مروری بر مباحث گذشته
بحث ما به اینجا رسید که چه عواملی در پایداری و استقامت نسبت به اقامۀ حق مؤثّر است. اینکه انسان باید در راه حق حرکت کند، مربوط به اعمال است؛ لذا بحث در ارتباط با فروع دین و بهطور کلّی «احکام الهی» است؛ اعمّ از واجبات و محرمات. روح تعبّد نسبت به احکام، که از آن به «روحیۀ تنسّک» هم تعبیر میشود، اگر تقویت شود و سطحش بالا رود، پایداری انسان نیز تقویت میشود. امامحسین(علیه السلام) قیامش بر محور همین معنا بود.
هدف کلّی و عملی امامحسین(علیه السلام) از قیام
حالا یک نکتهای را تذکّر بدهم و پس از آن وارد بحث بعدی شوم. جلسۀ قبل عرض کردم، اگر به همان خطبهای که حضرت خواندند و این تعبیر معروف که دارد: «أَ لَاتَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَایُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَایُنْتَهَىعَنْهُ»،[1] نگاه کنید، میفهمید که امامحسین(علیه السلام) بهطورکلّی، جنبههای عملی را پیش میکشد و بحث مسائل اعتقادی مطرح نیست. از این عبارت «أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ» معلوم میشود که واجبات، یعنی اعمال واجب در جامعۀ اسلامی متروک شده و کسی آنها را انجام نمیدهد، «وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُنْتَهَىعَنْهُ» محرّمات نیز انجام میپذیرد، ولی کسی از آنها جلوگیری نمیکند و حتّی صدای مخالفت هم از کسی در نمیآید. روشن است که مسئله، مسئلۀ اعمال و فروع دین بوده است نه اصول و اعتقادات. یا زمانی که حضرت از مدینه میخواهد حرکت کند، برای برادرش محمّدبنحنفیّه وصیّتنامه مینویسد و آن را به او میدهد. حضرت در آن وصیّت اینطور مینویسد: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرَ»[2]؛ میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. واضح است که امر معروف و نهی منکر، مربوط به اعتقادات نیست و برای فروع دین است.
گذشته از این، کسی در آنموقع، جنبههای اعتقادی را هدفگیری نکرده بود. مگر یزید میگفت: خدا دروغ است؟ قیامت دروغ است؟ اصلاً و ابداً از این حرفها نمیزد. حتّی برای ظاهرسازی میرفت و امامجماعت میایستاد. با اعتقادات، مخالفت نمیکرد. در سطح جامعه، بهعنوان منکر خدا، قیامت، مبدأ و معاد شناخته نمیشد.
آنچه در آن زمان مطرح بود، جنبههای عملی بود. هدف و انگیزۀ امامحسین(علیه السلام) از قیام هم، بحث عملی بود؛ یعنی حضرت میخواست درمقابل ضربه زدن به روحیۀ تعبّد و تنسّک جامعه اسلامی نسبت به احکام الهی بایستد. هدف قیام بهطور کلّی، این بود.
خطر نسبت به جمیع احکام مطرح بود. نباید یک بُعد را بگیریم و حرکت حضرت را در یک شاخه و یک موضوع خاص محدود کنیم. حضرت برای برپایی تمام احکام وارده در کتاب و سنت قیام کردند. لذا مسئلۀ حقّ و باطل را بهطور کلّی مطرح کردند و فرمودند: هدف من امر به معروف و نهی از منکر است. امّا نه نسبت به یک منکر خاص، بلکه نسبت به همۀ احکام الهی. بله، ما هم قبول داریم که یک چیزهایی بیشتر بروز و ظهور داشته است؛ مثل مسئلۀ«ظلمستیزی»، یا «زیر بار ذلّت نرفتن». اینها از احکام الهیهای است که در قرآن آمده و در شرایط خاصّ آن زمان، مورد تأکید و توجّه واقع شده است. امّا اینها یک شاخه از کلّیت احکام الهی است. بعضی، اینها را برجسته میکنند و از هدف اصلی امام دور میشوند. حال آنکه همۀ اینها داخل در آن هدف کلّی حضرت بوده است. البتّه عموم مردم دنبال این هستند که کسی حقشان را نخورد، لذا با ظلم مبارزه میکنند و این مطابق با هوای نفس است. خیلی هم خوششان میآید که در مقابل ظلم ایستادهاند؛ غافل از اینکه پای هواهای نفسانی ایستادهاند. بله، ظلمستیزی یکی از مجموعه احکام اسلامی است.
