مروری بر مباحث گذشته
در جلسۀ گذشته دربارۀ مرابطۀ با دیگران، شش جهتی را که قبلاً مطرح کرده بودم، بهصورت سرفصل اشاره کردم. گفتم: جهت اوّل که در مرابطۀ با دیگران میتواند هم نقش سازندگی داشته باشد و هم نقش تخریبی، «کمّیت مرابطه» بهمعنای کم یا زیاد معاشرت کردن است. بعد هم گفتیم که اینجا بحث «شخص» نیست؛ بلکه «شخصیّت» مهمّ است؛ یعنی با چه افرادی زیاد مُراوده داریم. ممکن است چند نفر باشند؛ امّا از نظر شخصیّت روحی، یک شخصیّت داشته باشند. جهت این امر هم آن بود که چون تربیت امری بالینی است، آنچه کمالِ تأثیر را دارد، حتّی ناخودآگاه بر انسان اثر میگذارد. روایاتی هم در این زمینه مطرح کردم. مثلاً فرض کنید اگر انسان با افراد «متدیّن» یعنی کسانی که مربّا به تربیت دینی هستند کثرت رابطه داشته باشد، این ارتباط برای او سازنده است. عکس این مسئله هم وجود دارد. در روایات تعبیر به «اخیار» و «فُجّار» شده است. اگر انسان با افرادی که از نظر مرزهای دینی مرزشکن هستند کثرت ارتباط داشت، بر ناخودآگاه او اثر میگذارد.
اثرپذیری انسان در معاشرتها
بحثهای بنده سلسلهوار است و همگی به هم مرتبط هستند. قبلاً عرض کردم که تربیت، از عناوین قصدیّه نیست؛ بلکه چه بخواهی و چه نخواهی در ابعاد مختلف اعتقادی، اخلاقی و عملی اثر میگذارد. چهبسا خود انسان متوجّه این اثرگذاری نشود و در مرور زمان ببیند شخصیّتش همرنگ افرادی شده است که با آنها مرابطه داشته است.
مسئلۀ کمّیت رابطه در محیطهایی که بستر سازندگی انسان هستند؛ یعنی محیط خانوادگی، تحصیلی، شغلی و رفاقتی مطرح است؛ لذا یکی از دلایلی که ثابت میکند اوّلین بستر، بستر خانوادگی است، کثرت رابطه در این بستر است. زمانی است که یک فرد میتواند شکل غیر را در رفتار، گفتار و ظاهر خود بهصورت ناخودآگاه دریافت کند. اسوه بودن والدین قهری است؛ لذا تأکید به محیط خانوادگی به دلیل این است که اوّلین بستر در سازندگی ابعاد مختلف وجود است.
البتّه این سخن به آن معنا نیست که اگر در محیط خانوادگی خراب شد، از دست رفته است. بسیاری افراد هستند که در محیطهای فاسد از نظر اخلاقی، اعتقادی و عملی بودهاند؛ امّا خودشان را رها کردهاند. در تاریخ از این نمونهها فراوان است. این مسئله جبری نیست چراکه گذشته از اینکه ریشههای درونی دارد و انسان از نظر اعتقادی، اخلاقی و عملی، مفطور به فطرت است، جنبۀ اکتسابی هم دارد. امّا متأسّفانه روی این فطریات کار نمیکنیم.
بحثی را آقایان به نام «مُنابهه و مُحاکات» مطرح میکنند. این بحث را قبلاً مطرح کردهام و الآن چون جایگاه دارد، مطرح میکنم. شخصی نسبتبهکاری به انسان التفاتی میدهد و انسان همان را منعکس میکند. این را منابهه و محاکات میگویند. مثالی میزنم که شاید خندهدار باشد. کنار هم نشستهاید و حرف میزنید. یک نفر از خستگی دهان درّه میکند؛ من هم دهان درّه میکنم. کار او «مُنابهه» است و کار من «مُحاکات» است.
قرآن کریم میفرماید: «وَهَدَیناٰهُ النَّجْدَیْنِ».[*] از نظر الهی در درون همه از طرفی نیروهای شهوت، غضب و وهم گذاشته شده است و از طرفی عقل و فطرت خداجویانه وجود دارد. هر دویِ اینها در وجود ما هست.
