جلسهً نوزدهم
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجعبه موضوع حیا بود که عرض کردم یکی از بزرگترین مشکلات جامعۀ ما همین ترویج بیحیایی در سه رابطۀ دیداری، گفتاری و رفتاری است. در جلسۀ گذشته به این مسئله اشاره کردم که حیا یک امر غریزی و مربوطبه انسان است و از یک سنخ اعمال زشت، قبیح و محرّمات الهیّه نقش بازدارندگی دارد. رابطۀ بین «حیا و عقل» و «حیا و تقوا» را مطرح کردم.
در این جلسه رابطۀ بین «حیا و ایمان» را بحث میکنم. در این چند جلسه همان اوّل بحث، روایتی را از امامصادق(علیه سلام) عرض کردم که فرمود: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ». نقش حیا بر ایمان تا حدّی موضوع بحث این جلسه است. در روایات متعدّدی رابطۀ بین حیا و ایمان را داریم. یکی از آنها همین روایتی است که اوّل بحثم مطرح میکنم. چند روایت دیگر را عرض خواهم کرد.
همراهی حیا و ایمان
در روایتی از پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله) است که میفرماید: «الإِیمَانُ وَ العَمَلُ أَخَوَانٌ شَرِیکَانٌ فِی قَرَنٍ لَا یَقبَلُ اللَّهُ تَعَالَی أَحَدهما إِلَّا بِصَاحِبِهِ»[1]؛ رابطۀ این دو، مثل دو برادر است در یک ریسمان؛ به تعبیر ما در یک نخ. روایتی از امامباقر(علیه سلام)است که میفرماید: «الْحَیَاءُ وَ الْإِیمَانُ مَقْرُونَانِ فِی قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ»[2]؛ اینها در یک رشته هستند و به قول ما همراه هم هستند. اگر یک کدام برود، دیگری هم میرود. اگر حیا رفت، ایمان میرود. همین مطلبی است که اوّل بحثم بیان کردم. روایتی از امامعلی(علیه سلام) است که میفرماید: «کَثْرَهُ حَیَاءِ الرَّجُلِ دَلِیلُ إِیمَانِهِ».[3] روایات متعدّدی داریم. بحث ما، نقش حیا بر ایمان است. رابطۀ این دو با هم این است که اگر حیا رفت، ایمان هم میرود. خوب دقّت کن! خیلی مطلب مهمّی است که مطرح کردم.
در روایات نقش حیا را تحت این عنوان مطرح میکنند. روایتی از پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله)است که میفرماید: «الْإِیمَانُ عُرْیَانٌ وَ لِبَاسُهُ الْحَیَاءُ»[4]؛ در این روایت ایمان میفرماید و در روایت دیگری داریم:
«الْإِسْلَامُ عُرْیَانٌ فَلِبَاسُهُ الْحَیَاءُ»[5]؛ هر دو روایت بحث عریانی را مطرح میکنند. این مطلب را خوب دقّت کنید! ایمان لخت است؛ لباس ایمان حیا است. ما یک سؤال میکنیم: نقش لباس برای بدن چیست؟ حفاظتی است؛ همهاش زیبایی نیست. آدم لُخت را حساب کن! نه اینکه لباس روی لباس بپوشد. یکوقت اشتباه نکنید؛ چون «عریان» میفرماید. اگر آدم لختی لباس به تن بکند حفاظت از آفات است. مثلاً از سرما و گرما محافظت میکند. نقش لباس حفاظتی است؛ یعنی کار لباس در ارتباط با بدن این است. تعبیر هر دو روایت هم «عریان» دارد. خوب این مطالب را دقّت کنید! اینها بحث طلبگی است. ایمان «لخت» است؛ اگر بخواهی حفظش کنی، باید با حیا حفظش کنی. چطور؟ این، بحث کیفیّت است.
تا اینجا اصل بحث بود. اوّل اینکه این دو، ملازم یکدیگر هستند؛ اگر یکی برود، دیگری هم رفته است. این، بحث اوّل بود.
نقش حیا بر اعمال خیر و شرّ
مطلب دوم اینکه حیا چه نقشی دارد؟ اینکه حیا برود ایمان هم میرود، مثل این است که ایمان لخت است و حیا لباس آن است. لباس، حفظش میکند. لباس نباشد سرما میخوری و بعد هم میاُفتی و میمیری! تمام شد و رفت.