مطلب، کلّی است و نباید بحث را با این تعبیرات منحرف کرد! این مُثله کردن هدف امامحسین(علیه السلام) است که کار خوبی نیست. هدف امام حسین(علیه السلام) کلّی بود. حضرت دید که احکام اسلامی در سطح جامعه در حال نسخ است، لذا قیام کرد. تمام احکام اسلام «مِنَ الْکتَابِ وَ السُّنَّهِ» مطرح بود؛ نه یک مسئلۀ جزئی و یک فرع دینی. «غصب کردن حکومت» منکَر بود، امّا این هم یک شاخه از آن بحث کلّی است. هدف حضرت، عملی و کلّی بود.
امامحسین(علیه السلام) حتّی روی برخی از جزئیات هم تکیه کرده بود که اگر بخواهم وارد آنها شوم خیلی وقت گرفته میشود. مثلاً وقتی که حضرت در مدینه، از مجلس ولید خارج شد، مروان نزد او آمد و با ایشان بحث کرد. امام به او فرمود: من با یزید بیعت نمیکنم. او شرابخوار و… است. آیا این روایت، هدف امام(علیه السلام) را مشخّص میکند؟
ما اگر بخواهیم به روش بعضیها بحث کنیم، باید بگوییم: امامحسین(علیه السلام) میخواست با «شرابخواری» مبارزه کند! در آخر هم باید بگوییم: امام(علیه السلام) در هر جا به مناسبت به یک مطلب اشاره داشتند، لذا هدفشان مدام تغییر میکرده است! حال آنکه هدف امام کلّی بود و برای برپایی و اقامۀ تمام احکام و عمل به فروع دین بود؛ نه جزئی بود و نه در ارتباط با مسائل اعتقادی.
لذا عرض کردم که بحث استقامت، دربارۀ کلّ دین به عنوان «یک مجموعه» مطرح است، امّا در خصوص فروع. پس ربطی به مسئلۀ اصول و اعتقادات ندارد. در آنموقع هم این بحثها به این صورت مطرح نبود و مردم، مسلمان بودند، امّا مسلمانِ بیعمل! گاهی اوقات یزید بیاعتقادیاش نسبت به دین را بروز میداد؛ امّا این را در سطح جامعه مطرح نمیکرد؛ یعنی هرچند که روزی اعتقادش از وجودش بیرون ریخت و گفت:
«لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْیٌ نَزَل»[3]
امّا بحث این نبود. وقتیکه مست بود اینها را گفت و از درونش بیرون زد. من هم این مطالب را میدانم؛ امّا این مسئله، موضوع اصلی حرکت نبود. اینها را باید کنار بگذاریم.
عوامل مؤثّر بر روحیۀ تعبّد
امّا برای تقویت روح تنسّک و تعبّد که پشتوانۀ پایداری در دین است، دو عامل مؤثّر است: یک، عامل فردی است به این معنا که درونی است، و انسان باید خودش را بسازد. آدم باید سراغ خودسازی برود که بحث جدایی هم دارد. انسان نباید هیچگاه از خودش و هواهای نفسانیهاش غفلت کند. این یک بحث جدا دارد؛ عامل فردی، نفسی و درونی.
