خندیدن
بحث راجع به مزاح کردن، مفاکهه، مطایبه، بذله گویی و شوخی کردن بود. در ذیل بحث از شوخی میخواهم تذکّری در باب خندیدن بیان کنم. در باب شوخی کردن گفته شد که این طور نیست بهطور مطلق زشت و ناپسند باشد؛ بلکه با شرایطی خاص خوب است. آنجایی که انسان امور و شرایطی را رعایت کند، شوخی خوب است. یکی دیگر از اموری که در بحث شوخی هم مطرح است، در ارتباط با موقعیّت مکانی است که در بحث خنده آن را مطرح میکنم. و متناسب دیدم ذیل این بحث عنوان بشود. نسبت به شرایط شوخی گفته شد که انسان شرط سنّی، شخصیّتی، معرفتی، زمانی و زیادی و کمی را در نظر بگیرد. اکثر اینها جنبههای موقعیتی دارد. موقعیت مکانی در آن موارد نیست که آن را در باب ضحک بیان میکنم.
خندیدن خوب است یا بد؟
امّا ضحک، به معنای خندیدن است. اینکه آیا خندیدن خوب یا بد است، خودش مطلبی است. قهراً در مقابل خندیدن، بحث گریه کردن که ضدّ آن است مطرح میشود. البتّه آنچه مناسب با بحث ماست، بحث خنده است. آیا خنده مطلقاً بد یا مطلقاً خوب است؟ یا مثل شوخی کردن و بذله گویی است. از نظر روایات مثل مسئلۀ مزاح میبینیم که آنچه در باب ضحک وارد شده، دودسته میباشند. یک دسته از روایات، خنده را نکوهش میکند. روایاتی داریم که از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) است. در روایتی دارد: «قالَ رَسوُلُالله(صل الله علیه و آله و سلم) إِیَّاکَ وَ الضِّحْکَ»؛ سخن پیامبر(صل الله علیه و آله و سلم) مبنی بر پرهیز از خندیدن است. «فَإِنَّهُ هَادِمُ الْقَلْبِ»[*]؛ زیرا خنده، دل را از بین میبرد. روایت دیگری از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) است: «الضَّحِکُ هَلَاکٌ»[*]؛ خندیدن، هلاکت است. در مقابل میبینیم یک دسته از روایات هستند که خندیدن را ستایش میکنند. امامصادق(علیه سلام) فرمودند: «فَإِنَّهُ یُرْوَى عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ(علیه سلام) أَنَّهُ قَالَ مَنْ ضَحِکَ فِی وَجْهِ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ تَوَاضُعاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخَلَهُ الْجَنَّه»[*]؛ کسی که در صورت برادر مؤمنش بخندد و جهتش هم برای فروتنی کردن نسبتبه حقتعالی باشد، خداوند او را وارد بهشت کرده است. عملِ خنده را ستایش میکند. روایاتی راجعبه فعل پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) داشتیم و روایات بسیاری در باب شوخی نقل کردیم که حضرت با دیگران شوخی میکردند و میخندیدند. در آن روایت، حتی تعبیر به ضحک دارد: «کَانَ یَأْتِیهِ الْأَعْرَابِیُّ فَیُهْدِی إِلَیْهِ الْهَدِیَّهَ»؛ وقتی شخص روستایی میآمد و خدمت پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) هدیه میآورد، « ثُمَّ یَقُولُ مَکَانَهُ»؛ همانجا به پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) عرض میکرد: «أَعْطِنَا ثَمَنَ هَدِیَّتِنَا»؛ پول هدیۀ ما را بدهید «فَیَضْحَکُ رَسُولُاللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم)»[*]؛ پس پیغمبر اکرم(صل الله علیه و آله و سلم) میخندیدند. اگر این عمل زشت و نکوهش شده بود، چرا پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) انجام میداد؟ نسبتبه خندیدن پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) روایات بسیاری داریم؛ یا معصومین(علیهم سلام) که در برخورد با حوادث خاص میخندیدند؛ یا روایات متعدّدی که در باب تبسّم داریم که از مستحبّات است. تبسّم یک نوع خنده است.