بحث این است: بستری که در آن قرار میگیرم، باید چگونه باشد؟ در این بستر باید منابهه، در همه ابعاد اعتقادی، اخلاقی و عملی، نسبتبه فطرتهای نیک باشد. همۀ این ابعاد منابهه دارند. روایاتش را قبلاً مطرح کردم؛ چون در درون من، ریشۀ فطرت وجود دارد، اگر با منابههاش مسائل صحیح اخلاقی و اعتقادی را به من تنبّه بدهد، این ریشهها زنده میشود. این مسائل که در اسلام آمده است، ریشههای دقیق علمی و روانشناسی دارد.
ابنعبّاس(رضیه الله عنه) نقل میکند: «قِیلَ یَا رَسُولَاللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم)»،[*] که «مَن نُجَالِس»؛ با چه کسی مجالست داشته باشم؟ حضرت سه مورد را اشاره میکند که در ارتباط با ابعاد دیدار، گفتار و کردارش است: «مَن یُذَکِّرُکُم اللَّهَ رُؤیَتَهُ»؛ وقتی به او نگاه میکنی، یاد خدا میافتی. «وَ یَزِیدُ عِلمِهِ»؛ منطقش همینطور باشد. «وَ یُرَغِّبُکُم فِی الآخِرَهِ»؛ و عملش هم اینطور باشد. این حدیث بر محور منابهه و محاکات است و در درون همۀ انسانها وجود دارد.
این مطلبی که کمّیت رابطه در سازندگی و تخریب فرد تأثیر دارد، به این معنا است که ممکن است انسان از نظر درونی، شهوت، غضب و وهم را زنده کند. روایات فراوانی هم که در این زمینه وجود دارد، حساب شده است. باید در مواجهه با آدمِ بد گارد بگیری. در ابتدای همنشینی خودت را حفظ میکنی امّا یواشیواش شُل میشوی. تذکّری بدهم که قبلاً هم گفتم؛ این مسئله ربطیبه رابطۀ شغلی ندارد. اگر کاسبی هست و برای خرید و فروش نزد او میروی، به این بحث ارتباطی ندارد. بلکه دربارۀ ارتباط با یک قشر خاصّ است؛ افرادی که شخصیّتشان را یک وجه مشترک تشکیل داده است.
در روایت هم وقتی بحث اخیار مطرح شد، امامعلی(علیه سلام) هم تیپ بودن را مطرح میفرماید. انسان ارتباطش را با افرادی که شخصیّتشان اخیار است، زیاد کند. فرض کنید مثلاً در زمان رسولاکرم(صل الله علیه و آله و سلم)، ابوذر، مقداد، سلمان و… جزو اخیار هستند. از طرف دیگر هم کشش هست؛ چراکه میگویند: «رگ رگ است این آب شیرین، آب شور»؛ یعنی ارتباط دو طرفه است. سرّش هم اینکه چه بخواهی و چه نخواهی اثرگذار است.
جایگاه «کیفیّت رابطه» در تربیت دیگران
حالا وارد بحث «کیفیّت رابطه» میشویم که بسیار گسترده است. یکی از مواردی را که اهمِّ آنها هم هست و نقش قوی در تخریب و سازندگی دارد، عرض میکنم. این مورد «رابطۀ همراه با چاشنی محبّت» است. کمّیت رابطه این است که بگوییم با کسانی زیاد رفت و آمد دارم و کیفیّت رابطه یعنی بگوییم این رفت و آمد با چاشنی «محبّت» است. این رابطه در سازندگی و تخریب نقش دارد. بهصورت کلّی مطرح کردم. قبلاً بحث پیوندها را انجام دادم و قصد تکرار ندارم. هیچ مانعی ندارد که این چاشنیِ محبّت، دربارۀ همۀ محیطها مطرح شود و اتّفاقاً در محیط رفاقتی که در تربیت خیلی بُرد دارد، محوریّت پیوند محبّتی است. اصلاً سرِّ این بُرد که محیط رفاقتی بر محیط خانوادگی، شغلی و تحصیلی تأثیرگذار است، همین رابطۀ با چاشنی محبّت است.
