عزّت الهی و شیطانی
قبلاً عزّت را به حقیقی یا باطنی و عزّت ظاهری، تقسیم کردیم و گفتیم که یک سنخ عزّت، توهّمی و تخیّلی است؛ یعنی شخص خیال میکند که عزّت دارد، درحالی که اینطور نیست. این عزّت خیالی و توهّمی، یک «عزّت شیطانی» است که در مقابل «عزّتالهی» مطرح شده است. بعضی از روایات ما هم به این نوع از عزّت اشاره دارند. من در این جلسه میخواهم آنها را مطرح کنم و کمی توضیح دهم.
ما اگر بخواهیم مسئله را خیلی ساده بررسی کنیم، میبینیم عزّت حقیقی این است که شخص از نظر درونی رضا، خشنودی و خواست خدا را جلب میکند و خدا نیز به او عزّت میدهد؛ یعنی قلبها را مسخّر او میکند. این عزّت ریشهاش اطاعت از اوامر الهی و انقطاع از غیرخدا است. انقطاع از مخلوق و اتّصال به خالق هم، یعنی اینکه شخص، رضایت خدا را بهدست آورد و کاری به رضای غیراو نداشته باشد. مثلاً هرچه را خدا گفته: «بکن»، انجام دهد و هرچه را فرموده: «نکن»، انجام ندهد. همۀ اینها، چه انقطاع درونی و چه طاعت بیرونی، برای جلب رضایت خدا است و رضای خدا هم موجب استیلای حبّ الهی و خواست الهی بر قلب و دل است.
امّا در باب عزّت توهّمی و تخیّلی، حرکت انسان بهسوی این است که رضایت مخلوق را جلب کند و دیگر توجّهی به مرز رضایت الهی نداشته و آن را رعایت نمیکند. طالب چنین عزّی، اصلاً کاری به رضای الهی ندارد؛ چون میخواهد رضایت مخلوق را بهدست آورد. این نوع از استیلای بر مردم، عزّت توهّمی است و فرد خیال میکند که عزّت دارد؛ با آنکه هیچ تسلّطی بر قلوب مردم ندارد.
در حقیقت، این نوع از استیلا، اصلاً عزّت نیست؛ چون اینکه من پیش زید، عمر و بکر عزیز هستم و هر کاری که آنها میخواهند انجام میدهم، علیالظاهر عزّت نیست. عزّت این است که من هرچه میگویم، دیگران به آن عمل کنند و از سر محبّت، فرمان مرا اجرا کنند. ولی اینجا قضیّه دقیقاً برعکس است؛ یعنی من برای اینکه عزیز شوم، هرچه که زید و عمرو میگویند، گوش میدهم و هرکاری که آنها میخواهند انجام میدهم. اینجا دیگران بر من سلطه پیدا کردهاند. جلب رضایت دیگری؛ یعنی تسلیم شدن در برابر خواست او و این نه تنها عزّت نیست، بلکه عین ذلّت است. ما به این میگوییم: عزّت توهّمی و تخیّلی که حقیقتش ذلّت و به گِرو رفتن است.
ما روایات متعدّدی در این باب داریم. یکی از روایات، از امامصادق(علیه السلام) است که میفرماید: «الْعَزِیزُ بِغَیْرِ اللهِ ذَلِیلٌ»[*]؛ عزیزِ بدون خدا، ذلیل است. در ابتدا ممکن است اینطور بهنظر برسد که صدر و ذیل روایت با هم تناقض دارد. مگر میشود کسی که عزیز است، ذلیل باشد؟ اگر فرد، ذلیل است چرا حضرت به او میگوید: عزیز؟ پاسخ این حرف با آنچه الآن گفتیم، روشن میشود و هیچ تفاوتی هم در صدر و ذیل روایت وجود ندارد. عزیزی که در اینجا مطرح شده است، عزیز تخیّلی است. «الْعَزِیزُ بِغَیْرِ اللهِ»؛ یعنی کسی که برای عزیز شدن، دنبال جلب رضایت خدا نبوده و میخواهد با کسب رضایت مخلوق، در دل آنها نفوذ کند. این عزّت، تخیلی است. حضرت میفرماید: حقیقت این نوع از عزّت، ذلّت است.
اگر بخواهیم بحث را در قالب اصطلاح مطرح کنیم، باید بگوییم: این عزّت، یک عزّت شیطانی است. پس ما در برابر عزّت الهی، یک عزّت شیطانی داریم که حقیقتش ذلّت است و انسان را بههیچ چیزی نمیرساند؛ بلکه او را ذلیل و خوار میسازد؛ یعنی این عزّت، باعث میشود که انسان در برابر غیرخدا خوار و کوچک شود. این عزّت، انسان را نهتنها عزیز نمیکند، بلکه او را خوار کرده و حتّی به هلاکت میرساند.
عوامل و موجبات «عزّت شیطانی»
حال میخواهیم ببینیم ابزار کسب این عزّت تخیّلی و توهّمی چیست. کسانی که دنبال بهدست آوردن عزّت تخیّلی هستند، ابزار خاصّی را که با آن متناسب است، بهکار میگیرند. این ابزار چیست؟ ما در باب عزّت حقیقی گفتیم که ابزار متناسب با آن، از نظر درونی و بیرونی، انقطاع و اطاعت است؛ انقطاع از مخلوق و اتّصال به اللهتعالی، عامل درونی عزّت حقیقی است و از نظر بیرونی هم اطاعت از فرمان الهی موجب پیدایش این عزّت است. حال میخواهیم ببینیم ابزار بهدست آوردن عزّت تخیّلی چیست که با آن تناسب دارد.
