جلسۀ نهم
امیرالمؤمنین(علیه السلام) از زبان پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم)
در این جلسه با توجّه به اینکه امشب با شب عید غدیر مُصادف است، میخواهم عکس این بحث را به یک معنا داشته باشم، آن هم بهطور اختصار و در یک محدودۀ خاصّ.
حالا ببینیم پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) وقتی امامعلی (علیه السلام) را توصیف می کند، چگونه واصفِ خودش را توصیف می کند. من نمی خواهم وارد بحث مفصّل شوم؛ فقط به این مناسبت عرض میکنم در توصیفهایی که پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) از امام علی (علیه السلام) می فرماید، روایات زیادی داریم که عامّه و خاصّه نقل میکنند. گاهی پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) در مقام توصیف از امامعلی(علیه السلام) یک روش مقایسه ای را انتخاب میکند؛ برای اینکه شنوندگانش بتوانند تا حدّی ادراک کنند؛ چون معمولاً نسبت به معانی یک سنخ امور برای روشن شدن آن شیء، چیزی را به چیز دیگر مقایسه می کنیم. معقول را به محسوس توصیف می کنیم و مثالها را میآوریم و برای اینکه آن امر معقول روشن شود، به محسوس مثال میزنیم. این، یک روش است. گاهی پیغمبراکرم (صلی الله علیه وآله سلم)، وقتی در مقام توصیفِ امامعلی(علیه السلام) بر میآید، او را با اشخاص مقایسه می کند؛ اشخاصی که در طول تاریخ شناخته شده هستند، ولو برای اقوامی که در آنها ابهامی نیست.
عامّه روایتی را نقل میکنند. این روایتی که من امشب می خوانم، غالبش مالِ عامّه است. ابن عساکر نقل می کند که پیغمبراکرم (صلی الله علیه وآله سلم) فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِی عِلْمِهِ»؛ اگر کسی بخواهد به حضرت آدم(علیه سلام) از نظر علمش نظر کند؛ «وَ إِلَى نُوحٍ فِی فَهْمِهِ»؛ و به نوح در فهمش نظر کند؛ «وَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ فِی حِلْمِهِ»؛ و به ابراهیم در حلمش نگاه کند؛ «وَ إِلَى یحْیى بْنِ زَکَرِیا فِی زُهْدِه»؛ و به یحیی بن زکریّا در زهدش نگاه کند؛ «وَ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ فِی بَطْشِهِ»؛ و به موسی در دلیری اش نگاه کند؛ «فَلْیَنْظُرْ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب». پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) یک راه مقایسه ای را پیش میگیرد. بعد کسانی را مطرح میکند که در طول تاریخ شناخته شده هستند و بعد امامعلی(علیه سلام) را اینگونه توصیف میکند.
گاهی پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم)، وقتی امامعلی(علیه سلام) را توصیف می کند، در مقایسه با خودش هم توصیف می کند. ما روایات متعدد داریم: «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»، «أَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْک». این را عامّه و خاصّه نقل می کنند. در یک روایت دارد: «عَلِیٌ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ رَأْسِی مِنْ بَدَنِی»؛ چه مقایسه ای را به امامعلی(علیه السلام) خطاب می کند. این را هم ابن عساکر نقل می کند. عامّه نقل می کنند: «عَلِیٌ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ رَأْسِی مِنْ بَدَنِی». یکوقت می خواهیم یک کسی را تشبیه کنیم و در ربط با کسی مقایسه کنیم، می گوییم: فلانی، دستِ فلانی است؛ چشمِ فلانی است. نه؛ تو دست من نیستی؛ تو چشم من نیستی؛ تو زبان من نیستی؛ خوب دقّت کن! تو سر من هستی. دیگر چطور تشبیه کنم؟! یعنی تو مرکز فرماندهی روح من هستی. من غرضم این ها نیست؛ یک وقت اشتباه نشود! نسبت به غدیر بحثِ تاریخی ندارم.
در روایات راجع به غدیر می بینیم؛ مثلاً در یک روایتی از امام صادق(علیه السلام) است. راوی سؤال می کند: آیا ما غیر از جمعه، اضحی و فطر، عید دیگری هم داریم؟ حضرت می فرماید: بله عید دیگری داریم که حرمتش أعظم از آن ها است؛ محترم تر، أعظم و بالاتر از جمعه، اضحی و فطر است. عرض می کند که چیست؟ حضرت می فرماید: آن، روزی است که پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم)، امامعلی(علیه السلام) را به خلافت و جانشینی خودش قرار داد و این جمله را گفت: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌ مَوْلَاه». روز هجدهم ماه ذی الحجّه است. بعد آن شخص سؤال می کند که در آن روز چه کار کند؟ حضرت دستورالعمل می دهد.