در روایاتمان هم بسیار داریم که حتّی پیوند محبّتی را همسو و همسنگ با پیوند خویشاوندی و بلکه بالاتر از آن مطرح میکند. نقش پیوند خویشاوندی را در نظر بگیرید. نقش پیوند محبّتی بالاتر از آن است. در کلمات امامعلی(علیه سلام) این تعابیر فراوان است؛ میفرماید: «الصَّدِیقُ أَقْرَبُ الْأَقَارِبِ»[*]؛ دوست نزدیکترین نزدیکان انسان است یا در تعبیر دیگری میفرماید: «الْمَوَدَّهُ أَقْرَبُ رَحِمٍ».[*] در این روایت به این موضوع تصریح میکند. در جای دیگر میفرماید: «الْمَوَدَّهُ نَسَبٌ مُسْتَفَادٌ».[*] علّت این جایگاه، این است که این رابطه، با چاشنی محبّت همراه است.
در معارفمان ما را نهی میکنند از اینکه با کسانی پیوند محبّتی برقرار کنیم که انحراف اعتقادی دارند. «لَا تُوَادُّوا الکَافِرَ»[*]؛ با کافر، پیوند محبّتی برقرار نکن. بحث رابطۀ ظاهری نیست؛ بلکه رابطۀ درونی مدِّ نظر است؛ چراکه بالأخره اثر سوءش را میگذارد. آنقدر این پیوند نقش دارد که اگر موجودی بهتعبیر من «انسانی» محبوب انسان شد، دیگر عیب او را هم نمیبیند. بهتعبیر روایت «حُبُّ الشِّیءِ یُعمِی وَ یُصِمُّ».[*]
در روایتی آمده است که «عَیْنُ الْمُحِبِ عَمِیَّهٌ عَنْ مَعَایِبِ الْمَحْبُوبِ»[*]؛ چقدر زیبا است! چشم کسی که کسی را دوست دارد، کور است و عیبهای محبوبش را نمیبیند. «وَ أُذُنُهُ صَمَّاءُ عَنْ قُبْحِ مَسَاوِیهِ»؛ گوش او هم از اینکه زشتیهای او را بشنود، کَر است؛ یعنی دیگر هیچ اثری نمیگذارد. در این زمینه روایات زیادی داریم؛ امّا من فقط قصد اشاره به سرفصلها دارم. باید رابطهای که چاشنی محبّت همراه آن است، دقیق، ظریف و حسابشده باشد.
اینکه ما را از دوستی دشمنان خدا نهی میکنند به همین دلیل است. «إِیَّاکَ أَنْ تُحِبَ أَعْدَاءَ اللَّهِ أَوْ تُصْفِیَ وُدَّکَ لِغَیْرِ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ»[*]؛ از اینکه دشمنان خدا را دوست بداری، پرهیز کن؛ چراکه اثر سوء میگذارد. اگر هم با دشمن خدا در حال برقراری رابطه هستی، باعث میشود آن صفای قدیم را نداشته باشی و شش دانگ بهسمت غیر اولیای خدا بروی.
این نکته را بگویم که اینهمه در روایات ما تأکید شده است که با دوستان خدا رابطۀ دوستی برقرار کنید و اولیای خدا را دوست بدارید، برای چیست؟ چون این دوستی نقش سازندگی دارد. نکتۀ حسّاسی است؛ چراکه محبّت، پیروساز و اثرگذار است. در آیۀ شریفه از زبان پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) میفرماید: «إِن کُنتُم تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی»[*]؛ «فاء» در اینجا «فاء تفریع» است؛ چه ارتباطی با هم دارند؟ اگر خدا را دوست دارید، من را متابعت کنید. باید بگوید: «اِن کُنتُم تُحِبُّونَ اللَّهَ فَأَطِیعُوا اللَّهَ». امّا در آیۀ شریفه میفرماید: «فَاتَّبِعُونِی». در واقع حبّبه خدا حبّبه اولیای خدا را در پی دارد و حبّبه اولیای خدا پیروساز است. خدا که در بین ما نیست. چقدر زیبا است! «إِن کُنتُم تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی». در واقع این تبعیّت از پیامبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) حلقۀ رابطۀ ما با خدا است؛ چراکه حبّبه خدا، حبّبه غیرخدا را در پی دارد. حبّبه اولیای خدا است که برای انسان سازنده است؛ یعنی روی اعمال انسان نقش دارد و پیروساز است.