دو، عامل بیرونی است. من الآن فقط بهصورت گذرا و مختصر به این بحث اشاره میکنم.[4] در باب عامل بیرونی مؤثّر بر روحیه تمسّک و تعبّد نسبت به احکام شرعیه، که برای انسان نقش سازندگی دارد، چهار محیط اثرگذار وجود دارد. این چهار محیط عبارتاند از: محیط خانوادگی، آموزشی، شغلی و رفاقتی. اینها همه عوامل بیرونیای هستند که روی انسان اثر میگذارد؛ یعنی این محیطها بر روحیۀ تعبّدی انسان نسبت به احکام الهی اثرگذار هستند؛ چه محیط خانوادگی، چه آموزشی، چه شغلی و چه رفاقتی. این مطلب خیلی روشن است. لذا انسان، برای اینکه بتواند در مسیر اقامۀ دین و انجام دستورات الهی پایداری و استقامت داشته باشد، باید نسبت به این محیطها مراقبت ویژه کند تا آن روحیه تعبّد و تنسّکش صدمه نبیند.
نقش مسئولان و حاکمان، در فضاسازی جامعه
در اینجا یک بحث دیگر هم نیز مطرح است که «فضای حاکم بر جامعه» و «جوّ کلّی میان مردم»، بر تمام محیطهای چهارگانهای که اشاره کردیم تأثیرگذار است. لذا کسانی که به نوعی سرپرستی کلّ جامعه را از نظر اجرایی به عهده دارند، باید بسیار مراقب باشند که چهکار میکنند و جامعه را به چه سمت و سویی سوق میدهند. آیا حرکتشان در جهت تقویت روحیۀ تعبّد و تنسّک است، یا در جهت عکس آن است؟ اینکه ما میگوییم: فضا و جوِّ کلّی جامعه اهمّیت بیشتری دارد، برای این است که حاکم بر چهار محیط قبل است.
یکوقت میگویی: سرپرست این محیطها «کارش» روی انسانها مؤثّر است؛ یعنی چون او حاکم جامعه است و به نوعی الگوی همۀ مردم است، مردم هم از رفتار شخصی او الگوبرداری میکنند. یک وقت میگویی: سرپرست کلّ محیطها، «تصمیم، عمل و همۀ کارهایش» روی دیگران تأثیر دارد؛ یعنی نوعِ رفتار و شیوۀ حکومتیای که او در جامعه اجرا میکند، روی رفتار مردم تأثیر گذاشته و به کارها و تصمیماتشان جهت میدهد. این تأثیرگذاری نیز مربوط به جنبههای عملی و اجرایی حاکم است نه کارهای ابلاغیاش. من اینها را جدا میکنم که بدانید کارهای عملی حاکم، تأثیرگذارتر از کارهای تبلیغی او است؛ یعنی اعمال و رفتار سرپرستان جامعه است که کمال تأثیر را روی افراد جامعه میگذارند، نه حرف و تبلیغشان.
اهمّیت استقامت «حاکم جامعه» در آیات قرآن
من میروم سراغ آیات دیگری که در باب استقامت وارد شده است و این مطالب را از همان آیات استخراج میکنم. یک آیه در سورۀ شوری داریم که خطاب به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) میفرماید: « فَلِذَٰلِکَ فَادْعُۖوَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَۖوَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْۖوَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ مِن کِتَابٍ»[5]؛» خداوند به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) امر میکند که مردم را به حق دعوت کن و پیام ما را ابلاغ نما! در این مأموریت نیز استقامت و پایداری کن. از هواهای نفسانی آنها نیز پیروی مکن و بگو: من به آنچه خداوند از کتاب فرو فرستاده، یعنی احکام الهی، ایمان آوردهام.
آیۀ دیگر در سورۀ هود است. «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ وَلَا تَطْغَوْاۚإِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»[6]؛ همان گونه که به تو امر شده است، پایداری کن! هم خودت و هم کسانی که با تو ایمان آوردهاند. در اطاعت هم کوتاهی نکنید! چرا که خدا به هر کاری که انجام میدهید، بینا است. خداوند به همۀ جنبههای عملی شما بینا است.
