مروری بر مباحث گذشته
گفته شد اگر هجرت که نوعی کوچ و حرکت کردن است، درونی باشد، «هجرت کبری» است و اگر بیرونی باشد، «هجرت صغری» است. هجرت صغری، حرکتِ بیرونی است. مثل هجرتی که انبیا؟عهم؟ هم داشتند؛ حضرتموسی(علیه السلام) این هجرت را داشت، حضرتابراهیم(علیه السلام) هم هجرت صغری داشت، هجرت پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) که دیگر سرآمد هجرتها بود؛ و امامحسین(علیه السلام) هم هجرت صغری داشت.
این کوچ کردنها که حرکت بیرونی است، به تعبیر طلبگی، خودش «موضوعیت» ندارد. یعنی نَفْسِ کوچ کردن مطلوبیت ندارد، بلکه آنچه هدف اقصی از این حرکت است، چیز دیگری است و آن عبارت است از حفظ آن حرکت درونی یا ایجاد آن حرکت درونی. یکوقت شخص از نظر درونی هجرت کرده و حالا برای پایداریِ این هجرت درونی، هجرت بیرونی میکند؛ یعنی هدف از هجرت صغری، پایداری و حفظ آن هجرت کبری است. یکوقت هم هنوز هجرت درونی نکرده و حالا برای این که بتواند هجرت درونی کند، اوّل هجرت بیرونی میکند. اینها را از یکدیگر جدا کنید.
البتّه در هر دو صورت، نفْسِ حرکت بیرونی خودش هیچ مطلوبیتی ندارد. یعنی اینطور نیست که اسلام هجرت را به عنوان یک هدف مطرح کرده باشد. اصلاً چنین چیزی نیست. بلکه انتقال از جاییبهجای دیگر که همان هجرت صغری است، یا برای حفظ حرکت درونی است و یا برای ایجاد یک حرکت درونی.
اکنون میخواهم آیات متعدّدی را مطرح کنم؛ ولی قبل از این که وارد بحث آیات شویم، روایتی را مطرح میکنم تا روشن شود که حرکت بیرونی موضوعیت و مطلوبیت ندارد و آنچه مطلوب است، انجام و حفظ آن حرکت درونی است. یعنی تو که از باطل به حق پیوستی و ایمان آوردی و دین پیدا کردی، برای اینکه دینت را حفظ کنی، باید هجرت بیرونی را انجام دهی.
آنچه مطلوبیت دارد، هجرت کبری است
روایت از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) است که فرمود: «أقِمِ الصَّلَوهَ وَ اَدِّ الزَّکَوهَ وَ اهجُرِ السُّوءَ»[2]؛ نماز را بهپا دار و زکات را بده و معصیت را ترک کن. همۀ این دستورات جنبۀ اطاعتی دارد؛ یعنی میفرماید تو که مسلمان و مؤمن و متدیّنی و هجرت درونی کردهای، حالا به آنچه که از درون پذیرفتهای، عملاً التزام داشته باش. بعد میفرماید: «وَ اسکُن مِن أرضِ قَومِکَ حَیثُ شِئتَ تَکُن مُهَاجِراً»؛ حالا که هجرت درونی کردی، برو در همانجایی که خویشاوندانت هستند، سکونت کن! با این حال تو مهاجری!
پس معلوم میشود این حرکت بیرونی، ارزش ذاتی ندارد. آنچه ارزشمند است، همان هجرت درونی و همان سفری است که انسان از باطل بهسوی حق میکند و از ضلالت بهسوی هدایت میرود و به حق میپیوندد. آنچه مهم است، ایمان و دلبستگی به خدا است. این حرکت بیرونی هم برای حفظ آن هجرت درونی است. البتّه فعلاً دارم «حفظ دین شخصی» را مطرح میکنم؛ امّا در آینده دربارۀ «حفظ دین اجتماعی» هم بحث خواهم کرد.
بنابراین، اگر هجرت بیرونی نداشته باشم، یا اصلِ آن حرکت درونی ایجاد نمیشود و از نظر اعتقادی کمبود پیدا میکنم و یا آن هجرت درونی ضربه میخورد، یعنی اگر ایمان دارم ولی نمیتوانم ایمانم را حفظ کنم و به فساد کشیده میشوم، اینجا است که برای حفظ دین، امر به هجرت شده است.