خندیدن مؤمن
امامهشتم(علیه سلام) فرمودند: «مَنْ تَبَسَّمَ فِی وَجْهِ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَهً»[*]؛ کسی که در صورت برادر مؤمنش بخندد؛ یعنی با خنده با او برخورد کند، خداوند برای او حسنه مینویسد. بابی در وسائل است که صاحب وسائل منعقد کرده است: «بابُ اِستِحبابُ تَبَسُّم فی وَجهِ المُؤمِن» که روایاتی را در آن باب نقل میکند. در کتاب مستدرکالوسائل و کتاب های دیگر هم روایات بسیار داریم که این ها به عنوان نمونه بود. حالا آیا خندیدن خوب یا بد است؟ اینجا بحث مطلق گویی نیست.
مسیر خنده و اندوه
یک مقدار برای اینکه مطلب روشن بشود، مقدّمۀ کوتاهی بیان کنم: روح انسان در رابطه با واردات ذهنیّهاش چه تفکّریه و چه تخیّلیه باشد، یعنی ادراک کلّیات باشد یا ادراک جزئیّات باشد، به خودش حالتی میگیرد. این حالت گاهی حالت شادمانی، فرح و شگفتی است. گاهی هم حالت اندوه و غم است که به ناراحتی تعبیر میکنیم. گاهی بازده و اثر واردات ذهنیّه روی روح این است که برای روح شادی آفرین و شگفت انگیز است. گاهی واردات ذهنیّه اندوه بار، غمآفرین و حزنآفرین است؛ این ها از نظر درونی است. در رابطه با همین واردات ذهنیّه، آنگاه که شادی آفرین است، انسان از نظر بیرونی آن را اظهار میکند. فرض کنید مطلبی را میشنود که با طبع او ملایم است؛ هر نوع طبعی که باشد طبع حیوانی یا تعقّلیاش باشد. اینجا یک حالت وجد و سروری پیدا میکند یا برای او شگفتانگیز است. عکسالعمل بیرونی که نشان میدهد، ابراز و اظهاری که میخواهد بکند، در رابطه با آن حالت فرح و شادی است که برای حالت روح پیدا شد که از آن ادراکی را که پیدا کرده بود، چه تخیّلی و چه تعقّلی، نشأت گرفته بود. این شخص وقتی از نظر خارج اظهار میکند، ما نام آن اظهار را خنده میگذاریم. در منطق میگویند: «اَلاِنسانُ مُتَعَجِّب وَ کُلُّ مُتَعَجّبٍ ضاحِک فَلاِنسانُ ضاحِک». این بحث از نظر روانی بود. اثر یک نوع ادراکاتی که با طبع ملایم نیست، اثرش بر روی روح متأثّر یا به معنای دیگر اندوهگین شدن روح است. این ها برای روح حزنآفرینند؛ انسان را محزون میکند. از نظر بیرونی وقتی انسان میخواهد آن اندوه را اظهار و ابراز کند، عکسالعمل خارجی، عبارت از گریه است؛ انسان میگرید. شدّت و ضعفش هم خیلی روشن است. گاهی از نظر درجه بندی اینطور است که آن امری که در ذهن وارد شده، اندوه فراوان میآورد. اینجاست که انسان شدید گریه میکند و به جزع و فزع کشیده میشود. این موارد بستگی دارد؛ یعنی ابراز که میخواهد بکند، از نوع ابراز ظاهری، ما کشف میکنیم آن امری که در ذهن و روح او وارد شده، چقدر تأثیر گذاشته است. معمولاً از همین اظهار ظاهری شخص، مشخص میشود. و همچین نسبت به شادی هم اینگونه است، این مسئله یک امر طبیعی است.