از این آیات نکات مهمّی معلوم میشود. اولاً اینکه این دستور، در ربط با عمل به احکام الهی یعنی کتابالله است. مطلب روشن است، چون در آیۀ دوم داشت: « إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ». خدا به کارهایی که انجام میدهید، یعنی اعمال شما، بینا است. در آیۀ اوّل هم به صراحت سخن از کتاب بود که با ادامۀ آیه میفهمیم منظور دستورات عملی و اجرایی کتاب است. « وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ » این نهی «از هویٰ و هوس آنها پیروی نکن!» نیز مربوط به عمل است.
مطلب دوم این است که خداوند به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) میگوید: از هواهای نفسانی اینها متابعت نکن! هواهای نفسانی چه کسانی مدّنظر است؟ همان کسانی که تو سرپرست آنان هستی. اگر امر دائر شود بین خواستۀ مردم و دستور خدا، نباید از هوای نفس مردم تبعیت کنی. اگر کسانی که تحت سرپرستی تو هستند چیزی میخواهند که با آنچه خدا میخواهد سازگار نیست، نباید تابع خواستههای امّت شوی. اینجا خواستۀ امّت، مطرح نیست. «وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ مِن کِتَابٍ»،[7] برو سراغ دستورات خدا که از کتاب نازل شده و تو به آن ایمان داری!
مطلب دیگر این است که تنها نباید به ابلاغ اکتفا کنی.گاهی میگوید: به آنان بگو. به آنان ابلاغ کن. P وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ »[8]؛ یک وقت بالاتر از این را مطرح میکند و میگوید: بعد از ابلاغ، باید خودت و امّت استقامت کنید. این دو چیز متفاوت است. « فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ » این یعنی چه؟ استقامت خودت و امّت؟ مگر تمام امّت در اختیار پیغمبرند که استقامت آنها هم از پیغمبر خواسته شده است؟ دقّت کنید! نفرمود: تو و امّت باید استقامت کنید؛ بلکه استقامت امّت را هم از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) خواسته است. خدا به «پیغمبرش» امر کرده است که امّتت باید استقامت داشته باشند.
وقتی این آیه به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) نازل شد، ایشان فرمود: «شَمِّرُوا! شَمِّرُوا!». آماده شوید! آماده شوید! بعد از این جریان هم «فَمَا رُؤِیَ ضَاحِکاً» دیگر کسی پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) را خندان ندید. ابنعبّاس میگوید: «مَا نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللهِ(صل الله علیه و آأه و سلم) أشَدُّ عَلَیهِ وَ لا أشَقُّ مِنْ هَذِهِ الایَهِ»[9]؛ هیچ آیهای شدیدتر و سختتر از این آیه بر پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) نازل نشد. لذا بعضیها به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) گفتند: چهچیزی کهولت و پیری را زود بر شما آورد؟ به قول ما چرا پیری زودرس پیدا کردید و آثار پیری در شما زود نمایان شد؟ حضرت در جواب فرمودند: «شَیَّبَتْنِی سُورَهُ هُودٍ لِمَکانِ هَذِهِ الایَهِ»[10]؛ سورۀ هود مرا پیر کرد؛ فقط برای همین آیه؛ « فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ وَلَا تَطْغَوْاۚإِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ »[11]این آیه مرا پیر کرد!
استاد ما، حضرتامام(رضوان الله تعالی علیه) از استادشان نقل میکردند که ایشان میفرمود: در استقامت پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم)، شبههای وجود ندارد؛ چه استقامت در ابلاغ و چه استقامت در عمل. امر به این استقامت هم در دو سوره آمده است؛ هم سورۀ شوری و هم سورۀ هود. حال چطور شد که آیۀ سورۀ هود، ایشان را پیر کرد؟ در سورۀ شوری داشت: « فَلِذَٰلِکَ فَادْعُۖوَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ »[12]؛ در اینجا هم همین دستور را دارد: « فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ»هر دو تا، یکی است. امّا حضرت میگوید: آیۀ سورۀهود مرا پیر کرد. قضیه از چه قرار است؟ ایشان میفرمود: جهت این است که در سورۀهود در دنبالۀ آیه، آمده است: وَمَن تَابَ مَعَکَ . یعنیچه؟ یعنی خداوند تنها پایداری پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) را نمیخواهد، استقامتِ امّت را هم از پیغمبر(صل الله علیه و آأه و سلم) میخواهد.
