بحث دیگری است. مسئله شهود است. چون میگویند غایت از خلقت انسان معرفت الله است. معرفت الله به معنای شهود الله، فنای فی الله و لقاء الله است. امثال اینها که تعبیرات مختلفه میکنند. بحث در این است که چطور میتواند به لقاءالله برسد؟ در اینجا ماندند. این در مباحث مسائل معرفتی و برای اهل معرفت است که مشکلترین بحث هم همین است.
سومی را عرض میکنم که این دو تا با هم رابطه دارند. بحث علمای اخلاق است. فیلسوف، عارف و عالم اخلاقی. بحث این است که انسان چه کند تا به هدف از خلقت برسد به آن معنا که بتواند وادی سیر و سلوک را طی کند؟ بحث عملی است. علمای اخلاق اینجا دنبال دستوراتند. باز هم مشکلترین مطلب استو فهمیدند که باید کجا بروند اما دستور چیست؟ چه بکنم تا وارد این راه بشود؟ این هم یک بحثی از مباحث اخلاقی است. غالباً مباحث اخلاقی دستوری است. چهکار کنید تا نتیجه بگیرید. لذا بحثهای معرفتی با بحثهای اخلاقی رابطۀ تنگاتنگ هم دارند. به این معنا که ما در باب مسئله هدایت دو قسم میکنیم. میگوییم هدایت بر دو قسم است: یک قسم ارائه طریق است و یک قسم ایصال به مطلوب است. اینها مباحث منطقی است. ارائه طریق به معنای این است که کسی میخواهد جایی برود. سؤال میکند: آقا از کدام راه بروم؟ میگوید: از این راه برو. این را ارائۀ طریق میگویند. راه را نشان میدهد. کار علمای اخلاق همین است. راه را نشان میدهند. اما مباحث معرفتی اینطور نیست و بحث ایصال به مطلوب است. یک وقت از کسی سؤال میکنیم من میخواهم فلانجا بروم. از کجا بروم؟ میگوید از اینجا برو. یک وقت دست آدم را میگیرد و میگوید بیا برویم. میبرد و میرساند؛ ما میگوییم ایصال به مطلوب کرد. بحث معرفتی این است. آنچه در عرفان صحیح مطرح است ایصال به مطلوب است، به هدف از خلقت که معرفت الله به معنای شهود است برسم؛ اما نه به عنوان اینکه راه نشانم بدهی بلکه دستم را بگیری برسانی.
علوم فلسفه، عرفان و اخلاق با هم پیوند دارند. محور هم همین مسائلی است که گفتم. این مقدمه بود. فلسفه بحث رابط بین حادث و قدیم مطرح میکند. در عرفان جلو میرود و به جایی میرسد که میگوید دستم را دست که بگذارم؟ چون بحث ایصال به مطلوب است و ارائه طریق نیست. در مباحث اخلاقی عالم اخلاق میگوید از چه کسی بپرسم؟ چون ارائه طریق است. اخلاقی میگوید از کسی سؤال کنم؟ عارف میگوید دستم را دست چه کسی بگذارم؟ فیلسوف میگوید از نظر هستی بحث عالم هستی نه خودم بلکه همه موجودات رابط با خدا کیست؟ آن حلقهای که ممکن را با واجب و حادث را با قدیم متصل میکند چیست؟ همهشان دنبال همین هستند. گمشدههای اینها همین است و غیر از این هم نیست. بحث بسیار طولانی است که فشرده کردم. هر سه دسته وقتی جلو بیایند به یک راه بیشتر نمیرسند. باید به یک جا برسند. یعنی فیلسوف به مرز بین واجب و ممکن که بخواهد برسد و شناساییاش کنید، عارف اگر بخواهد به جایی برسد که موجودی را شناسایی کند که او را به خدا برساند و شهود الله کند و عالم اخلاقی اگر بخواهد سراغ موجودی برود که ارائه طریق بکند، به یک جا همه میرسند. هر کدام از یک جا میآیند و به یک جا میرسند. آن هم به وجود امام زمان (صلواتاللهعلیه) میرسند. تمامشان باید به اینجا برسند و غیر این هم راه ندارد.