یاد آوری مسئله ای خنده آور یا حزن آلود
چه بسا گاهی ممکن است واردات ذهنی تازهای وارد ذهن انسان نشود و یا انسان به حادثهای برخورد نکرده که یک امر تخیّلی وارد بشود و یک ادراک تخیّلی پیدا بکند؛ بلکه وقتی واردات سابقۀ ذهنیّه را مرور میکند، این حالت برای روح پیدا میشود؛ مثلاً عزیزی را از دست داده و غفلت داشته است. همین که به خاطرش مرور میکند و یادآور آن میشود، روح باز متأثر میشود. متأثر که شد، این حالت را ابراز میکند. وقتی میخواهد اظهار کند، گاهی به صورت گریه در میآید، گرفتگی چهره است و گاهی شدت پیدا میکند گاهی به صورت گریه درمیآید، یا یک ادراک تخیّلی داشت و یک حادثۀ شگفت انگیز را که فرح بخش بود، و فراموش کرده بود، یاد آور میشود. یادآور که میشود، چه بسا گاهی میگوییم: بی اختیار میخندد. شخصی در جمع نشسته و ناگهان میبینیم میخندد. میگوییم: چه شد؟ میگوید: یاد آن قضیه افتادم. این مواردی که میگویم، خیلی ملموس است؛ بنابراین از نظر روانی مسئلۀ خنده و گریه عمل ظاهری است. بهطور طبیعی خنده از حالت شگفتی یا فرحی نشأت میگیرد که برای روح پیش میآید که بر اثر ادراک یک امر عقلی یا تخیّلی است یا مرور بر خاطرهای است که یاد آور آن میشود. در باب گریه هم این عمل خارجی در رابطه با آن تألّم، ناراحتی و اندوهی است که برای روح پیدا شده که از یک امر تعقّلی یا تخیّلی که ادراکش کرده و در ذهن وارد شده یا مرور آن است. این از نظر روانی.
حدود اختیار انسان در واردات ذهنی
این مطلب طبیعی است. روح انسان مجموعۀ قوا و غرائز است. این تأثیر و تأثّرها یک امر طبیعی است. از نظر درونی مسئلۀ شادی و حزن یک امر طبیعی است. حالا بحث دیگری است که انسان باید روح را در ارتباط با وقایع، حوادث، تفکّرات و تخیّلاتی قرار بدهد که شادی آفرین و شگفت انگیز است یا در ارتباط با حوادث، وقایع، تفکّرات یا تخیّلاتی قرار بدهد که حزن آفرین است؟ چون اختیاری انسان است. امّا به یک معنا تأثّراتی که نسبتبه یک امری برای روح پیدا میشود که با طبع ناملایم یا ملایم است اختیاری نیست. اینکه خوشش بیاید یا بدش بیاید، یک امر طبیعی است و واکنش اوست. آنچه اختیاری است، آن است که خودش را باید در رابطه با واردات ذهنیّهای که حزن آفرین است قرار بدهد یا در رابطه با حوادثی قرار بدهد که شادی آفرین است. این بحث، بحث گستردهای است. من وارد بحث نمیشوم و فقط سرنخ میدهم. از نظر بحث ریشهای، این مطلب نسبت به افراد مختلف است. اینطور نیست که شارع مقدّس به ما دستور داده باشد که انسان باید همیشه خودش را در رابطه با تفکّرات، تخیّلات و واردات ذهنیّهای قرار بدهد که اندوهگین میکند یا همیشه باید خودش را در رابطه با واردات ذهنیهای قرار بدهد که شادیآفرین است. تفکّرات، اختیاری است؛ انسان یا فکر میکند یا تخیّلات و مرورهایی است که در ذهنش آمده یا مبادی تفکّری برای انسان پیدا میشود. ممکن است انسان در جلساتی شرکت بکند که آن جلسات حزن آفرین باشد. یا در جلساتی شرکت بکند که شادی آفرین باشد. این، اختیاری است و انتخاب با خود انسان است. ما چنین دستوری نداریم که حتماً باید واردات ذهنی ما حزن آور یا شادی آور باشد. مطلبی که داریم نسبت به افراد مختلف است.