روایت از امام هشتم(علیه سلام) است که من از اینجا می خواهم وارد اساس بحث شوم. در روایت دارد که حضرت فرمودند: «إِنَّ یَوْمَ الْغَدِیرِ فِی السَّمَاءِ أَشْهَرُ مِنْهُ فِی الْأَرْض»؛ شهرتِ روز غدیر در آسمان بیشتر از زمین است. بحث من این است که در ربط با این عملِ خاصّ که خلافت امامعلی(علیه سلام) باشد، لحنِ توصیفی پیغمبر(صلی الله علیه وآله سلم) نسبت به این موضوعِ خاصّ چه بوده است؟ می خواستم این را بگویم؛ نه اینکه چطوری امامعلی(علیه سلام) را توصیف کرده است.
حالا من چند نوع مقایسه اش را که تقریباً سرآمد آن ها بود، گفتم.در ربط با غدیر؛ یعنی همین مسئله خلافت می خواهیم ببینیم که آیا پیغمبر(صلی الله علیه وآله سلم) توصیفی دارد یا نه؟ جواب: بله؛ روایتی است که وصایای پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) به امامعلی(علیه السلام) است. در سند اینطور است. امام صادق (علیه السلام) از امام باقر (علیه السلام) ، ایشان از پدر بزرگوارشان زین العابدین(علیه سلام)، زین العابدین(علیه السلام) از امام حسین (علیه السلام) ، ایشان هم از امامعلی (علیه السلام) و ایشان هم از پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم). سلسلۀ سند از امام صادق(علیه سلام) شروع می شود تا پیغمبر؟صل؟ می رسد. وصایای مفصّلی است؛ شاید حدود پانزده، شانزده صفحه است. پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) در اواخرِ کار سفارشاتی به امامعلی(علیه السلام) میفرماید. در اواخرِ روایت پیغمبراکرم (صلی الله علیه وآله سلم) چند جمله دارد که این، مرکز بحث من و البتّه آن هم در این جلسه به طور گذرا و مختصر است.
«یَا عَلِیُ إِنِّی رَأَیْتُ اسْمَکَ مَقْرُوناً بِاسْمِی فِی أَرْبَعَهِ مَوَاطِنَ»؛ یا علی! من دیدم اسمِ تو در چهار موطن قرینِ اسم من بود، «فَآنَسْتُ بِالنَّظَرِ إِلَیْهِ»؛ من با نگاه به این موطن ها مأنوس شدم، «إِنِّی لَمَّا بَلَغْتُ بَیْتَ الْمَقْدِسِ فِی مَعَارِجِی إِلَى السَّمَاءِ وَجَدْتُ عَلَى صَخْرَتِهَا»؛ در شبی که به معراج می رفتم، وقتی به بیت المقدّس رسیدم، این جملات را بر صخرۀ آن یافتم. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ أَیدْتُهُ بِوَزِیرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بِوَزِیرِهِ»؛ نیست خدایی غیر از خدای یکتا و محمّد پیامبر اوست و منِ خدا، او را به وزیرش تأیید کردم و به وزیرش نصرت کردم. «فَقُلْتُ لِجَبْرَئِیلَ مَنْ وَزِیرِی»؛ پس من از جبرائیل (علیه السلام) سؤال کردم: وزیرم کیست؟ «فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ»؛ توجّه کنید! این مسئله برای معراج است؛ می دانید که زمان معراج تا زمان غدیر چندین سال است.