این مقدمه کوتاه بود و حالا روایت مطرح میکنم. روایت از امام صادق (صلواتاللهعلیه) است. ابنمسلم نقل میکند که حضرت فرمود: «الْإِمَامُ عَلَمٌ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ»؛ اهل فضل به لغت عَلَم مراجعه کنند. نه اینکه خیال کنید بیرق است. فاصله بین دو زمین را علم میگویند. معنای اصلیاش فاصله بین دو زمین است. در لغت به معنای نشانه هم آمده است. نشانه در راه برای شناختن است. کیلومتر شمارهایی که در راه میگذارند، ارائه طریق میکنند. به معنای مِهتر قوم آمده است؛ یعنی کسی که جلودار گروهی است و آنها را به سویی میبرد. من به همه توجه نکات دارم. فاصله بین دو زمین شد، نشانه برای شناخت راه و مهتر و جلودار قوم که جلو میرود و دنبالش میروند.
« الْإِمَامُ عَلَمٌ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ» امام صادق (صلواتاللهعلیه) هر سه را جواب میدهند. میدانی نقش امام چیست؟ رابط بین ممکن و واجب از نظر خلقت است. رابط بین حادث و قدیم است. نشان دهندۀ راه الهی است. اخلاقی باید سراغش برود. فیلسوف باید سراغش برود. عارف هم باید سراغش برود. مهتر قوم است. جلوداری است که انسانها را به شهود الله تعالی میرساند.بعد دارد: «فَمَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً».[*]
روایتی است از امام حسین (صلواتاللهعلیه) است که امام صادق (صلواتاللهعلیه) نقل فرمودند: « َ خَرَجَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع عَلَى أَصْحَابِهِ»؛ روزی ایشان پیش اصحابشان آمدند. «فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیَعْرِفُوهُ»؛ فرمودند: خداوند بندگان را خلق نفرمودند مگر برای اینکه شناسایی کنند. شناسایی مفهومی نه بلکه اینجا عرفان است. علم نیست و شناخت شهودی است. « فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ»؛ یعنی اگر خدا را شهود کردند آنجاست که عبادت به معنای حقیقی است. وقتی دل درک عظمت کرد، آنجاست که کُرنش میکند. تا دل عظمت را شهود نکرده عبادت به معنای واقعی نیست. پوسته است. مغزی ندارد. پیکره است. اما این پیکره را باید یک مدتی انجام بدهد تا به مغز آن برسد. « فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَهِ مَا سِوَاهُ»؛ وقتی که خدا را پرستش کردند به سبب پرستش خداوند از پرستش غیر او بی نیاز میشوند. دیگر به هیچ موجودی کُرنش نمیکنند. عبادت یک نوع کُرنش درونی است. «فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ»؛ شخصی به حسینعلیهالسلام عرض میکند: « یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی فَمَا مَعْرِفَهُ اللَّهِ»؛ پسر پیغمبر پدر و مادرم فدایت! پس معرفت الهی چیست؟ «قَالَ مَعْرِفَهُ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طَاعَتُهُ»[*]؛ حضرت میفرماید: معرفت خدا، معرفت امام زمان است.
یعنی چه؟ سؤال این است که معرفت خدا چیست؟ معرفت امام زمانت است. وقتی که امام هر زمان را شناختی، همین معرفت الله است. مسئله همین است که عرض کردم از نظر عالم امکان یعنی این هستی امکانی آن حلقهای که حادث را با قدیم ربط میدهد، وجود مقدس امام زمان (صلواتاللهعلیه) است. میترسم تعبیر نارسا باشد که برزخ بین واجب و ممکن است. برزخ بین قدیم و حادث است. چنین چیزی است. یعنی نه میتوانی بگویی خداست نه میتوانی بگویی به این معنا مخلوق است. روایت از خودشان است «نَزَّلونَا عَنِ الرُّبُوبِیَّهِ»؛ ما را خدا ندانید. «فَقولوا فِینَا مَا شِئْتُمْ».[*] این روایت چه میگوید؟ مطلب چیست؟ همین است که امام رابط بین ممکن و واجب است. ممکن نیست و واجب هم نیست. برزخ بین ممکن و واجب است. به آن معنایی که در فلسفه است، قدیم نیست و حادث هم نیست.