ابراز شادی
بحث ما راجعبه خنده و ضحک بود. گفتیم که ضحک عبارت از همان عمل خارجی است؛ یعنی اظهار سرور کردن به کیفیت خاصّ. آنگاه که انسان در رابطه با تفکّرات و تخیّلات ذهنیّهای قرار میگیرد که شگفت انگیز و شادی آفرینند، از نظر ابراز، اظهار و عکسالعمل خارجی، آیا عکس العمل نشان بدهم یا ندهم؟ وقتی به یک مطلب خندهدار برخورد کردم، جلوی خودم را سفت بگیرم و ابرو ترش کنم یا بهطور مطلق خودم را رها کنم تا هر جا به هر کیفیتی عکسالعمل نشان بدهم؟ در اینجا ما دستور داریم، والّا در اصل مسئله که اصلاً نباید ابراز بکنی، دستوری نیست. ممکن است گفته شود که یک دسته از واردات غم آفرین و ناراحت کننده هستند که خنده در کار نیست. آیا چنین دستوری داری که در برخورد با آنچه شگفت انگیز است، باید جلوی خودت را بگیری؛ یعنی اصلاً نباید بخندی؟ البته مسئلۀ تعجّب درونی اختیاری نیست.
دستور دین پیرامون ابراز حالت درونی
یک قضیهای یادم آمد. میخواهم از نظر روانی مسئله روشن شود. این ماجرا برای سال ها پیش است که برق نبود و شب ها با چراغ بادی که به آن چراغ بغدادی هم میگفتند، بیرون میآمدند. شخصی گفت: دیدم آقایی نیم ساعت به غروب پوستین روی دوشش و یک دانه بادبزن در دستش و یک چراغ هم جلویش گرفته و دارد میرود. چه تعجّبی از این بالاتر است؟ اگر هوا سرد است و پوستین داری، پس بادبزن چیست؟! اگر باد بزن داری و هوا گرم است، پس پوستین چیست؟! اگر آفتاب هست پس چراغ چیست؟ اگر چراغ هست پس آفتاب کجاست؟! برای انسان شگفتی میآید و دست خودش نیست. حالا از نظر عکس العمل آیا اینجا بخندم؟ از نظر خارجی ابراز بکنم یا نکنم؟ بحث این است. وقتی انسان برخورد هم به حادثهای میکند، آن حادثه اثرش را میگذارد که از نظر درونی است و در اختیار انسان نیست. مثلاً میگویم: خندهام میآید. حالا خنده بکنم یا نکنم؟ این بحث دوّم است که مطرح کردیم، و الّا به اینکه از نظر درونی انسان خندهاش میآید کاری نداریم. اینجا ما دستور نداریم که نباید هیچ ابرازی کرد؛ بلکه عکسش را داریم که جاهایی انسان باید ابراز کند. هم عمل معصومین (علیه سلام) و بزرگان است و هم این معنا را راجع به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) ما خیلی نقل کردیم.