حالا وارد کیفیّت حفاظت میشوم. در جلسۀ گذشته رابطۀ بین ایمان و تقوا را مطرح کردم. اصلاً زیربنای تمام اعمال نیکی که انسان انجام میدهد و همچنین اعمال شرّی که ترک میکند، کفّ نفس میکند و جلوی خود را میگیرد که کار بد و زشت نکند، حیا است. حیا موجب میشود انسان کار زشت نکند و کار خیر بکند. روایات این بحث را هم مطرح کردم. حالا باید سراغ رابطۀ «ایمان» و «عمل» برویم. اگر عمل نباشد، از ایمان خبری نیست. معنای ایمان را هرچه میخواهی بگیر. در بُعد عقلانی میگویی: «اعتقادات». در بُعد قلبی میگویی: «دلبستگی به خدا». هرکدام باشد فرقی نمیکند. ایمان هرچه میخواهد باشد؛ چه اعتقادات باشد و چه دلبستگی به خدا. ایمان را هرطور معنا کنی، حفظش به اعمال خارجیّۀ ما است. در روایات هم داریم؛ مفصّل هم هست.
حتّی در روایات داریم که از یکی از حضراتائمه (علیهما السلام)سؤال میکنند و ایشان میفرمایند: «الإِیمَانُ هُوَ العَمَلُ».[6] نگاه کنید! میگوید: ایمان، اصلاً عمل است؛ یعنی میخواهند نقش عمل روی ایمان را بگویند که به قول ما یک رابطۀ تنگاتنگ بین عمل و ایمان است.
به یک معنا حیا، «مولّد عمل» است. میخواستم چگونگی نقش حیا بر ایمان را بگویم. این نقش بهواسطۀ عمل است. حیا موجب میشود از انسان اعمال خیر صادر شود و جلوی اعمال شرّ را میگیرد و دلبستگی به خدا حفظ میشود؛ آن اعتقادات حفظ میشود که اگر اینها نباشد، اعتقادات، «هَبَاءاً مَنثُوراً» میشود؛ از بین میرود. این تعبیری بود که در روایات ما است.
حالا بهسراغ درون انسان میرویم. این مطلبی در باب حیا است که یکوقت از انسان غفلتاً عمل زشتی سر میزند؛ در غیر معصومین (علیهما السلام) اینطور است؛ متوسّطین از مؤمنین هم اینطور هستند. در بحث رابطۀ حیا و عقل این مسئله را مطرح کردم. بعد از عمل به تعبیر ما سر عقل که آمد، خودش ناراحت میشود؛ منفعل میشود؛ شرمنده میشود. اینجا معلوم میشود که این پوشش هنوز بهطور کلّی از بین نرفته است؛ ضربه خورده امّا از بین نرفته است. البتّه این در شرایطی است که گاهی اوقات باشد. اگر تداوم پیدا کند؛ یعنی مرتب شروع کند بهکار زشت کردن، این پرده دریده میشود و بهطور کلّی از بین میرود و انسان «مَسخ» میشود. در آن مرحلۀ غفلتی، بهتعبیر قرآنی هنوز نفس لوّامه از بین نرفته است. کار زشت را که انجام داد، بعد پشیمان شد و خودش را نکوهش کرد. نفس لوّامه هنوز در نهادش هست و سرزنشاش میکند.
ولی وقتی عمل قبیح تکرار شد و بهطور کلّی این پردۀ حیا از بین رفت، اینجا نفس امّاره بالسوء فرماندۀ کلّ قوای درون میشود. سلطۀ کامل پیدا میکند. دیگر این شخص از نظر واقعی، انسان نیست. چرا؟ چون عقل عملی او سرکوب شده و از بین رفته و بُعد الهی هم از بین رفته است.
در اینجا چگونگی نقش حیا راخیلی روشن کردم. اینکه در روایات داریم برای غفلتاً است؛ امّا گاهی تصادفی نیست. کسانی که بهکارهای زشت تداوم ببخشند، جزء ملکات سیئۀ آنها میشود. اینجا است که نفس امّاره در درون همه کاره خواهد شد.
