اینجا می نویسند: «فَنَظَرَ یمِیناً وَ شُمَالاً»، یک نگاه به راست کرد، یک نگاه به چپ، «فَلَمْ یرَی مِنْ فِتْیانِهِ اَحَداً»، دید هیچ کس، حتّی یک نفر هم باقی نمانده، همه رفتند. «فَنَادَی یا مُسْلِمَ بْنَ عَقِیل وَ یا هَانِی بْنَ عُرْوَه یا حَبِیبَ بْنَ مَظَاهِر یا بُرَیر یا زُهَیر!»؛ بلند شوید! «قُومُوا عنْ نَوْمَتِکُمْ اَیهَا الْکِرام»؛ از این خوابتان بلند شوید! «وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ رَسُولِ الله!»؛ از حرم رسول خدا دفاع کنید! می نویسند: «فَنَظَرَ اِلَی اِثْنَین وَ سَبْعِین رَجُلاً مِنْ فُتْیانِهِ سرعی»؛ نگاه کرد دید هفتاد و دو تن اصحابش روی زمین افتاده اند. «فَنَادَی یا سُکَینَه یا زِینَب یا رُبَاب عَلَیکُنَّ مِنِّی السَّلام»؛ این بیبی ها را صدا کرد و گفت: خداحافظ؛ دیگر من تنها میروم.
این بیبی ها از خیمه ها بیرون ریختند و اطراف امام حسین (سلام الله علیه) را گرفتند، من اوّل می روم سراغ یکی از آنها؛ دخترش حضرت سکینه (علیها السّلام) آمد، جلوی پدر را گرفت، گفت: «یا اَبَتِ إسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟»؛ بابا! تن به مرگ دادی؟ فرمود: «کَیفَ لایسْتَسْلِمَ لِلْمَوْتِ مَنْ لا ناصِرَلَهُ؟»؛ چه طور تن به مرگ ندهد، کسی که یار و یاوری ندارد؟ امام حسین (سلام الله علیه) فرمود من غریبم امّا نگفت ذلیلم؛ من غریبم، یاور ندارم. می دانید حضرت سکینه (علیها السّلام) چه گفت؟ گفت: «یا اَبَتِ! رُدَّنَا اِلَی حَرَمِ جَدِّنَا»، بابا! اوّل ما را ببر بگذار مدینه، خودت تنها بیا برو به میدان. امام حسین (سلام الله علیه) با کنایه جواب داد، فرمود: «لَوْ تُرِکَ القَطالَنَام»؛ یعنی دیگر راه برگشت بر حسین بسته شده. این دختر شروع کرد به گریه کردن؛ می نویسند: «فَضَمَّهَا اِلَی صَدْرِهِ»؛ امام حسین (سلام الله علیه) حضرت سکینه (علیها السّلام) را به سینه اش چسباند، «وَ یمْسَحُ الدَّمْعَ»؛ اشکهای این دختر کوچک را با دستش پاک می کرد و این جملات را می گفت:
«سَیطُول بَعْدِی یا سُکَینَه فَاعْلَمِیمِنْکِ الْبُکاء اِذِ الْحِمام دَهَانی
لاتُحْـــرِقْی قَلْــــبِی بِدَمْعِـکَ حَسْــرَتاًمَادَامَ مِنّی الرُّوحُ فی جسمانی»
یعنی ای دختر! با این اشکهایت دل بابا را نسوزان.
من نمی دانم به امام حسین (سلام الله علیه) چه گذشت. از این بیبی ها خداحافظی کرد، هنگامی که داشت به سمت میدان می رفت یک وقت دید صدای آشنایی به گوشش می رسد. روز عاشورا اصحاب، وقتی امام حسین (سلام الله علیه) را صدا که می کردند می گفتند: یا اباعبدالله! حضرت علی اکبر (علیه السّلام) گفت: «یا اَبتاه!» حضرت قاسم (علیه السّلام) گفت: «یا عمّاه!» حضرت عبّاس (علیه السّلام) آخر سر گفت: «یا اَخَا اَدْرِکْ اَخَاک!» امّا این یک چیز دیگری می گوید، دارد کُنیۀ دیگری می گوید. امام حسین (سلام الله علیه) متوقّف شد. خیلی این حرف هایی که می زند برای امام حسین (سلام الله علیه) دلرُبا است، گوش کرد دید دارد می گوید: «مَهْلاً مَهْلاً یَابْنَ الزَهْرٰا» اسم مادر را شنید! «مَهْلاً مَهْلاً یَابْنَ الزَهْرٰا» آرام باش، آرام باش، ای پسر مادر! امام حسین (سلام الله علیه) ایستاد، دید خواهرش حضرت زینب (سلام الله علیها) دارد می آید. چه شده خواهر؟ یک کار بیشتر ندارم، می خواهم گلویت را ببینم. چکار می خواهی بکنی؟ من می خواهم زیر گلویت را…