ای مادر! با من صحبت کن، قبل از آنکه روح از بدنم مفارقت کند

. به منزل امام‌علی(سلام الله علیه) برویم. عصمت کبری(سلام الله علیها)؛ حیا می‌خواهی به خانۀ حضرت‌زهرا(سلام الله علیها) برو. آقا واقعاً عجیب است! اینکه گاهی عرض می‌کنم شما بدانید که بعد از پیغمبراکرم(صل الله علیه وآله و سله) در جامعۀ اسلامی دو خطّ به وجود آمد. یک خطّ آن خطّی بود که تمام مسائل ارزشی را می‌کوبید. امّا آن خطّ دیگر در اقلیّت بود. دیدید و شنیدید و بنده هم در مسائل تربیت خانوادگی مطرح کردم. حضرت به مسجد رفت. این‌طور نبود که نرفته باشد. خطبه هم خواند؛ امّا چطور رفت؟ اینکه حضرت چطور رفت را نمی‌گوید. می‌گوید حضرت‌زهرا(سلام الله علیها) رفت در مسجد و خطبه خواند؛ با انصاف! بیا و بگو این عصمت کبرای حقّ چطور رفت؟ بگو که لباس او چطور بود. بگو دور او را گرفته بودند تا کسی اصلاً پیکر او را نبیند. حضرت‌زهرا(سلام الله علیها) با چه وضعی به مسجد رفت؟[1]

در روایت دارد که أسمابنت‌عمیس گفت: وقتی وفات حضرت‌زهرا(سلام الله علیها) نزدیک شد، حضرت به من فرمود: أسما! برو آب بیاور. من رفتم آب آوردم. حضرت وضو گرفت. در روایتی داریم که به بهترین وجه غسل کردن، غسل کرد. بعد به من فرمود: برو برای من طیبی بیاور می‌خواهم خودم را خوش‌بو کنم. برو جامۀ نو بیاور. در این مسائل اسراری است. أسما می‌گوید: لباس نو تنش کرد. به من گفت: هنگام وفات پدرم، جبرئیل از بهشت برای او حنوط و کافور آورد. پدرم این‌ها را سه بخش کرد؛ یک بخش برای خودش و یک بخش برای من و یک بخش را هم برای امام‌علی(سلام الله علیه) گذاشت. برو آن را هم بیاور. أسما می‌گوید رفتم و آوردم. حضرت فرمود: بگذار بالای سرم باشد. بالای سر حضرت گذاشتم. یک‌وقت دیدم پاهایش را رو به قبله کشید. جامه‌ای هم روی صورتش کشید. به من گفت: أسما! ساعتی صبر کن و بعد من را صدا بزن. اگر دیدی جوابت را ندادم، بدان که به پدرم ملحق شدم.

أسما می‌گوید من صبر کردم؛ بعد صدا زدم: ای دختر مصطفی (صل الله علیه وآله و سله)! دیدم جوابم را نمی‌دهد. ای دختر بهترین فرزندان آدم! جوابم را نداد. ای دختر کسی که شب به معراج رفت! همین‌طور دیدم که جواب نمی‌دهد. جامه را از روی چهرۀ حضرت‌زهرا(سلام الله علیها) برداشتم. دیدم روح مقدّسش به‌سویِ جنّت پرواز کرده است. اینجا بود که شروع کردم چهرۀ حضرت‌زهرا(سلام الله علیها) را بوسیدن. گفتم هروقت پیغمبراکرم(صل الله علیه وآله و سله) را ملاقات کردی، سلام أسمابنت‌عمیس را به پدر برسان! می‌گوید یک‌وقت دیدم دو تا فرزندان حضرت‌زهرا(سلام الله علیها)، حسنین(سلام الله علیهما) وارد حجره شدند. از من پرسیدند: چه وقت است که مادر ما به خواب رفته است؟ عرض کردم: نه! امام‌حسن(سلام الله علیه) آمد و خودش را روی صورت حضرت‌زهرا(سلام الله علیها) انداخت؛ صورت مادر را می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر! با من صحبت کن، قبل از آنکه روح از بدنم مفارقت کند. امام‌حسین(سلام الله علیه) صورت به پاهای مادر گذاشت. می‌گوید: ای مادر! من حسینت هستم! این تعبیر در روایت است. با من صحبت کن قبل از آنکه قلبم شکافته شود…


[1]. حضرت‌استاد (رحمه الله علیه) این مباحث را در سال 1374هـ.ش بیان فرمودند که تحت عنوان «شرح خطبۀ فدکیّه» منتشر شده است.

فیسبوک
توئیتر
لینکداین
واتساپ
تلگرام
ایمیل
چاپ
از دستۀ بیشتر بخوانید
اشتراک
ایمیل برای
guest
0 نظر
بازخوردهای درون متنی
مشاهده همه دیدگاه‌ها
سبد خرید
0
نظری دارید؟ لطفاً آن را ثبت کنید.x