تعبیراتی که در ادعیه دارد که مجرای فیض الهی است و تعبیر مختلف میکنند، از نظر بُعد فلسفی یعنی وجودی و هستی است. که امام حلقه این وسط است. لذا در بحث قیامت آخرین موجود از موجودات که از دنیا میرود و بعد دنیا به هم میخورد امام زمان است. چون حلقه بین واجب و ممکن است. نمیشود ممکن باشد و این حلقه وسط نباشد. عقلاً محال است. بحث فلسفی است.
سؤال از حسینعلیهالسلام این است: «فَمَا مَعْرِفَهُ اللَّهِ»؛ پس معرفت خدا چیست؟ حضرت جواب میفرماید معرفت امام زمانت است. برو امام زمانت را بشناس. او را که شناختی، خدا را شناختی. تعارف ندارد و روایت است. دو تا نکته در این روایت است. حسینعلیهالسلام مسئله مباحث معرفتی را مطرح میفرمایند در کنارش هم مباحث اخلاقی را مطرح میکند. اگر او را شناختی موجودی که تو را ایصال به مطلوب میکند، شناختی. دست تو را میگیرد و تو را به خدا میرساند.
احتیاج نداری خدا را بشناسی چون او به تو میشناساند. لازم نیست تقاضا بکنی. کار او همین است. در کنارش میفرماید: اطاعت او واجب است. بحث ارائۀ طریقی است. هر چه میگوید باید عمل کنی. یعنی اوست که ایصال به مطلوبت میکند و اوست که ارائه طریق میکند. اینکه باید چه بکنی مربوط به اوست.
مطلبی را تذکر بدهم. عدهای هستند که روی آن علاقه، جذبۀ خاص، بستگیهای ابتدایی که پیدا کردند یا به این مباحث هم رسیدند، میگویند برویم امام زمان (صلواتاللهعلیه) را گیر بیاوریم و زیارتش بکنیم. خیلی هم دعا میکنند. اگر کسی غیر این حالت در او باشد خلل و کمبود دارد. باید اینطوری باشد. اما از یک نکتهای غفلت وجود دارد. ارائه طریق بهطور عموم شده است. شریعت اسلام آمده و دستورات را به ما دادند. ما از این جهت بحثی نداریم. احتیاجی هم نیست. این مطلب را من بگویم. سه تا بحث داشتیم. یکی فیلسوف بود یکی عارف بود و یکی بحث اخلاقی بود.
مباحث اخلاقی تمام است؛ یعنی تمام دستورات آمده است. ارائه طریقها شده و ائمه طاهرین (صلواتاللهعلیهماجمعین) از پیغمبر اکرم دادند. در اینجا هیچ کمبود نداریم. راجعبه بحث فلسفی هم عرض کردم و حتی در روایت هم داریم که اشارهای هم بکنم تا تأیید مطلب باشد. ما روایات متعدّد داریم که از ائمه سؤال میکنند آقا در زمان غیبت دیگر امام به چه درد میخورد؟ چه فایدهای دارد؟ حضرت چه جوابش را بدهد؟ اصطلاح که نمیتواند مطرح کند. میفرماید: خورشید پشت ابر باشد چه فایدهای دارد؟ چند روایت داریم که تشبیه میکنند. معنایش این است که حیات تو به خورشید بستگی دارد. بدون خورشید حیات نیست. حالا ابری بیاید و جلویش را بگیرد. این بحث چه زیباست. بحث فلسفی است. رابط بین ممکن و واجب و قدیم و حادث است. اگر او نباشد تو نیستی. چه فایده دارد یعنی چه؟ حتی به ذهن من این است که از ناحیۀ مقدسه توقیعی هم در این رابطه داریم. روایت متعدّد است.
مطلب معرفتی بود. آنچه عارف دنبالش میآید. ایصال به مطلوب، به هدف از خلقت رسیدن و به شهود رسیدن است که کار امام است. بی او نمیشود. همانطور که خلقت من بی او نخواهد شد، رسیدن من هم به خدا بی او نخواهد شد و محال است. آیا من باید تقاضای شهود داشته باشم یا قابلیت شهود؟ بحث این است و اشتباه هم در اینجاست. تقاضای شهود لازمۀ ایمان است اما نه صرف تقاضا. انسان باید قابلیت شهود را فراهم کند. درست است که انسان باید تقاضای شهود داشته باشد از نظر ظاهری -گر چه بعید است- زیارت کند اما امام زمان (صلواتاللهعلیه) رویش را از آدم برگرداند. برای چه میخواهیم زیارت کنیم؟ کسانی که در این مسیر بودند، خودشان را از نظر قابلیت طبق دستور آنها مهیا میکردند، بعد خود امام زمان تشریف میآورد.