آثار از بین رفتن حیا
چند روایت را بیان کنم. روایتی است که هم عامّه نقل میکنند، هم خاصّه. در یک کلمه با هم تفاوت دارند؛ امّا از نظر معنا هیچ تفاوتی ندارند. امامهشتم(علیه سلام) میفرماید: «عَنْ آبَائِهِ (علیهما السلام) أَنَّ رَسُولَاللَّهِ (صلی الله علیه وآله) قَالَ: لَمْ یَبْقَ مِنْ أَمْثَالِ الْأَنْبِیَاءِ إِلَّا قَوْلُ النَّاسِ إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ»[7]؛ حضرت فرمودند از مثالهایی که انبیا (علیهما السلام) داشتند و همگی آن را بیان میکردند این است که وقتی حیا از بین رفت، هر کاری میخواهی بکن. این روایت را عامّه اینطور نقل میکنند: «إِنَّ آخِرَ مَا أَدْرَکَ النَّاسُ مِنْ کَلامِ النُّبُوَّهِ: إِذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ».[8]
در روایت دیگری داریم که: «َعَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ(سلام الله علیه)أَنَّهُ قَالَ: مَا بَقِیَ مِنْ أَمْثَالِ الْأَنْبِیَاءِ(علیهما السلام) إِلَّا کَلِمَهٌ إِذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ وَ إِنَّهَا فِی بَنِی أُمَیَّهَ»[9]؛ فرمود که بهاصطلاح گل سرسبد بیحیاها بنیامیّه هستند. بیحیاتر از آنها نداریم؛ چون جنایتکارتر از آنها نداشتیم. تاریخ را میدانید که بنیامیّه چه کردند. تفاوت بین روایت این بین «فَاعْمَلْ» و «فَاصْنَعْ» است؛ هر دو هم یک معنا را میدهد.
مرحوم صدرالمتألهین(رحمه الله علیه) اینجا آن معنای مشهور راجعبه این روایت را مطرح میکند که «إذا لَمْ تَسْتَحْ مِنَ العَیْبِ وَ لَمْ تَخْشِ الْعارَ بِما تَفْعَلْهُ فَافْعَلْ ما تُحَدِّثُکَ بِهِ نَفْسُکَ مِنْ أَغْراضِها حَسَناً کانَ أَوْ قَبیحاً»[10]؛ این همان نفس امّاره بالسوء است که ایشان میفرماید؛ از نفس امّاره اسم نمیبَرد امّا بهاصطلاح، آن را تعریف میکند؛ وقتی حیا رفت، انسان دیگر عیب سرش نمیشود؛ خدا هم سرش نمیشود؛ اصلاً نمیفهمد جهنّم یعنی چه؛ از جهنّم هم خشیّت ندارد. این همان تعبیری است که میگویند: «فَافْعَلْ ما تُحَدِّثُکَ بِهِ نَفْسُکَ»[11]؛ هرچه از درون نفس امّاره بالسوء تو میگوید «مِنْ أَغْراضِها»؛ خواستههایش را به او بده. بعد ایشان میفرماید: معنای لفظ امر در اینجا «توبیخ» و «تهدید» است. یکوقت اشتباه نکنید! خیال نکن دیگر آزاد شدی! ایشان این بحث را در ذیل بحث جنود عقل و جهل مطرح میفرماید. گفتیم در مقابل خُلع، حیا است. بعد از آن تشبیهی دارد؛ حیا نقش لِجام[12] را دارد. مثلِ افسار بر دهان حیوان است که که از شرارتها جلوگیری میکند.
حیا نقش لِجام بر نفس را دارد. حیا افساری بر دهان حیوان نفس، شهوت، غضب و بعد شیطان و وهم است. وقتی بنا شد این افسارگسیخته شود، این حیوان و شیطان آزاد میشود؛ تمام شد. معنای «فَاعْمَلْ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ» این است که هرچه را حیوان و شیطان درونت میگوید، بکن! اگر حیا برود، همه رقم جنایتی میکنی؛ این را بدانید! ظاهر را نگاه نکنید! این واقعیّاتی است که ما میگوییم؛ یعنی اموری که درونی است و در درون انسان واقع است. حالا عرض میکنم کار به کجا میکشد. مسئله این است که وقتی حیا رفت، ایمان هم میرود؛ انسانیّت میرود؛ چون حیا پوششی روی ایمان بود. همانطور که پوششی برای جنبههای انسانی بود. نعوذبالله نه تنها ایمان میرود؛ بلکه انسان به وادی «کُفرِجُحود» کشیده میشود که خطرناکترین چیز برای انسان است؛ یعنی واقعیّتها را میبیند و حتّی در باب مفاسد، واقعیّتها دامن او را هم میگیرد، ولی در عین حال باز هم انکار میکند؛ این را «کُفرِجُحود» میگویند.
آیۀ شریفه در باب کفر قوم فرعون اینطور دارد: (فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَهً قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِینٌ) 13؛معجزه را دیدند امّا (وَجَحَدُوابِهَا)14این، کُفرِجُحودی است. انکار کردن با اینکه « وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ »؛ بالاتر از یقین نداریم. ما بحث ایمان را میکردیم و اینجا یقین را هم جلو میآورد. با اینکه یقین داشتند که معجزه است. «ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ »؛ کار به کُفرِ جُحود میکشد. نه تنها ایمان میرود؛ بلکه از اینطرف کفری که میآورد کفر معمولی نیست. گاهی کار به اینجا میکشد.
