مروری بر مباحث گذشته
در جلسات گذشته بحث ما به اینجا رسید که امامحسین(علیه السلام) سرانجامِ حرکتی را که انجام داد، با تمام خصوصیات ظاهریاش، میدانست و فریب نخورده بود. همانطور هم میدانست به هدفی که برای این قیام در نظر گرفته، میرسد و شُبههای هم نیست که به آن هدف رسید و دین را حفظ کرد. در حرکت ظاهری هم میدانست سرانجام کار چیست و با آگاهی حرکت کرد. اینطور نبود که حضرت نعوذبالله فردی فریبخورده باشد، که بر اثر بیخبری مغرور شده است.
اینکه بعضی میگویند: حضرت فریب اهل کوفه را خورد، اشتباه است. کسانی که این حرفها را میزنند، إنشاءالله دارند تسامح میکنند و مُغرِض نیستند. این حرفها صحیح نیست. این حرف بسیار زشتی است که کسی بگوید: کوفیان، امامحسین(علیه السلام) را فریب دادند. تمام نمونههایی که جلسه گذشته نقل کردم، همین را میرساند که امام، مغرور کوفیان نشد و از ابتدا میدانست آخر کار چه خواهد شد. بعضیها به من گفتند: ما فکر میکردیم: «حضرت نمیدانست و فریب کوفیان را خورد؛ یعنی اگر حضرت میدانست که نامههایشان پشتوانه ندارد، بهسمت کوفه نمیرفت»! من به آنها گفتم: «شماها نمیدانید که قضیّه چیست». من از نوشتهها و گفتارهای حضرت مطّلع هستم و برایتان اثبات کردم که حضرت از ابتدا همه چیز را میدانست.
پس تا اینجا میتوان اینطور نتیجهگیری کرد که امامحسین(علیه السلام) نه فریب کسی را خورده بود و نه کسی را فریب داد؛ یعنی هیچیک از ابزار و اهرمهایی که دنیاداران، بهخصوص جاهطلبان برای رسیدن به اهدافشان استفاده میکنند و از آن بهره میگیرند، بهکار نگرفت؛ نه کسی را تطمیع کرد، نه تهدید کرد و نه تحمیق نمود. من مکرّر گفتهام که میخواهم در این جلسات، جوابگوی خیلی از مسائل باشم. این جلسات باید معرفتی باشد. ما میخواهیم شعور پیدا کنیم و امامحسین(علیه السلام) را واقعاً بشناسیم. درست است که حرکت امامحسین(علیه السلام) و مجالس ایشان، گرهگشا است و اجرها و ثوابها دارد، امّا بالاتر از همه اینها، شعور پیدا کردن نسبت به حقّ ائمه(علیهم السلام): بهخصوص امامحسین(علیه السلام) و حرکت او است.
ابزار حکومت الهی برای ایجاد و بقا
حالا میخواهم یک بحث اساسی را مطرح کنم. بهعنوان مقدّمه بگویم که شما میدانید در باب تعلیم و تربیت، بُرد عمل بیشتر از حرف است. در این شبههای نیست که عمل، خیلی بیشتر از حرف تأثیر میگذارد. امامحسین(علیه السلام) هم به ابنای بشر یک درس عملی داد و آن درس اساسی و عملی این بود که اگر هدف انسان، الهی باشد، نمیتوان با ابزار مادّی و شیطانی به آن دست یافت. برای استقرار و بقای حکومت اسلامی و الهی کردن جامعه، نمیتوان از تطمیع، تهدید و تحمیق بهره برد.
پس با این اوصاف، راه رسیدن به هدف الهی، درست برعکس است؛ یعنی راه رسیدن به هدف الهی، گذشت از ابزار مادّی است. نه تنها با این ابزار مادّی نمیتوان به اهداف الهی رسید، بلکه راه رسیدن به اهداف مقدّس و الهی، توجّه نکردن به این ابزار و مقابله با آنها است. پس اگر هدفت الهی است، نه میتوانی از تطمیع استفاده کنی و نه تطمیع شوی؛ نه میتوانی تهدید کنی و نه از تهدید بههراسی؛ نه میتوانی تحمیق کنی و نه تحمیق شوی. باید بصیرت داشت تا به گرداب غرور و فریب دنیا داران فرو نرفت. بههمین صورت هم باید به دیگران بینش داد، تا پایههای حکومت الهی مستقر و مستحکم شود. راه و ابزار این اهداف، منحصر در این است.
کسانی که در مقابل امامحسین(علیه السلام) بودند، کارشان یا تطمیع بود، یا تهدید و یا تحمیق. اوّل، مردم را تطمیع کردند و به این وسیله یکسری را از گردونه خارج نمودند. بعد هم برای ساکت کردن باقی مردم، با «بوق» و «اسلحه» به میدان آمدند؛ یعنی هم تهدید کردند و هم در بوقهای تبلیغاتیشان شایعهپردازی کردند و گفتند: امامحسین(علیه السلام)، علیه خلیفه قیام کرده است و نعوذبالله خارجی است. در یک دست، بوق و در یک دست، اسلحه داشتند. امّا بدانید «با یک دست بوق و با یک دست اسلحه داشتن» کارِ الهی پیش نمیرود. مبنای خدا بر این است که این ابزار مادّی، فقط در همین دنیا کارساز باشد؛ لذا برای رسیدن به اهداف معنوی کاربرد ندارد. این اوّلین درسی است که ما از عمل امامحسین(علیه السلام) یاد میگیریم.
