درگذشته من روایتی را خواندم که آخرش به این جا رسیدیم که سر نخ تمام امور در دست خداوند است، این را باید باورمان کرد. یک مطلبی همان جا به ذهنم آمد که من این روایت را امروز مطرح کردم.
آیا این که می گوییم سرنخ امور، در دست خداوند است، نسبت به تکوینات؟ من این را گفته ام، روایت را گفته ام ، دیگر تکرارش نمی خواهم بکنم.) مسائلی پیش آمد، آن که برای ما پیش می آید، چه آن هایی را که به تعبیر من، بر وفق مراد ماست، خوشی ها، ناخوشی ها ، همه و همۀاین ها،آیا این ها بی حساب است یا حساب شده؟ عشقش گل کرده خدا، مثلا فرض کنید، بچزاند مرا، همچین ساده اش کردم، ها! به قول ما، خدا، عشق الهی است؟ بله همۀ امور دست اوست. گوش می کنید؟ «اَزِمَهُ الاُموُر طُرًّا بِیَده» هیچی، همه چیزش؛ اما بی حساب نیست. آنی که در دست اوست، گوش می کنید چه می خواهم بگویم؟ یک رابطه ای با کار من هم دارد. یک وقت این که این فکرها را نکنیدها، این که خدا خواسته، دیگر چکار کنیم؛ بسوزیم، گره را انداخته است. فهمیدی چه می خواهم بگویم؟! نه این مسئله نیست، بله او خواسته، گره را هم او انداخته؛ اما ربط هم با من داشته است.گوش کن. حالا روایت درست درآمد.
این از روایت های است که سند بسیار معتبر دارد، در اصول کافی است. محمد بن مسلم از اصحاب امام باقرعلیه السلام، است. می گوید، حضرت به من فرمود: « ابی جَعفَر علیه السلام قال: اِنَّ العَبدَ یَسئَلُ اللهُ الحاجَه » بنده از خدا درخواست می کند یک حاجت، یک چیزی، فَیَکُونُ مِن شَأنِهِ قَضاءُها » جایگاهش هم این است، این آقا، آن موقع، در یک موقعیّتی است که درخواست از خدا می کند؛ چون کارها دست اوست دیگر، هان؟! خدا هم برآورده می کند. این مشکلی در کار هان! نیست. «اِلی اَجَل ٍ قَریبٍ اَو اِلی اَمَدٍٍ بَطییءٍ» یا بلافاصله بهش بدهد یا مقداری طول بیندازد، در یک موقعیت بهتری بدهد که بهتر کیف کند؛ چون خدا بهتر از اومی داند. یا سریع یا به قول ما، بطیی « اَو اِلی اَمَدٍٍ بَطییءٍ» آن قریب، این بطییء، این با طِین است.
یک وقت می بینی به این که نمی دهد؛ حالا عشقش گل کرده که ندهد، با این که آن بیچاره آدم خوبی بود، خدا هم سرش می شد، از خدا هم خواست. می فهمی چه می خواهم بگویم؟ بر حسب ظاهر. نه خیر، «فَیَذنِبُ العَبدُ ذَنباً » این آقا می رود یک گناه می کند. «فَیَذنِبُ العَبدُ ذَنباً » ( فاء تفریق آورده) پس، می رود این بنده ای که از خدا حاجت خواسته بود، جایگاهش هم پیش خدا جوری بود که خدا، باید حاجتش را بدهد، به اصطلاح ما، نه، مناسب است؛ بهش بدهد. حالا دیر و زودش بحث دیگر است باید بهش بدهد.
می رود این کار را می کند. «فَیَقُولُ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالی لِلمَلِکِ» این جا پس خدا به آن فرشته ای را که مأمور برآوردن حاجت این شده بود، می فهمی؟ خدا بهش می گوید: «لا تَقضی حاجَتَهَُ» بهش نده حاجتش را« وَ اَحرِمهُ اِیّاهُ» محرومش کن. چرا ؟! بی حساب؟ نه عشق الهی نیست، حساب شده است. « فَاِنَّهُ تَعَرَّضَ لِسَخَطی » این خودش را در معرض خشم من قرار داده، « وَ اَستَوجَبَ الحِرمانَ» مستحق است، محرومش کنم. بله، همه کارها دست اوست؛ اما کار او هم بی حساب نیست، برمی گردد سرنخ به دست من و تو. حواست جمع باشد.