این مطلب معروف است و نمیخواهم وارد این سنخ مسائل بشوم. کسانی بودند که خدمت امام زمان (صلواتاللهعلیه) رسیدند. در این مطلب شبههای نیست. مقدس اردبیلی، سیدبحرالعلوم و امثال این بزرگان که اهل کرامات بودند اما اختصاص به اینها ندارد. البته مشترکات دارند. کسانی بودند فرض کنید یک پینه دوز بود که بزرگان علما همه نسبت به او احترام میگذاشتند. پینه دوزی بوده که کفش را اصلاح میکرد.
ماجرای او معروف است. او عامی بود و این مسایل را داشت. ماجرا چه بود؟ از یکی از بزرگان علما نقل میکنم که با او مرتبط بوده است. من طفل بودم و شبهی از چهرۀ او در ذهنم هست. میخواهم این نکته را من عرض بکنم که قابلیت یعنی چه. حضرت به او فرمودند میدانی چرا سراغ تو میآیم؟ گفت: نه نمیدانم. فرمودند: جهت این است چون تو در تو هیچ حب دنیایی نیست. هیچ هوایی نداری. به همین دلیل من پیش تو میآیم و با تو مأنوسم. مگر کسی که پیکرهاش را حبّ دنیا چه مال و چه جاه هر چه باشد و حب به نفس گرفته باشد، میتواند خدمت امام زمان برسد و ایصال به مطلوب بشود؟ نمیشود. او باید انسان را برساند و الّا بیفایده است. آنگاه ولی الله اعظم دست میگیرد که ما از حب به دنیا -هر شاخهاش که حساب بکنید- تخلیه شده باشیم. برای این سراغ تو میآیم که هیچ چیز در دلت نیست.
لذا خیلی مسائل برای ما از اینجا روشن میشود. ما روایت بسیار داریم. صحبت یکی دو تا نیست. من اینقدر روایت دیدم که افضل عبادت انتظار فرج است. چه کسی میتواند منتظر باشد؟ کسی که حب دنیا دارد؟ نه به خدا! مکرر در مکرر خودم فکر کردم که امام زمان (صلواتاللهعلیه) تشریف بیاورد، حاضرم دست از همه چیزم بردارم با نه؟ هیچ تعارف ندارد. هر چه گفت، میگویم چشم یا نه؟
اگر این مطلب را جداً در خودمان احساس کنیم، بی برو برگرد دستمان را خواهد گرفت. چه ببینیم چه نبینم دستم را میگیرد. چشم ظاهری ببیند یا نبیند او دست میگیرد. اینجاست که انسان مورد عنایتش است. آنجاست که عباداتهای ما روح پیدا میکند. اطاعتهای ما اطاعت میشود. آنگاه است که عبادتها مغز پیدا میکند و از این پوست بودن در میآید. عمده این است. لذا آن مرد بزرگ جریان را نقل میفرمود. خود آنها اهل سیر بودند. میفرمودند همین است و غیر از این هم نیست. به وسیلۀ او به امام زمان (صلواتاللهعلیه) هدیه میفرستادند. اگر بخواهیم از این وجود مقدس متنعم بشویم، باید جلو بیاییم. اگر کسی این حالت در آن نباشد، اوست که باید گفت منحرف است.
طبق موازین بحث کردم. این همه روایت داریم که اگر کسی امام زمانش را نشناخت، بحث پیکره و مفهوم نیست. «مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً»؛ خاصه و عامه مکرر نقل کردند. چه میخواستند بگویند؟ میخواستند بگویند به «مَعْرِفَهُ الْاِمَامِ» بستگی دارد. من فقط یک دعا میکنم. خدایا بحق مهدی موعودت یعنی این موجودت که الان محبوبترین موجودات پیش توست، دست ما را از دامن او کوتاه مکن.
استفاده کردیم خدا به شما خبر دهد