استاد ما امام(رضوان الله)در باب کفر جُحود میفرمود. ایشان قضیّهای را نقل میکردند که من از ایشان نقل میکنم. میفرمود سابقاً، فرض کنید صد سال پیش، حمل کردن باروت از روستا به شهر ممنوع بود. آن موقعها ماشین نبود و با چهارپا حمل میکردند و میآوردند. در بین راه هم پاسگاههای ژاندارمری بود که آن موقع امنیّه میگفتند. اینها جلوی کسانی را که بار حمل میکردند میگرفتند. ایشان میفرمود جلوی کسی را گرفتند و سؤال کردند بارت چیست؟ گفت شاهدانه. میدانید شاهدانه چیست؟ سابقاً وقتی ما بچّه بودیم از گندم و شاهدانه تنقلات درست میکردند؛ چیز خوشمزهای هم بود؛ شبیه دانههای باروت بود. سؤال کرد بارت چیست؟ گفت شاهدانه. بعد آن وسیلهای را که داشت داخل بارش زد و دید باروت است. گفت این چیست؟ گفت: شاهدانه. آن موقع مرسوم بود که چه در شهر و چه در روستا ریش داشتند؛ ریشهای بلندی هم داشتند؛ اتابکها را دیدهاید؛ عکسهایشان را دیدهاید. در آن زمان مرسوم بود. البتّه من به «ریش بیریشه» تعبیر میکنم؛ ما هم ریش بیریشه زیاد داریم. بعد گفت: دستت را جلو بیاور. دستش را جلو آورد. از این باروتها به کف دستش ریخت و دستش را زیر ریشش گرفت. گفت: این چیست؟ گفت: شاهدانه. داخل جیبش دست کرد. کبریت را درآورد و زد. باروتها آتش گرفت و تمام ریشهای او شروع به سوختن کرد. گفت: نگفتم که شاهدانه است! امام(رضوان الله) این داستان را در کلاس نقل میکرد. این را کفر جُحودی میگویند. گوش کن! واقعیّت است و مفاسد آن دامنگیر او شده است، امّا باز این کار را میکند؛ حبّبه دنیا است.
این تعبیراتی که اوّل بحثم عرض کردم که یکی از بزرگترین مشکلات جامعۀ ما همین است، یکی از جهاتش این است که بعضی از آنکسانیکه وظیفۀ اصلاح جامعه را دارند، مبتلا به کفر جُحود هستند. وقتی به آنها تذکّر میدهی، نمیخواهند قبول کنند. با اینکه مفاسدش را میبینند، میگویند: نگفتم شاهدانه است! میفهمی چه میخواهم بگویم؟ میبینند؛ گاهی دامنگیر خودش هم شده ولی در عین حال حاضر نیست گوش کند؛ با اینکه یقین دارد، حبّ ریاست، شهرت، مال و … نمیگذارد. «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ».[15] این مطلبی را که عرض کردم، بیجهت نمیگفتم.
از آنطرف بیایید ببینید دروغ چطور رواج پیدا میکند. دروغِ سفت میگوید، چون حیا نیست. مبدأ دروغ، فریبکاری، خدعه، تملّق و…، بیحیایی است. اگر کسی حیا نداشته باشد، ایمان ندارد و حتّی به کُفرِ جُحود کشیده میشود. من تعبیر میکنم به یک نوع مَسخ شدن. لذا از خطرات بسیار مهمّ در جامعه همین است. آن را کوچک نگیرید! مگر به سادگی میشود اینها را اصلاح کرد؟ وقتی حیا رفت، خیال کردی بهزودی سر جایش میآید؟ به تدریج میرود. خراب کردن آسان است و ساختن مشکل است. در عرض چند روز چند طبقه از یک ساختمان را روی هم میریزی؟ امّا اگر بخواهی بسازی، گاهی چند سال طول میکشد. حرفهایی که میزدم، حساب شده بود که گفتم از مشکلات بزرگ جامعۀ ما همین است. باید در این صدد بود که انسان، حیا را تحکیم کند. آنوقت ببین که هم انسان ساخته میشود هم مؤمن ساختهمیشود.
[3]. «زیاد بودن حیای شخص، نشانۀ ایمان او است»؛ غررالحکم، ص 525
[4]. «ایمان، لخت است و لباس آن، حیا میباشد»؛ مستدرکالوسائل، ج 8، ص 465
[12]. افسار، نگهدارنده، کنترلکننده
[16]. اشاره به جلساتی که بهمناسبت ایّام فاطمیّه؟سها؟ برگزار میشد.
[17]. بحارالأنوار، ج 43، ص 215