هجرت صغری برای ایجاد هجرت کبری
حالا من آیات این بحث را میخوانم و توضیح میدهم. آیۀ اوّل میفرماید: « إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَهُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنتُمْ ۖ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّـهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا ۚ فَأُولَـٰئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا »[3]؛ گروهی هستند که وقتی فرشتگان الهی، هنگام مرگ برای قبض روح آنها میآیند و نگاهی به وضع صحیفۀ اعمالشان میکنند، میبینند که اینها خیلی خرابکاری کردهاند؛ لذا خطاب به آنها میگویند: این چه وضعی است که شما دارید؟
( ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ ) یعنی به خودشان ظلم کردهاند. در اینجا اگر مفهوم «ظلم» را به ابعاد گوناگون توسعه دهیم، هم «ظلم اعتقادی» مطرح میشود و هم «ظلم عملی» مطرح است.چنانکه قرآن میفرماید: « إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ »[4]؛ یعنی اگر از این آیه اطلاق بگیریم و آن را توسعه دهیم، مراد از ظلمِ به نفس در اینجا، اعمّ از جنبههای اعتقادی و عملی است؛ یعنی آیۀ شریفه هم این مطلب را مطرح میکند که چرا اصلِ آن کوچ درونی را انجام ندادی و از باطل بهسوی حق و از ضلالت به هدایت هجرت نکردی؟ و هم این مطلب را تذکّر میدهد که تویی که ایمان آورده بودی، پس این چه کارهایی است که مرتکب شدی؟ چون معصیت هم ظلم به نفس است. یعنی این آیه هم جنبههای اعتقادی و هم جنبههای عملی را شامل میشود.
ملائکه از آنها سوال میکنند: شما کجا بودید و مشغول چه کاری بودید؟ « قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ »؛ آنها در جواب میگویند: ما روی زمین ناتوان بودیم. اینجا مراد از «استضعاف»، یا ناتوانی عملی است و یا استضعاف اعتقادی و علمی هر دو مورد نظر است؛ یعنی میگویند ما در جایی زندگی میکردیم که شرایط محیط اینطور اقتضا میکرد که اگر میخواستیم به دستورات دینی عمل کنیم، نمیشد! این مسائل، مورد ابتلای خیلیها است. طرف مسلمان است، امّا به دستورات دینی عمل نمیکند. گاهی هم اینطور توجیه میکند که اگر بخواهم به دستورات دین عمل کنم، انگشتنما میشوم. بعد هم میگوید: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، و از این دست حرفهای بیپایه و اساسی که فراوان است.
ملائکه در جواب میگویند: « أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّـهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا ۚ» ؛مگر زمینِ خدا فراخ نبود تا هجرت کنید؟ مگر زمینِ خدا فقط همان یک تکّه جایی بود که تو زندگی میکردی؟! بعد هم میفرماید:« فَأُولَـٰئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا»؛ خلاصه، اینکه این حرفها و توجیهاتی که میآورید، عذر محسوب نمیشود و پذیرفته نیست.
هجرت صغری برای حفظ هجرت کبری
آیۀ دیگر میفرماید: « قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ ۚ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَـٰذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَهٌ ۗ وَأَرْضُ اللَّـهِ وَاسِعَهٌ ۗ».[5] یا در آیۀ دیگر میفرماید: یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی وَاسِعَهٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ .[6] در تفسیرمجمعالبیان، ذیل این آیه روایتی از امامصادق(علیه السلام) داریم که حضرت میفرمایند: «مَعنَاهُ إذَا عُصِیَ اللهُ فِی أرضٍ أنتَ فِیهَا فَاخْرُجْ مِنهَا إلَی غَیرِهَا».[7] معنای این آیه آن است که اگر در جایی هستی که مرکز فساد و مرکز گناه است، اینجا ننشین و بیرون برو! مگر نه اینکه «أَرْضُ اللَّـهِ وَاسِعَهً»؟
ما در زندگی خودمان چهار محیط اصلی داریم. محیط خانوادگی، محیط تحصیلی، محیط دوستی و محیط شغلی. معمولاً انسان با این چهار محیط سر و کار دارد. اگر توان این را داری که محیط اطرافت را از آلودگی پاک کنی، وظیفۀ شرعی تو است که این کار را انجام دهی. امّا اگر نتوانستی محیط را پاک کنی، حق نداری در آن محیط آلوده بمانی. محیط به یک ویروس یا میکروبی آلوده شده است. تو اگر میتوانی اینجا را ضدّعفونی کنی و میکروبها را از بین ببری، خیلی خوب، برو! اصلاً وظیفهات است که بروی و از دیگران دستگیری کنی و آنها را هجرت درونی بدهی؛ ولی اگر دیدی نمیتوانی اینجا را تطهیر کنی و خودت هم داری فاسد میشوی، محیط را ترک کن! البته هجرت درونی دادن دیگران، بحثی است که بعداً به آن میرسیم و توضیح میدهیم.