مقایسۀ حضرت یحیی(علیه السلام) و حضرت عیسی(علیه السلام)
روایاتی هم داریم که بعضی از آنها را نقل میکنم. امام موسیبنجعفر(علیه سلام) میفرمایند: «عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ کَانَ یَحْیَى بْنُ زَکَرِیَّا(علیه سلام) یَبْکِی وَ لَا یَضْحَکُ»؛ حضرتیحیی(علیه سلام) میگریستند، ولی نمیخندیدند، «وَ کَانَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ(علیه سلام) یَضْحَکُ وَ یَبْکِی»؛ و حضرتعیسی(علیه سلام) میخندیدند و میگریستند، «وَ کَانَ الَّذِی یَصْنَعُ عِیسَى(علیه سلام) أَفْضَلَ مِنَ الَّذِی کَانَ یَصْنَعُ یَحْیَى(علیه سلام)»[*]؛ و آنچه حضرتعیسی(علیه سلام) عمل میکرد، از روشی که حضرتیحیی(علیه سلام) داشت افضل بود. در روایت دیگری از امامهشتم(علیه سلام) همین تعبیر آمده که حضرت فرمودند: «کَانَ عِیسَى(علیه سلام) یَبْکِی وَ یَضْحَکُ وَ کَانَ یَحْیَى(علیه سلام) یَبْکِی وَ لَا یَضْحَکُ وَ کَانَ الَّذِی یَفْعَلُ عِیسَى(علیه سلام) أَفْضَلَ»[*]. همان متن است که یکی از امام هفتم (علیه سلام) و یکی از امام هشتم(علیه سلام) است. ما کاری نداریم که حضرتیحیی(علیه سلام) مبادی را طوری تنظیم فرمود، بوده که همگی در ارتباط با خوف و خشیت قرار داشته باشد و نتیجهاش هم همین بوده است. عمل به واردات ذهنی اختیاری است. این بحث، بحث مفصلی است که من فقط اشاره کردم. حضرت عیسی(علیه سلام) اینطور نبوده و در دو رابطه بوده است که هم خوف بوده، هم رجا بوده و تعادل بین این دو تا بوده است.
سفارش اسلام به خنده
غرضم این است که ما دستور نداریم که انسان نباید بخندد یا بهطور مطلق از خندیدن نهی شده باشد؛ بلکه عکسش را داریم. چه از نظر روایات و چه از نظر روش و سیرهای که از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) و ائمۀ معصومین(علیهم سلام) برای ما نقل شده است. یک دسته از روایات را در بحث مزاح مطرح کردم که خود پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) میخندیدند؛ بنابراین، خندیدن اشکال ندارد. بحث جای دیگری است. مثل قضیه مزاح کردن میماند. یک: انسان نباید بدون آنکه مبادی برای خنده پیدا شود، بخندد؛ اینطور خندیدن نهی شده که مطلب خنده داری اتّفاق نیفتاده و کسی بیجا بخندد. این عمل، زشت و نشانه جهل و نادانی طرف است؛ یعنی خنده باید در رابطه با حالت شگفتی برای روح باشد؛ اما بدون اینکه مطلب شگفت آوری واقع و وارد ذهنش شود، شروع به خندیدن میکند. این خنده نهی شده است. ما هم باشیم میگوییم: این شخص دیوانه است. در روایات هم تعبیر به جهل آمده است و کشف از نقص عقلی میکند.
خندۀ بی شگفتی
امامعلی(علیه سلام) فرمودند: «کَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ یَضْحَکَ مِنْ غَیْرِ عَجَب»[*]؛ یک حالت درونی است. برای اینکه شخص جاهل باشد، یعنی در مقابل عاقل دارای نقض عقلی باشد، کافی است که بدون اینکه شگفتی در کار باشد، بخندد؛ یعنی حادثۀ شگفت آوری واقع نشده، اما اوبی_جهت_ میخندد. امام موسیبنجعفر(علیه سلام) فرمودند: « قَالَ لِهِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ »؛ ایشان به هشام فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُبْغِضُ الضَّحَّاکَ مِنْ غَیْرِ عَجَبٍ»[*]؛ خداوند کسی را که بدون شگفتی زیاد میخندد، مبغوض میدارد. امامصادق(علیه سلام) فرمودند: «إِنَّ مِنَ الْجَهْلِ الضَّحِکَ مِنْ غَیْرِ عَجَبٍ»[*]؛ خندیدن بدون شگفتی از جهل است.