به این نکته توجّه داشته باشید که استقامت، یعنی پایداری عملی و عمل به احکام. این، کارِ بسیار مشکلی است که رسولخدا(صل الله علیه و آأه و سلم) را پیر کرد. امر الهی این است که هم خودت به دستورات الهی عمل کن و هم تمام کسانی که با تو ایمان آوردند و تحت سرپرستی تو هستند؛ اینها هم نباید تخلّف عملی کنند. آیه، این را از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) خواسته است؛ یعنی تو باید کاری کنی که آنها تخلّف نکنند! برای این است که این آیه پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) را پیر کرد و بعد از آن، دیگر پیغمبر(صل الله علیه و آأه و سلم) خندان دیده نشد. بعداً خواهم گفت که سرّ مسئله چیست؟
در ابتدا، بدانید که ما نظیر این مضامین را در روایات هم داریم. این روایت را زیاد شنیدهاید که «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسؤُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ»،[13] این یعنی چه؟ من با یک بخش کوتاه از نهج البلاغه آن را توضیح میدهم. در خطبۀ 210 آمده است: «وإِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللهُ»[14]؛ همانا همۀ مردم به دنبال دنیا و بر روش سرانشان هستند، مگر کسی که خدا نگاهش دارد.
نقش مسئولین اجرایی در پایداری جامعه
کسانی که از نظر اجرایی نه ابلاغی، در جامعه سرپرستی دارند، در هر محیطی، بحث کوچک و بزرگ نیست، اینها مسئول عمل کسانی هستند که تحت سلطۀ آنان قرار دارند. من طبق قرآن و روایات، کلّی بحث میکنم. اینکه سرپرست اجرایی خودش به دستورات الهی عمل کند، کافی نیست؛ اینکه تنها ابلاغ کند، کافی نیست؛ پس باید چه کند؟ باید بستر را برای اینکه افراد تحت سرپرستی او به دستورات الهی عمل کنند، فراهم سازد. در قالب تعبیر و اصطلاح باید بگوییم: سرپرست اجرایی باید «مقتضیات را موجود» و «موانع را مفقود» کند. من نمیتوانم بهصورت جزئی وارد توضیح مقتضیات و موانع شوم. بحث را کلّی میگویم. سرپرست اجرایی هر محیطی «وظیفه دارد» و «باید» این کار را بکند. یکوقت نگویید: وظیفۀ ما ابلاغ است. کاری به بقیهاش نداریم! اگر خواستند، عمل کنند و اگر نخواستند، عمل نکنند! تو وظیفه داری که شرایط عمل به وظیفه را برای افراد تحت سرپرستی خود، فراهم کنی. پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) نیز، هم وظیفۀ ابلاغ داشت و هم سرپرست اجرایی جامعه بود. حضرت، حکومت تشکیل داده بود و حاکم جامعه بود. از نظر اجرایی، سرپرست اجرایی امور بود. خداوند هم به او فرمود: چون سرپرست اجرایی هستی، وظیفهات این است و تو مسئول پایداری امّت هستی.