«فَلَمَّا انْتَهَیْتُ إِلَى سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى»؛ پس وقتی از بیت المقدّس به سدرهالمنتهی عروج کردم، «وَجَدْتُ مَکْتُوباً عَلَیْهَا»؛ در آنجا دیدم که این جمله نگاشته شده است؛ «إِنِّی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِی مُحَمَّدٌ صَفْوَتِی مِنْ خَلْقِی أَیَّدْتُهُ بِوَزِیرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بِوَزِیرِهِ»؛ او را به وزیرش تأییدش کردم، یاری اش کردم و به سبب او نصرتش کردم. «فَقُلْتُ لِجَبْرَئِیلَ (علیه السلام) مَنْ وَزِیرِی»؛ پس باز از او سؤال کردم که وزیر من کیست؟ «فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ»؛ جواب داد: علی بن ابی طالب. «فَلَمَّا جَاوَزْتُ سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى انْتَهَیْتُ إِلَى عَرْشِ رَبِّ الْعَالَمِین جَلَّ جَلَالُهُ»؛ وقتی از سدرهالمنتهی گذشتم و به عرش رسیدم، «فَوَجَدْتُ مَکْتُوباً عَلَى قَوَائِمِهِ»؛ در آنجا دیدم که بر پایه های عرش نگاشته است: «إِنِّی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِی- مُحَمَّدٌ حَبِیبِی أَیَّدْتُهُ بِوَزِیرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بِوَزِیرِهِ». اینجا جلسه ای نیست که بتوانم این روایت و آن مطالبی را که در روایت هست، معنا کنم. فقط مختصر اشاراتی در حدّ معمول می کنم.
اوّل، اینکه پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) به امامعلی (علیه السلام) می فرماید: من اسم خودم را در چهار موطن قرینِ اسم تو دیدم. این که می گوییم اینها مقارنِ هم هستند، کشف از معادل های می کند؛ یعنی بین اسم و مسمّی، معادله و مقارن های است. این دو که ما آنها را دوتا می بینیم، با هم مقارنه دارند. این بحث مقارنه بین مسمّی ها است.
مطلب بعد این است که «فَآنَسْتُ بِالنَّظَرِ إِلَیهِ»؛ اسم تو را دیدم که به اسم من مقرون بود و من به نگاه به او مأنوس شدم. انسان از چیزی که خیلی لذّت می برد، با آن اُنس می گیرد. می گوید: من در چهار مُوطن، اسم تو را مقرون با اسم خودم دیدم و با نگاه به آن مأنوس شدم؛ یعنی هِی نگاه به اسم تو می کردم و کِیف می کردم.اُنس این است و این هم تداوم نظر است؛یک نگاهم افتاد که اُنس نیست؛ یعنی چشمم را از آن بر نمی داشتم. تا تداوم نباشد، اُنس معنا ندارد. باید تداوم داشته باشد. آن قدر لذّت بردم که چشمم را از اسم تو برنمی داشتم و با آن مأنوس بودم.
مُوطن اوّل این است که حضرت می فرماید: وقتی به بیت المقدّس رسیدم، سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى؛ اینجا در شب معراج بوده است؛ یعنی همین که به مسجد اقصی رسیده است. پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) در باب معراج یک سکّوی پرتاب داشته است؛ من، تعبیر به سکّوی پرتاب می کنم و غیر از این چارهای ندارم. «صَخْرَتِهَا»؛ یعنی آن سکّو پرتابی که از آنجا پریدم. یک مطالب ظریفی در روایت است که همه اش را نمی توانم بگویم. در اینجا مکتوب ندارد: «وَجَدْتُ عَلَی صَخْرَتِهَا»؛ دیدم که حک شده است، نه اینکه نوشته شده باشد. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه أَیدْتُهُ بِوَزِیرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بِوَزِیرِه».
موطن دوّم؛ «فَلَمَّا انْتَهَیتُ إِلَى سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى وَجَدْتُ مَکْتُوباً عَلَیهَا إِنِّی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِی». بعد توصیف «مُحَمَّدٌ صَفْوَتِی»؛ در بیت المقدّس، توصیف پیغمبر(صلی الله علیه وآله سلم) به رسالت است؛ امّا به سدرهالمنتهی که می رسد، آنجا توصیف پیغمبر(صلی الله علیه وآله سلم) عوض می شود و او «صَفْوَتِی» است. این، یعنی چه؟ «فَلَمَّا جَاوَزْتُ سِدْرَهِ انْتَهَیتُ إِلَى عَرْشِ رَبِّ الْعَالَمِین جَلَّ جَلَالُهُ»؛ از سدرهالمنتهی گذشتم و به عرش رسیدم. «فَوَجَدْتُ مَکْتُوباً عَلَى قَوَائِمِه أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِی». بعد اینجا دارد: «مُحَمَّدٌ حَبِیبِی». اوّل رسولالله است؛ دوّم صفوهالله است؛ سوم، حبیب الله است. چرا در این متون لقب های پیغمبر(صلی الله علیه وآله سلم) عوض می شود؟
در سیرها داریم؛ یک سیر، سیرِ نفسانی است؛ سیر نفسانی در عالم مادّه است. یک سیر عقلانی داریم که عقل است. یک سیر مربوط به قلب است. این سه تا سیر را پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) در اینجا دارد. موطن اوّل، عالم مادّه است؛ سیر، سیرِ نفسانی است. موطن دوّم، عقلانی است؛ توصیف ها متناسب با آن است و امّا موطن سوّم، وقتی وارد می شود، دیگر سیر، سیرِ عقلانی نیست؛ چون جبرئیل(علیه سلام) هم نتوانست بالا بیاید. اینجا است که دارد با دل می رود. حبیب الله است. این توصیف را که می کند، مربوط به دل و قلب است؛ این سیر، سیرِ قلبی است که پیغمبر(صلی الله علیه وآله سلم) دارد می کند، با قلب است. عقل دیگر در اینجا راه ندارد. قلب سیر کرد.