خنده برای آزار دیگران
این مطلب آنجاست که عمل ساده باشد. من این مطلب را تذکّر بدهم؛ یعنی غرضی در کارش نیست و بیخود میخندد. اگر بنا شود که خنده مغرضانه باشد، فرق میکند. در این حالت، شگفتی در کار نیست، مبادی خنده در نفس حاصل نشده، حادثۀ شگفت انگیزی رخ نداده، مطلب شادی آفرینی در کار نیست و انسان میخندد. چه رسد به اینکه این فعل را که انجام میدهد، برای این است که دیگری را بیازارد. این، بحث دیگری دارد. این خنده وسیلهای برای کوبیدن غیر، ایذای غیر و اذیّت کردن دیگری است. این خنده خودش رذیله است. اینجا این بحث مطرح نیست که بگوییم: عقلش کسری دارد؛ اینجا خباثت نفس و رذالت است که با حربۀ خنده میخواهد دیگری را اذیت، استهزا یا مسخره کند. این کار کشف از رذیله و خباثت نفس میکند؛ بنابراین اوّلین خندۀ مورد نهی، همین است. خندۀ بیجهت کشف از جهل و نقص عقل میکند و اگر جهتش ایذا کردن باشد، حرام است و از نظر اخلاقی از خباثت نفس کشف میکند.
کیفیّت خندیدن
امّا دوّم: بحث چگونگی خندیدن است؛ یعنی مبادی خنده حاصل شده، مطلب شگفت انگیز، فرح بخش و شادی آفرین است. اینجا انسان میخواهد بخندد. گفتیم که خندیدن اشکال ندارد؛ صحبت در کیفیت اظهار است. این اظهار شادی یا شگفتی از نظر خارجی است. خندیدن عکس العمل خارجی است. بحث ما در کیفیت است که غیر از موقعیت است؛ بحث موقعیت را بعداً عرض میکنم. در کیفیت، این بحث مطرح است که خنده باید به کیفیت خاصّی باشد.
ضحک، تبسّم و قهقهه؟!
ما در لغت، یک «ضحک» داریم، یک «تبسّم» داریم و یک «قهقهه» داریم. ضحک، یعنی خندیدن؛ معنای وسیعی که تمام اقسام خنده را در بر میگیرد. چه تبسّم و چه قهقهه باشد؛ هر طور که باشد، میگویند: خندید. امّا در بین اقسام خنده آنچه مورد نهی است، قهقهه است. ما میگوییم: قاه قاه میخندید. اینکه انسان صدا را بلند کند و بخندد، مورد نهی است که در روایات از آن نهی شده است.
تبسّم
روایت صحیح حلبی است که از امامصادق(علیه سلام) نقل میکند: «قالَ الْقَهْقَهَهُ مِنَ الشَّیْطَانِ»[*]؛ اینطور عکس العمل نشان دادن از نظر خارجی عمل شیطانی است. خندیدن، اختیاری است و دست خود انسان است. در باب کیفیت خندیدن، روایات بسیاری داریم که معصومین(علیهم سلام) با کیفیت قهقهه نمیخندیدند. ابراهیمبنعبّاس میگوید: «مَا رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا(علیه سلام) جَفَا أحَداً بِکَلَامِهِ إِلَى أَنْ قَالَ»؛ من ندیدم که امامهشتم(علیه سلام) با سخنش نسبتبه کسی جنایتی کرده باشد. «وَ لَا رَأَیْتُهُ یُقَهْقِهُ فِی ضِحْکِهِ»؛ و ندیدم که ایشان وقتی میخواهند بخندند، قهقهه بزنند، «بَلْ کَانَ ضِحْکُهُ التَّبَسُّمَ»[*]؛ بلکه کیفیت خندیدن ایشان تبسّم بود. تبسّم، عبارت از خندیدن است، ولی خندیدنی که قهقهه نداشته باشد. در لغت میگویند که دندانهای کسی که میخندد، پیدا شود. حتی در لغت آمده که دندانهای نواجذ پیدا شود. نواجذ عبارت از دندان کرسی است که به آن دندان عقل میگفتند. روایت را از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نقل میکنند: «رَأَیْتُ رَسُولَاللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) تَبَسَّمَ حَتَّى بَدَتْ نَوَاجِذُهُ»[*]؛ حضرت طوری تبسّم کردند که دندانهای کرسیشان پیدا شد. معلوم میشود که تبسّم دارای مراتب است. از لبخند شروع میشود و به این حد میرسد.
