وقتی امام حسین(علیه السلام) به منزل «زباله» رسید، خبر شهادت حضرت مُسلم را به او دادند. انتشار این خبر چند تأثیر داشت. یکی مربوط به امام حسین(علیه السلام) و خاندانش بود که واقعاً اثر دردناکی داشت. انتشار این خبر باعث شد که فضای بین آنها تبدیل به یک عزاخانه شود. وقتی اینطور شد، امام حسین(علیه السلام) دختر مُسلم را در آغوش گرفت و در حالی که اشک می ریخت، او را نوازش می کرد و دلداری می داد. حضرت به او گفت: اگر پدرت را از دست دادی، غصّه نخور؛ من به جای پدر تو خواهم بود، خواهرم به جای مادر تو و دخترانم به جای خواهران تو هستند. این صحنه ها خیلی دردآور بود و بی بی ها را خیلی مضطرب کرد.
اثر دوم انتشار خبر شهادت مُسلم، در بین اصحاب و همراهان امام حسین(علیه السلام) بود. سیّد بن طاوس در لهوف مینویسد: همینکه این خبر در میان همراهان حضرت منتشر شد، بعضی از اینها، گروه گروه شروع کردند به رفتن؛ اهل بیت دیدند که اینها همه دارند میروند و از اطراف حسین(علیه السلام) متفرّق میشوند. این صحنه آنچنان بیبیها و بچّهها را تکان داد، که خدا میداند! منزل زباله برای امام حسین (علیهالسلام) خیلی دردناک بود. چون دیدند عدّهای که حق را تشخیص داده و راه مستقیم را هم شناخته بودند و حتّی مقداری از راه را هم آمده بودند، چون استقامت نداشتند، برگشتند و رفتند.
البتّه عکس این مسأله را هم داشتیم. بعضی که با حسین(علیه السلام) بودند، در میان راه رفتند؛ امّا از آن طرف، زهیر که از حسین(علیه السلام) فرار می کرد، در بین راه با حضرت هم منزل شد، به او پیوست و تا آخر هم ایستاد. یکی از همراهان زهیر می گوید: او مقیّد بود که یک وقت با حسین(علیه السلام) برخورد نکند. امّا در آن منزل، دیگر مجبور شد در کنار کاروان حضرت اُطراق کند. او میگوید: ما مشغول غذا خوردن بودیم که دیدیم قاصد امام حسین(علیه السلام) آمد. مقابل درِ خیمه ایستاد و به زهیر گفت: «أَجِب اباعَبدِالله»! بلند شو بیا که حسین(علیه السلام) با تو کار دارد! زهیر اینجا تازه باید حق را بشناسد.
راوی می گوید: سکوت سنگینی تمام مجلس را فرا گرفت. لقمه ها در دست ها ماند! همه ساکت شدند. «کأنَّ عَلی رُؤُوسِنا الطَیرُ»؛ مثل اینکه پرنده روی سرها نشسته باشد و هیچکس تکان نخورد، همه در بُهت فرو رفتیم. کسی که سکوت را شکست، همسر زهیر بود. به شوهرش گفت: سبحان الله! پسر پیغمبر تو را خواسته است، امّا تو نشستهای؟! مگر چه می شود که بروی، حرفهایش را گوش کنی و برگردی؟!
این شد که زهیر از جا حرکت کرد و به طرف خیمه امام حسین(علیه السلام) رفت. وارد خیمه حضرت شد. مینویسند: «فَمَا لَبِثَ أنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً»؛ توقّف کوتاهی کرد و زود برگشت. امّا این زهیر، دیگر آن زهیرِِ سابق نیست. «قَدْ أشْرَقَ وَجْهُهُ»؛ اصلاً یک نورانیّت دیگری پیدا کرده است! چون با حق مواجه شده و آن را شناخته است. حسین(علیه السلام) دستش را گرفت.
زهیر برگشت و به همراهانش گفت: همه بروید! من دیگر با هیچ کدام از شما کاری ندارم!حتّی به همسرش هم گفت: برو! همسرش از او پرسید: مگر چه شده است؟ زهیر گفت: «عَزَمتُ عَلی صُحبَهِ الحُسَینِ» . من دیگر از حسین(علیه السلام) جدا نمیشوم؛ من می خواهم تا آخر راه با حسین(علیه السلام) باشم. همسر زهیر به او گفت: من منشأ سعادت تو شدم؛ حالا کجا بروم؟! لذا هم زهیر و هم همسرش آمدند و تا کربلا با حضرت بودند.
مینویسند عصر عاشورا، زهیر به میدان رفت و کشته شد. همسرش به غلام او کفنی داد و گفت: برو و مولایت را کفن کن! غلام رفت، امّا زهیر را کفن نکرد. همسر زهیر پرسید: چرا مولایت را کفن نکردی؟ گفت: چگونه مولایم را کفن کنم و حال اینکه بدن پسر پیغمبر کفن ندارد!