شما به خطبههای امامحسین(علیه السلام) نگاه کنید! باید کسی بر همۀ حرفهای حضرت احاطه داشته باشد تا بتواند این مطلب را بفهمد که وقتی ایشان میفرماید: به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیشود، منظورش چیست. حضرت یکوقت بحث خودِ حکومت را که فلانی غصب کرده مطرح میکند، یکوقت وظیفۀحاکم را هدفگیری کرده و میفرماید: او مردم را به فساد میکشاند. اینها دو بحث جدا است. یک بحث این است که یزید خلافت را غصب کرده است و چون لایق این جایگاه نیست باید پایین بیاید؛ بحث دوم آن است که او به وظایف حکومتیاش عمل نمیکند و جامعه را به تباهی میکشاند. حضرت هر دو مورد را مدّ نظر داشت. این قضیه برای امامعلی(علیه السلام) هم مطرح بود با این تفاوت که هرچند امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم با کسانی مواجه بود که خلافت را غصب کرده بودند، امّا حضرت مکرّر به آنان تذکّر میداد و تا آنجا که ممکن بود، از نظر اجرایی، راه را اصلاح میکرد.
بحث دیگری که مطرح است این است که مسئول مقابلۀ با فساد جامعه، سرپرست جامعه است. فساد به این معنا که گفتم، عدم روحیۀ تعبّد و تنسّک و بهتبع آن لاأبالیگری در جامعه. لاابالیگریهای عملی مردم، مربوط به کسانی است که به نوعی سلطۀ اجرایی دارند. اگر مسئول اجرایی جامعه فاسد باشد و ترویج فساد کند که وامُصیبتاه! داستان یزید از این دست بود. لذا امامحسین(علیه السلام) دیگر چارهای ندید جز اینکه قیام کند. امامحسین(علیه السلام) گفت: اگر فردی مثل یزید سر کار باشد، «وَ عَلَی الإسْلامِ السَّلامِ!»[15] باید فاتحۀ اسلام را خواند. این یعنی چه؟ یعنی اگر او بر سر کار باشد، فساد را ترویج میکند و با لاأبالیگری، اسلام از بین میرود.
البتّه این را بدانید قبلاً هم گفتهام که دشمن، اوّل از شبههافکنی در فروع عملیه شروع میکند، بعد سر از انکار اصول اعتقادی درمیآورد. مسئله این است. امامحسین(علیه السلام) میدانست که با ماندن یزید، دیگر اسلام نمیماند. در جلسۀ گذشته گفتم که دشمنان اسلام این مطلب را خوب فهمیدهاند؛ میدانند که ترویج لاابالیگری عملی، روح تعبّد و تمسّک را از بین میبرد و آنان به هدف خود میرسند؛ یعنی دیگر اینها در ارتباط با احکام عملی اسلام که همه چیز در آن وجود دارد؛ از جمله ظلمستیزی، و ذلّتناپذیری، تعصّب و غیرت نشان نمیدهند؛ لذا میآیند و ناموست را هم میگیرند، غیرتت را هم از بین میبرند، شرفت را هم از بین میبرند. همه چیز در این جمله است که «أَلَاتَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَایُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَایُنْتَهَىعَنْهُ».[16] آنها میخواهند حریم الهی را بشکنند؛ میخواهند کسی متعبّد به دستورات الهی نباشد. دست آخر هم جریان به آنجا کشیده میشود که گفتم.
لذا خدا به پیغمبرش که مسئول اجرایی جامعه اسلامی است، میگوید: « فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ »[17]؛ حضرت هم میفرماید: این آیه، پیرم کرد. خودم که هم به دستورات خدا عمل میکنم و هم به بقیه میگویم. ولی خدا میگوید: نه، این کافی نیست. آنان هم باید عمل کنند و تو مسئول این کار هستی! «تو» مسئول «عمل آنها» هستی! این دستور خدا یعنی اینکه تمام لاابالیگریهای جامعه، بر عهدۀ کسانی است که میتوانند مقتضیات را فراهم کرده و موانع را برطرف کنند، ولی بیتفاوت هستند و از کنار این مسئولیّت، بیتفاوت میگذرند. بیتفاوت هستی؟ پس داری گناه میکنی.