در راه هدف الهی باید از ابزار مادّی بلکه تمام مظاهر مادّیت عبور کرد. از نظر حیات دنیایی، بالاترین و ارزشمندترین چیزی که برای ما مطرح است، جان ما است. درست است که مال، بستگان و سایر علاقههای مادّی هم هست، امّا در رأس مخروط زندگی و نشئهدنیایی، جان موضوعیّت دارد. امامحسین(علیه السلام) تکلیف این تعلّق را هم مشخّص کرد. از اوّل تا آخر گفت: هرکس هدف الهی دارد و میخواهد به هدف الهیاش برسد، راهی جز این ندارد که از جان بگذرد؛ هم در نامهاش، هم در خطبههایش و هم در مکالمات شخصیاش با افرادی که او را نصیحت میکردند، همین مطلب را مطرح میفرمود. وقتی امامحسین(علیه السلام) عملاً نشان داد که باید برای هدف الهی از جان گذشت، دیگر جایی برای دیگر تعلّقات مثل مال و خانواده نیست.
حضرت حتّی نفرمود: من اگر کُشته هم شوم، از هدفم دست برنمیدارم؛ بلکه میفرمود: من یقین دارم و میدانم که کشته میشوم، میدانم قطعهقطعهام میکنند، میدانم سر من را میبرند، جای قبرم را هم میدانم، ولی همه اینها را برای این میپذیرم که هدفم باقی بماند. همه اینها برای این است که من به هدف معنوی و الهی خودم برسم.
«ازخودگذشتگی» یکی از اصول معرفتی ما است. یکوقت میگویی: این از معارف اسلامی است. امّا این مطلب، از اصول معارف الهی است. آیهای میخوانم که میگوید این یک سنّت الهی است:«إِنَّ اللَّـهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ»[*]؛ خدا، جان و مال مؤمنین را از آنان میخرد. اوّل رأس مخروط را میگوید؛ یعنی اوّل «أَنفُسَهُمْ» است. بعد «أَمْوَالَهُم»، بعد هم میگوید: «فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَالْإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ»؛ یعنی سنّت الهیّه است و اختصاص به دین اسلام هم ندارد که باید برای بقای دین الهی کشته شد. البتّه یک جنبه معادلهای در آیه نهفته است که نمیخواهم آیه را تفسیر کنم.
تقابل دنیا و آخرت در معارف اسلامی
کسانی که میگویند: ما به مبدأ و معاد اعتقاد داریم، باید به این ابزار الهی ملتزم شوند. چون اگر کسی مبدأ و معاد را قبول دارد و میگوید: در ورای این نشئه دنیا، آخرتی هم هست، باید آخرت را بر دنیا مقدّم کند؛ چون دنیا فانی است و آخرت جاودانه است. حالا برای روشن شدن مطلب، مسئله را کمی توضیح میدهم.
هستی و خوشی، دو چیز مجزّا است؛ ما، هم میخواهیم باشیم و هم میخواهیم خوش باشیم. اوّلاً در این دنیا از «بودِ جاودانه» خبری نیست؛ یعنی هستیِ دنیوی، هستیِ حقیقی و واقعی نیست؛ بلکه «نمودی از بود» است و زندگی همیشگی و جاودانه، برای آن نشئۀ دیگر است. بهتعبیر قرآنی، «دارِ حَیَوان» آنجا است. از طرف دیگر، خوش بودن هم در دنیا، هیچوقت خالص نیست. اگر میخواهی خوش باشی، بدان که خوشیهای دنیا، ناخالص است: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا».[*] خوشیِ خالص هم در نشئه آخرت است.
از آنجا که بین این دو نشئه، تقابل وجود دارد، برای دستیابی به آن بودِ جاودانه و آن خوشیِ خالص، باید از این بودِ موقّت که نمودی از «بود حقیقی» است، دست برداشت و از این لذّت آمیخته با درد و از این شیرینی آمیخته به تلخی صرفنظر کرد.امامحسین(علیه السلام)آمد که با عمل خود، این درس را به ما بیاموزد.
روایتی از امامعلی(علیه السلام) میخوانم که فرمودند: «فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ مَا أَصْبَحَ فِیهِ أَهْلُ الْغُرُورِ»[*]؛ فریب اموری را نخورید که مغرورین به این حیات دنیوی، فریبش را خوردهاند. جهتش چیست؟ «فَإِنَّمَا هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ»؛ اوّل، اینکه این چیزهایی که میبینید، سایه است و حقیقت نیست؛ نمود است و بود نیست. «إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ»؛ دوم، اینکه این سایهها پایان دارد. پس فریب سایه پایانپذیر را نخورید. فریبخورده، کسی است که این ابزار را بهدست میگیرد و میخواهد به هدف برسد؛ او فریبخورده است، ولو اینکه به ظاهر بگوید: من به مبدأ و معاد اعتقاد دارم.