در فقه هم تعبیرات زیادی داریم که به این بحث مرتبط میشود؛ مانند «مجلس معصیت»؛ مثلاً اگر در جایی عدّهای دارند شُربخَمر میکنند، اینجا نشستن حرام است. تو نمیخوری، امّا او که میخورد! همینکه دیگری دارد در اینجا معصیت میکند، تو نباید اینجا بنشینی. همین برخاستن از مجلس معصیت، هجرت است. در فقه مصادیق زیادی داریم. مثلاً «خلوت با اجنبیه» و مصادیق دیگری از این قبیل که همۀ اینها هجرت است، برای پایدار ماندن آن هجرت درونی. البتّه من فعلاً نمیخواهم وارد مباحث فقهی شوم.
وقتی ملائکه سوال میکنند که چرا به خودتان ظلم کردید؟ میگویند: « کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ »! این یعنی اگر من بلند میشدم و از آن مجلس گناه بیرون میآمدم، رُفقا بدشان میآمد! جوابش این است که اوّلاً وظیفهات نهی از منکر بود. تا اینجا که توان داری، باید پای دین بایستی و جلوی تحقّق مبغوض الهی را بگیری. ثانیاً وقتی دیدی نهی از منکر اثری ندارد، باید هجرت میکردی. یکوقت خیال نکنید که هجرت یعنی فرار را بر قرار ترجیح دادن! نهخیر، هجرت در آن مرحلهای است که نتوانی محیط را عوض کنی. اینجا که نتوانستی محیط آلوده را پاک کنی، باید هجرت کنی.
گاهی اوقات هم بعضی افراد سکوت میکنند و عملاً با سکوت خود، پایِ منکر را امضا میکنند. آنها هم در جهنّم هستند. سکوت در مقابل گردنکشی و عصیان و منکری که میتوان جلوی آن را گرفت، جایز نیست.
روایت دیگر از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) است. حضرت فرمود: «مَنْ فَرَّ بِدِینِهِ مِنْ أَرْضٍ إِلَی أَرْضٍ وَ إِنْ کَانَ شِبْراً مِنَ الْأَرْضِ اسْتَوْجَبَ الْجَنَّهَ وَ کَانَ رَفِیقَ إِبْرَاهِیمَ وَ محمّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِمَا وَ آلِهِمَا»[8]؛ اگر کسی برای حفظ دینش، یعنی برای حفظ آن حرکت درونی و هجرت کبرایی که انجام داده، هجرت صغری کند و از محلّی به محلّی دیگر منتقل شود، هرچند این نقل مکان بهاندازۀ یک وجب از زمین باشد، بهشت برای او واجب میشود.
برای حفظ هجرت کبری و برای حفظ دین، همیشه باید هجرتصغری وجود داشته باشد. امّا وای بهحال کسی که نعوذبالله برای از بین بردن هجرت کبری و برای حفظ دنیا، هجرت صغری کند. برای مثال چرا از اینجا که منطقۀ متدیّننشین بود، خانهات را بردی اینجا که دنیاداران هستند؟ آیا به این فکر نکردی که تو فقط خودت نیستی؟ آیا میفهمی چه جنایتی در حقّ فرزندان و خانوادهات میکنی؟ آیا متوجّه هستی که چه خیانتی به نسل خودت میکنی؟ اینها را عمداً میگویم که بحث مصداقی شود و کاملاً بفهمید من چه میگویم و اسلام چه گفته است.
ترک هجرت به بهانۀ استضعاف!
پس این هجرت و انتقال بیرونی و این حرکت ظاهری، برای حفظ آن هجرت درونی و حرکت باطنی است. آن هجرت درونی است که ارزنده است و این حرکت بیرونی موضوعیت ندارد؛ بلکه طریقیت دارد و برای حفظ آن حرکت درونی است. باید آن را حفظ کنی! نه اینکه برعکس عمل کنی و برای حفظ دنیا هجرت کنی و آن حرکت درونی را از بین ببری.
ما در اسلام، «ترک کردن محیط» و «فرار از وظیفه» نداریم؛ بلکه باید در حدّ توان برای تغییر محیط تلاش کرد و پای کار ایستادگی کرد. بله، اینجایی که نمیتوانی محیط را اصلاح کنی، برای اینکه خودت فاسد نشوی باید هجرت کنی! وگرنه خودت هم مبتلا به آن بیماری شده و فاسد میشوی. این بیماری روحی هم تدریجیُّالحصول است، نه دفعیُّالحصول. جوّ حاکم بر محیطها روی انسان اثر میگذارد و انسان را ناخودآگاه مسموم میکند.