در موطن اوّل حضرتجبرائیل(علیه سلام)بود و در موطن دوّم هم بود. در موطن سوّم نیست. چرا؟ چون جبرائیل(علیه سلام) نمی تواند از موطن سوّم عبور کند؛ به تعبیر اهلش عقل فعّال است. جبرائیل (علیه السلام) تا سدرهالمنتهی رفت؛ امّا به عرش می تواند برود و برسد؟ خیر؛ او نمی تواند برود؛ لذا شب معراج پیغمبر؟صل؟ به جبرائیل(علیه السلام) میفرمایند: بیا بالا برویم. گفت: «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهً لَاحْتَرَقَت»؛ تو برو؛ من دیگر نمی توانم بیایم.
اگر یک سر انگشت برتر پرم فروغ تجلّی بســــــــــــــــــوزد پرم
پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) از سدرهالمنتهی عبور کرد و به عرش رسید که جبرئیل(علیه سلام) نتوانست برود؛ لذا موطن سوم، دیگر هیچ سؤال نیست؛ چون از جبرئیل(علیه السلام) خبری نیست.
مطلب دیگر این است که در موطن اوّل از حضرتجبرائیل(علیه سلام) سؤال می کند که وزیر من کیست؟ او هم جواب می دهد: علی بن ابی طالب (علیه السلام). موطن دوّم میرسد. دوباره سؤال می کند: وزیر من کیست؟ میگوید: علی بن ابی طالب (علیه سلام). در موطن سوّم می بینیم اصلاً از جبرائیل(علیه سلام) خبری نیست. چطور شد در اینجا دیگر از حضرتجبرائیل(علیه سلام) خبری نیست؟ دیگر سؤال نکرد. مثل اینکه سؤالها تمام می شود. پیغمبر(صلی الله علیه وآله سلم) سؤال نداشته یا جبرئیل(علیه سلام) نبوده است؟ حالا من عرض کنم که جبرئیل (علیه السلام) نبوده است.
در نتیجه اینکه مسئلۀ غدیر یک مسئلۀ خلافت ظاهری نیست؛ انعکاسی است از آنچه در ذات الله گذشته است. از سدرهالمنتهی گذشته است تا به پایین بیاید.ما نمی توانیم این حرف ها را ادراک کنیم. پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله سلم) در غدیر آنچه را در ذات دیده بود، اظهار کرد. در روایتی که از امام هشتم(علیه السلام) بود، حضرت می فرماید: روز غدیر «أَشْهَر فِی السَّمَاءِ مِن الارض». حالا فهمیدی یعنی چه؟ آنجا دیگر این حجاب ها و این بساط ها نیست. اگر از این موطن مادّیت ردّ شدی و به موطن عقل و عالم عقل رسیدی، در آنجا حُجبی ندارد. این ها قابل انکار نیست و روشن است. از آن مرحله گذشتی و به قلب رسیدی؛ یعنی با همان پای قلبت عبور کردی و به عرش رسیدی. آنجا هم خیلی روشن است؛ چه رسد که مافوق باشد. این زمین است که حجاب های ظلمانی مادّیت نمی گذارد که بر همگان آشکار و روشن شود؛ وإلّا بگذر از این حُجُب مادّیت و ببین چیست؛ چون از ذات نشئت گرفته و پایین آمده است.
أللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
رحم الله حضرته و اعلی الله مقامه
رحم الله حضرته و اعلی الله مقامه