نهی از قهقهه، ستایش تبسّم
لذا از نظر کیفیت خندیدن شخص متّقی و مؤمن را نهی نکردهاند. روایت را مطرح کردم که فرمود: هم بخند و هم گریه کن. خندیدن نهی نشده، امّا نسبتبه کیفیتش گفتیم که باید به چه کیفیتی باشد؛ لذا قهقهه میفرمایند: این عمل کراهت دارد. روایاتی داریم که مکروه است انسان قهقهه کند. در روایاتی هم اینطور آمده که قهقهه از شیطان است. یک نوع از ضحک قهقههای است که مورد نهی است. اگر در روایات میبینیم که ضحک موجب هلاکت میشود، به یک معنا این است که این عمل شیطانی است که انسان اختیارش را از دست بدهد و قهقهه بزند. ولی از آن طرف راجعبه ضحک، روایاتی داشتیم که آن را ستایش میکرد. از نظر کیفیت بیان میکنم. یک دسته از روایات این بود: «إِیَّاکَ وَ الضِّحْکَ»[*]؛ چه بسا از نظر کیفیت باشد. یا «الضَّحِکُ هَلَاکٌ»[*]؛ این روایت هم از نظر کیفیت است. از نظر کمیت، بعداً مطرح میکنم. یا در آن روایت دارد: «مَنْ ضَحِکَ فِی وَجْهِ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ تَوَاضُعاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخَلَهُ الْجَنَّه»[*]؛ نه اینکه در روی برادر مؤمنش قهقهه بکند؛ بلکه در کیفیت از نظر بیرونی، تبسّم را انتخاب کند.
تبسّم پیغمبراکرم (صل الله علیه و آله و سلم)
در باب متّقین در روایتی که امامعلی(علیه سلام) راجعبه خصوصیات متقین به همّام فرمود، دارد: «وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ»[*]؛ آنگاه که شخص متّقی بخندد، صدایش را بلند نمیکند؛ با قهقهه شروع به خندیدن نمیکند. در روایت دیگری از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) راجعبه کمال ایمانی مؤمن داریم: «لَا یَکْمُلُ الْمُؤْمِنُ إِیمَانُهُ حَتَّى یَحْتَوِیَ عَلَى مِائَهٍ وَ ثَلَاثِ خِصَالٍ»؛ روایت مفصّل است. مؤمن به کمال ایمانی نمیرسد، مگر اینکه صد و سه خصلت تحصیل کند. یکی این است که «ضِحْکُهُ تَبَسُّماً»[*]؛ خندیدنش تبسّم است. امامحسن(علیه سلام) از نظر روش پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) میفرماید: «طَرْفَهُ جُلُّ ضِحْکِهِ التَّبَسُّمُ»[*]؛ تمام خندههای پیغمبر تبسّم بوده است. امامصادق(علیه سلام) فرمودند: «ضَحِکُ الْمُؤْمِنِ تَبَسُّمٌ»[*]؛ خندیدن مؤمن، تبسّم است. بنابراین اصل عکسالعمل نشان دادن بهطور مطلق نهی نشده است. البته بحث موقعیتها بحث دیگری است. امّا آنچه بحث کردیم، بحث کیفیت است. خندیدن از نظر ظاهری به کیفیت تبسّم باشد نه به کیفیت قهقهه. این، از نظر ظاهری است تا سراغ موقعیتها برویم.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»