اسلام هم دقیقاً به این مسائل توجّه داشته و همانطور که دیدید، در آیات قرآن فرموده که عذری پذیرفته نیست. هنگام مرگِ گنهکار، وقتیکه ملکالموت آمده جانش را بگیرد، میگوید: این چه وضعی است که تو داری؟ این کارها چیست که کردهای؟ او میگوید: « کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ »؛ مستضعف بودم! نتوانستم دینم را حفظ کنم! این استضعاف، استضعافِ دینی است. امّا ملائک به اینها میگویند: عذرتان پذیرفته نیست، چون میتوانستید هجرت کنید و نکردید.
جلسۀ گذشته خطبۀ امامعلی(علیه السلام) در نهجالبلاغه را خواندم که حضرت فرمود: کسی را که حرکت اعتقادی و درونی کرده و امامشناس شده است دیگر نمیتوان مستضعف خواند. «فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِر»؛ این حرکت درونی، یک حرکت اعتقادی است. کسی که حجّت الهی را شناخته، در حقیقت هجرت درونی کرده و از باطل روگردان شده و رو بهسوی حق آورده است. حضرت در ادامه فرمود: «وَ لَا یَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَی مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّهُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُه»[9]؛ چنین کسی دیگر نمیتواند بگوید: من مستضعف بودم.
عرض کردم که این عبارت اشاره به آیۀ « کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ » است. حضرت میفرمایند: چنین آدمی را دیگر نمیتوان مستضعف خواند؛ کسی که هجرت درونی کرده و به حق رسیده، گوشهایش حق را شنیده و حقیقت در قلبش هم جایگزین شده، او دیگر مستضعف نیست. مستضعف کسی است که از نظر درونی و بُعد قلبی پیوند با حق نداشته باشد. به این میگوییم: «استضعاف اعتقادی» که استضعاف عملی را هم در پی دارد.
امّا کسی که از خانهاش بلند میشود و مسجد میرود، کسی که میرود تا مطلبی را یاد بگیرد، در حقیقت هجرت میکند؛ همۀ اینها از مصادیق هجرت ممدوح است. این هجرتها یا مقدّمۀ آن هجرت درونی است و یا چنین شخصی هجرت درونی کرده و حالا میخواهد آن را حفظ کند؛ لذا انسان وقتی سرِ دو راهی دین و دنیا که رسید، باید هجرت کند و دست از این دنیا بردارد. در این دنیا خبری نیست.
وقتی امامحسین(علیه السلام) وارد کربلا شد، آنطور که من در مقاتل دیدهام، حضرت دو نامه نوشت؛ یکی به برادرش در مدینه و یکی هم به حبیببنمظاهر در کوفه. امّا آنچه به برادرش، محمّدبنحنفیه مینویسد، کوتاه است: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِبْنِعَلِیّ إِلَی محمّدبْنِعَلِیّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ امّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأَنَّ الْآخِرَهَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَام».[10]
وقتی به کربلا رسید و هجرت صغرایش تمام شد، اینطور نوشت: این نامهای است از حسینبنعلی به محمّدبنعلی و هر که نزد او است از فرزندان بنی هاشم. امّا بعد، بدانید که دنیا را چنان قرار دادیم که گویی هرگز نبود و آخرت را دائم و باقی میدانیم. آخرت را بر دنیا اختیار کرده و از دنیا چشم پوشیدیم؛ و السّلام.
برای چه کسی کوچ کردم و اینجا آمدم؟ برای «او» آمدم و چشم از این دنیا پوشیدم.
هجرت حسینی و مهاجری بهنام حبیب
یک نامۀ دیگر هم به کوفه مینویسد: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِبْنِعَلِیٍّ إِلَی الرَّجُلِ الفَقِیه حَبیبِبِنِالمَظَاهِرِ الأسَدیّ»؛ نامهای است از حسین به حبیب که مرد دینشناسی است. چهقدر هم از او تجلیل میکند! «أمّا بَعد، فَإنَّا قَد نَزَلْنا کَربَلا»؛ ما وارد کربلا شدیم. «وَ أنتَ تَعْلَمُ قِرابَتَنَا مِنْ رَسُولِ الله»؛ تو پیوند من با پیغمبر را میدانی. «فَإنْ اَرَدْتَ نُصْرَتَنَا فَأقْدِم إلَینا عَاجِلاً». اگر میخواهی مرا یاری کنی، زود بیا. همانگونه که من هجرت کردم، تو هم باید هجرت کنی. تو هم باید از کوفه به کربلا بیایی.