دقّت کنید! من نمیگویم: اگر فساد را ترویج نکنی، دیگر مسئولیّت نداری؛ بلکه باید برای مقابله با فساد و ترویج روحیۀ تعبّد در میان امّت تلاش کنی! بیتفاوتی جرم است و بالاترین جرم یک مسئول همین بیتفاوتی نسبت به فضای حاکم بر جامعه است. چه رسد به اینکه در برخی موارد، به رهبران مذهبی تذکّر هم بدهند ولی آنان بیاعتنایی کنند. برای یک مسئول اجرایی، بیتفاوتی بزرگترین جرم است. ما در طول تاریخ موارد فراوانی داشتیم که کسانی از عواطف مذهبی مردم استفاده کردند و بعد هم نعوذبالله بهخاطر شهرتطلبی، جاهطلبی و چهوچه از وظایفشان دور شده و جامعه را به انحراف کشیدهاند. مسئله این است.
امامعلی(علیه السلام) هم در نهجالبلاغه دو مطلب را بیان میفرمایند: «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللهُ»[18]؛ مردم تابع دو چیزند؛ یعنی دو چیز روی مردم اثر میگذارد. دو چیز و بس! یک، کسانی که مسئول جامعه هستند و به قول ما طلبهها «مُلوک» خصوصیت ندارد و مسئلۀ «سرپرستی» مطرح است؛ یعنی کسانی که سلطۀاجرایی دارند و دوم، دنیا. این دو مورد، روی مردم اثر میگذارند. دنیا یعنیچه؟ یعنی مظاهر دنیوی، چه فردی و چه اجتماعی. این جلوههای مادّی، روی مردم اثر میگذارد. مردم با این چیزها سر و کار دارند و تا وقتی در بستر این مادّیات و طبیعیات هستند، هواهای نفسانیشان آنها را بهسوی مادّیت میکشاند. بنابراین دنیا اثرگذار است. از آنطرف هم سرپرست جامعه نیز روی مردم اثرگذار است و اگر سرپرست جامعه نیز مردم را بهسمت فساد سوق دهد، هیچکس سالم نمیماند. برای همین حضرت بلافاصله میفرماید: «إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللهُ» مگر اینکه خدا دست کسی را بگیرد.
ببین کار به کجا رسید! یعنی اگر بخواهیم انسان را در کشتزار طبیعت، بدون مهار شرع رها کنیم و کسی هم نباشد که زمینههای هوای نفسانی را کنترل کند، کسی جان سالم بهدر نمیبرد و همه در دنیا، آلوده به شهوات و مادّیات میشوند. تنها اوحدی از ناس و عدّۀ کمی از مردم میمانند که آن هم میشود همان «عَصَم الله». یعنی «دنیا» بهعنوان عامل درونی انسانها را از پایداری در راه حق باز میدارد و «ملوک» به عنوان عامل بیرونی مانع استقامت در راه حق میشوند. من تذکّر دادم که فضا و جوّ حاکم بر محیطی که انسان در آن زندگی میکند، همین محیط کلّی است.
قیام امامحسین(علیه السلام)، حرکتی برای بقای اسلام
بنابراین اگر بگوییم چنانچه امامحسین(علیه السلام) قیام نمیکرد، از اسلام خبری نبود، اغراقگویی نیست. اسلام یک علت مُحدِثه داشت و یک علت مُبقیه. علت محدِثهاش، پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) بود. او این حقایق را از طرف خدا آورد و دین را به مردم عرضه کرد. امّا علت مبقیۀاسلام، امامحسین(علیه السلام) است. اینکه خود حضرت فرمود: اگر مثل یزید سر کار باشد «وَ عَلَی الإسْلامِ السَّلامِ»، دلیل بر همین مدّعا است. اینها حرفهای خود حضرت است و من از خودم چیزی نمیگویم. روند کلّی اینگونه بود که بهتدریج اسلام محو شود. از لاأبالیگری در رابطه با فروع شروع شد و انتهایش به نفی اصول اعتقادی ختم میشد.