مسخره کردن دین خدا
این آیهای که اوّلین جلسه خواندم خیلی گویا است که دنیا دار غرور است. «الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا».[*] کسانی که میگویند: ما مسلمانیم، متدیّنیم، متشرّع هستیم و مدام شعار اسلام میدهند، امّا به این زندگی دنیا مغرور شده و از دین استفاده ابزاری میکنند تا دنیایشان تأمین شود، دینشان را مسخره کردهاند. اینها دین الهی را به سُخره گرفتهاند. شخصی که اهل تطمیع، تهدید و تحمیق باشد، مصداق بارز این آیه است.
امامحسین(علیه السلام) هم آمد که این مسئله را عملاً اثبات و اجرا کند. هم عملاً درس داد و هم در تمام مراحل حرکتش به همه گفت که چه مسیری را در پیش گرفته است. درس عملی امام این بود که دینداری، فداکاری میخواهد. حضرت نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد.
حالا اگر انسان بخواهد بفهمد بهمعنای واقعی و حقیقی کلمه، دیندار است یا نه، خودش برود و فکر کند که آیا بر سر دوراهی دنیا و آخرت، دنیا را انتخاب میکند یا آخرت را؟ یکوقت نعوذبالله شما به فکر دنیای خودتان هستید و با پول و ریاست تطمیع میشوید، مثلاً وعده پُست و پول به شما میدهند، یا مال و جاهتان را تهدید میکنند و یا تحمیق میشوید و از باورهای دینی شما سوءاستفاده میکنند و شما را در دام فریبها قرار میگیرید، این خیلی بد است و عین بیدینی است. ولی همهاش برای دنیای خودتان بوده و شما لذّت محدود ناخالص دنیایی را بردهاید. امّا یکوقت وضع بدتر از این است. شما میخواهید برای دیگری پل پیروزی شوید تا او به دنیایش برسد.این خیلی بدتر است. من از دینم بگذرم تا دنیای دیگری آباد شود! کسی که دیگران را فریب میدهد تا به اهداف شیطانی خودش برسد، خیلی فرق میکند با کسی که برای امور دنیای دیگری، مردم را مغرور کند. فروختن آخرت به دنیا، عین بیعقلی است و باید برای گروه دوم که آخرت خودشان را برای دنیای فرد دیگری به باد میدهند، أفعل تفضیل بیعقلی را بهکار برد.
پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) فرمود: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ»[*]؛ بدترینِ مردم کسی است که آخرتش را به دنیا بفروشد؛ یعنی آن نشئه جاودانه و آن خوشیهای خالص را با این نشئه دنیایی که موقّت و پیچیده به سختیها و دردها است، مبادله کند. حضرت بعد از این فرمود: «وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَا غَیْرِه»؛ بدتر از آن، کسی است که از نشئه آخرتش برای این بگذرد که کسی دیگر به دنیای خودش برسد. برای پول و ریاست دیگری دست از دین بردارد. اگر تو هم میخواهی بفهمی که آیا واقعاً و حقیقتاً متدیّنی یا نه، ببین سرِ دوراهی دنیا و آخرت، کدام را انتخاب میکنی. اگر دیدی از این مواهب دنیایی گذشت کردی و آنطرف را ترجیح دادی، بفهم که دین داری؛ ولی اگر چنین نبود، پس باید بروی و دین پیدا کنی.
در روایت مفصّلی از امامصادق(علیه السلام) از آبای گرامیشان، از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نقل شده که حضرت فرمودند: «ألا وَ مَنْ عُرِضَتْ لَهُ دُنْیَا وَ آخِرَهٌ فَاخْتَارَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَهِ لَقِیَ اللهَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَ لَیْسَتْ لَهُ حَسَنَهٌ یَتَّقِی بِهَا النَّارَ»[*]؛ کسی که بر سر دوراهی دنیا و آخرت، دنیا را انتخاب کند، روز قیامت خدا را طوری ملاقات میکند که هیچ حسنهای ندارد تا بتواند با آنها از آتش دوزخ نجات پیدا کند. «وَ مَنِ اخْتَارَ الْآخِرَهَ عَلَى الدُّنْیَا رَضِیَ اللهُ عَنْهُ وَ غَفَرَ لَهُ مَسَاوِیَ عَمَلِهِ». امّا اگر کسی آخرت را انتخاب کرد، خشنودی خدا را بهدنبال دارد و خدا بدیهای او را میبخشد.
تمام این معارف در حرکت امامحسین(علیه السلام) وجود داشت. حضرت نمونه اعلای این مطالب را در حرکت و قیام خویش بهنمایش گذاشت.