ممکن است در برخی محیطها این چاشنی محبّت باشد و در برخی دیگر نباشد. حتّی در رابطۀ با محیط آموزشی اگر بین استاد و شاگرد این رابطه برقرار باشد، اثرگذاری استاد بر شاگرد بسیار زیاد میشود:
درس معلّم اَر بود زمـــــــزمۀ محـبّـتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
این مسائلی است که برای همۀ ما تا حدودی لمس شده است و هرکس در حدِّ خود اینها را چشیده است؛ لذا من دربارۀ محیط خاصّی بحث نمیکنم. همه محیطهای خانوادگی، تحصیلی، شغلی و رفاقتی مدِّ نظر هستند. البتّه در محیط رفاقتی، محوریت، رابطۀ با چاشنی محبّت است. این بحث «کیفیّت رابطه» است.
اینکه در روایاتمان داریم حبّبه اولیای خدا داشته باشید و بغض نسبتبه اعدای خدا داشته باشید، به این دلیل است که اوّلی بر ما نقش سازندگی دارد و دومی نقش تخریبی دارد. روایتی از امامعلی(علیه سلام) است که فرمود: «لَا تُوَادُّوا الکَافِرَ».[*] از خودم این جملات را نمیبافم و همگی روایت است. این روایات، حساب شده و دقیق هستند؛ بنابراین در سازندگی و تخریب انسان، اوّل کمّیت و دوم کیفیّت مرابطه مؤثّر است که گفتیم سرآمد در کیفیّت مرابطه، چاشنی محبّت است و در هرکدام از این رابطهها به قول ما سریان و جریان دارد. خودتان میتوانید از این بحثها نتیجهگیری کنید که اگر بخواهید نقش سازندگی داشته باشید، چگونه است.
جایگاه «شرایط شخصِ سازنده» در تربیت دیگران
سومین مسئلۀ تأثیرگذار در مرابطه، بحث «شرایط شخص سازنده» است. شرایط شخصی که میخواهی با او رابطه برقرار کنی که تو را میسازد. برخی افراد هستند که توانایی بیشتری در تأثیرگذاری دارند. این بحث مفصّلی دارد که بنده تنها اشارهای به آن میکنم. در محیط خانوادگی تا زمانی که شخص وارد محیط دوم نشده است، نقش والدین اهمّیت دارد. امّا وقتی کسی وارد محیط تحصیلی شد که به نظر بنده، به جهات متعدّدی حسّاسترین محیطها است، شرایط فرق دارد. معمولاً در محیط آموزشی، شاگرد به استاد نگاه دیگری دارد و پذیرشش از او بیشتر از سایرین است؛ پس شرایط سازندگی و تخریب استاد، نسبتبه بقیّه، قویتر است.
ممکن است در محیط خانوادگی، والدین وظایف خود را بهخوبی عمل کرده باشند؛ ولی وقتی از این محیط وارد محیطی میشود که شرایطش قویتر است، اثر تخریبی بگذارد. اینجا فقط سرفصلها را اشاره میکنم. همۀ این موارد هم ملموس است.
بحث دربارۀ شرایط شخصی است که با او رابطه برقرار شده است. اگر محیط خراب بود، آن شخص میتواند او را بسازد و اثرات قبلی را چه خوب و چه بد خنثی کند. اینکه میتواند خنثی کند، یعنی نقش خیلی اساسی دارد. مخصوصاً اگر همراه این شرایط چاشنی کیفیّت هم باشد و از نظر کمّی هم رابطۀشان زیاد باشد. اینجا موارد زیادی مطرح میشود.
چهارمین مسئلۀ
تأثیرگذار در تربیت شرایط شخصی است که میخواهی بر او تأثیر بگذاری؛ یعنی کودک است که از
نظر سنّی و روحی در مقطعی قرار گرفته است که در ابعاد اعتقادی، اخلاقی و عملی
پذیرش زیادی دارد.