لذا قیام امامحسین(علیه السلام) که بر طبق وظیفۀ الهیاش بود، موجب شد که اسلام باقی بماند. اگر آن قیام نبود، اکنون از اسلام خبری نبود. از «اسلام» خبری نبود، نه از تشیّع! چون آن موقع در میان مردم، بحثهای شیعه و سنّی به این صورت که حالا مطرح است، اصلاً نبود. لذا بحث اسلام مطرح بود نه تشیّع. امامحسین(علیه السلام) دید وضع اینطور است و اگر این روند ادامه پیدا کند، کار به هدم دین منتهی میشود، لذا قیام کرد. حضرت دید حاکم جامعه اسلامی، مروّج لاابالیگری است، لذا قیام کرد. من گفتم که حاکم و مسئول اجرایی، حتّی اگر نسبت به لاابالیگری «بیتفاوت» باشد، کار را خراب میکند؛ حال آنکه یزید مروّج لاابالیگری و مُفسد نیز بود.
نکتۀ مهمّی که باید به آن اشاره کنیم این است که بهطور کلّی «تغییر» تدریجیالحصول است. اجمالاً گفتهام که هم صَلاح، تدریجیالحصول است و هم فساد. امّا اینگونه نیست که اینها از نظر زمانی، با هم مساوی باشند. صلاح و فساد از نظر سرعت با هم متفاوتاند؛ یعنی فساد سریعتر در جامعه اثر میکند و صلاح، بطیءتر و کندتر است. در جامعه، صلاح دیرتر انجام شده و پیاده میشود؛ یعنی اگر یک جامعه را بخواهی اصلاح کنی، هم از نظر زمانی و هم از نظر کاری، سختتر است از اینکه بخواهی همان جامعه را فاسد کنی. فساد، سریعتر حاصل میشود.
سرّ آن هم این است که چون فساد با هواهای نفسانی همسو است سریعتر ایجاد میشود. در آن آیه هم خطاب به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آأه و سلم) داشت که « وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ » از هواهای نفسانی امّت پیروی نکن که این، سریع پیش میرود و به فساد جامعه منتهی میشود. ولی صلاح، با هوای نفسانی همسو نیست. لذا هم زمان بیشتری میبرد و هم کار بیشتری. فساد یک مؤیّد داخلی دارد. البتّه صلاح هم مؤید داخلی دارد، ولی در این مسئله بحث است که آیا با اینهمه مظاهر مادّیت و فضاهای مطابق با هواهای نفسانی، آیا مجالی برای مؤید درونی صلاح، پیدا میشود یا نه؟ بروز و ظهور مؤید فساد، همین مظاهر دنیوی است که امامعلی(علیه السلام) نیز به آن اشاره میکند، مسئله این است.
قیام امامحسین(علیه السلام) هم برای این بود که زمینۀ فساد را از جامعه ریشهکن کند تا اسلام باقی بماند. تعبیراتی که امروز راجعبه امامحسین(علیه السلام) میشود، خیلی کوچک است، حال آنکه امامحسین(علیه السلام) اسلام را زنده کرد. اسلام رو به مرگ بود، رو به موت بود. حالا بعد از حدود هزار و چهارصد سال میفهمید که حضرت چه کرد. حتّی غیر شیعهها هم اسلامشان را از امامحسین(علیه السلام) دارند. بقای اسلامی که به دست آنها رسیده است نیز به دلیل قیام امامحسین(علیه السلام) بود. این حرکت یک مسئلۀ کوچک نبود. اینکه گفته میشود: این قیام در تاریخ انبیا و اولیا(علیهم السلام)، منحصر بهفرد است، برای این است. حرکت امامحسین(علیه السلام) تک است، چون او علّت مبقیۀ آخرین دین الهی است. اگر کسی واقعاً راجعبه این عظمت فکر کند، به مطالب بلندی میرسد. او آمد و ایستاد؛ و در یک روز، هر چه را داشت گذاشت؛ برای بقای اسلام و برای لقای خدا بشر واقعاً عاجز است از اینکه درک کند که امامحسین(علیه السلام) در این روز چه کشید؛ حتّی از نظر ظاهری نمیتوان درک کرد.