معلوم است که ابزار این عزّت، امور معنوی و معرفتی نیست؛ بلکه شهوت، غضب و وَهْم است که اینها، نیروهایی هستند که نفس را تشکیل میدهند؛ یعنی نفس، بهمعنای اخصّ، مجموعۀ این قوا است و تنها راه بهدست آوردن عزّت تخیّلی هم تمسّک به این قوا است. مثلاً فرد باید برای جلب رضایت مخلوق تلاش کند که خیلی هم گسترده است و حدّ و مرزی ندارد. انسان باید طبق نظر و خواست و شهوت و غضب مردم عمل کند تا عزیز شود. مثلاً باید به دیگران پول بدهد تا شهوت آنها در ارتباط با مال را ارضا کند. با پول، رضایت بخرد! یا با بهکار گرفتن وهم که منشأ حیله و نیرنگ است، رضایت مخلوق را جلب کند و یا طبق خواستۀ مردم، با یکنفر، برخورد تندی انجام دهد. اینجا غضب مردم آرام میگیرد و رضایتشان جلب میشود. همۀ اینها ابزار بهدست آوردن «عزّت شیطانی» است.
میدانید آخر این کار به کجا میرسد؟ کسی که مدام برای کسب عزّت و جایگاه در نظر مردم، طبق نظر آنها عمل میکند، کمکم بهسراغ ریاکاری و فریبکاری میرود تا اگر واقعاً هم نتوانست رضایت حیوانی و نفسانی مردم را جلب کند، حدّاقل بر سر آنها کلاه بگذارد و آنها را استحمار کند. چون خواستههای نفسانی مردم، حدّ و مرز ندارد، هیچکس نمیتواند نظر همۀ مردم را بهصورت کامل جلب کند؛ لذا مجبور است آنها را نیز فریب دهد تا در دلشان همچنان جا داشته باشد.
عزّت توهّمی و لااُبالیگری دینی
ببینید این مسیر، چقدر شیطانی است! یکنفر برای کسب عزّت توهّمی، بهسراغ جلب رضایت مردم و مخالفت با رضای خدا میرود. بعد هم چون نمیتواند و ممکن نیست که همۀ خواستههای آنها را اجابت کند، آنها را فریب میدهد که من چنین و چنان کردم. در حالی که همهاش دروغ است. جلب رضایت مردم نیز واقعی نیست؛ پوچ و خیالی است. اینها همهاش کارهای شیطانی است؛ یعنی وقتی که دیگران از انسان تعریف میکنند، او راضی میشود و خوشش میآید. این فرد، «بیدلیل» خوش است و با توهّمِ عزّت، خوشحال است. بههمین جهت است که ما به این نوع عزّت، میگوییم: «عزّهٌ تَوَهُمیَّه». علمای اخلاق این مباحث را تحت عنوان حبّبه مدح و ثنا، مطرح میکنند. همۀ این بحثها در مباحث اخلاقی مطرح است و علمای بزرگ اخلاق از جمله مرحوم نراقی(رحمه لله علیه) اینها را دارند.
کسی که وارد این وادی شود، به جایی کشیده میشود که دیگر حاضر نیست به وظایف شرعیاش عمل کند؛ چون بسیاری از احکام الهی، صرفاً جنبۀ شخصی ندارند و در مواردی با خواستهها و نفسانیّات دیگران در تزاحم و تضاد هستند. مثلاً امر به معروف و نهی از منکر اینگونه است و کاملاً جنبۀ اجتماعی دارد. حال فردی که میخواهد به عزّت توهّمی دست یابد و برای این هم در مسیر جلب رضایت مردم قدم گذاشته است، راجعبه امر به معروف و نهی از منکر بیتفاوت میشود؛ یعنی دیگر امر به معروف و نهی از منکر نمیکند؛ چون امر به معروف و نهی از منکر، مقابله کردن با خواستههای نامشروع مردم است و این فرد بهدنبال این است که خواستههای مردم را برآورده سازد تا همیشه در نظر آنها عزیز باشد.
کسی که از این راه عزّت شیطانی بهدست میآورد؛ یعنی پول میدهد، نیرنگ میزند، حیلهبازی در میآورد، ریاکاری میکند، در امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی میکند و با این کارها توانسته حاکم شود، دیگر به تذکّر دیگران هم گوش نمیدهد. یعنی اگر به او بگویند: این کار، خلاف شرع است، اعتنا نمیکند؛ یا توجیه میکند که نه؛ کار من مشکل شرعی ندارد. این افراد چون میخواهند هم خدا را داشته باشد و هم خلق خدا را، وقتی به متدیّنین میرسند، با آنها حال و احوال میکنند. وقتی هم که به افراد لاابالی میرسند، با آنان نیز خوش و بش دارند؛ آنها به هیچکس اعتراض ندارند! اینها به وادی حبِّبه مدح کشیده میشوند و دوست دارند که همیشه مدح شوند؛ ولو برای «کارهای نکرده».
منش رفتاری امامحسین(علیه السلام)
امّا امامحسین(علیه السلام) بهدنبال عزّت حقیقی بود و در بُعد اطاعت الهی پیش رفت. حضرت نهتنها بهدنبال رضای مردم نبود؛ بلکه صراحتاً امر به معروف و نهی از منکر را بهعنوان یکی از شعارهای اصلی حرکتش معرّفی فرمود و در وصیّتنامهاش نوشت: من برای امر به معروف و نهی از منکر، قیام کردهام. این برای آن است که امام(علیه السلام) دنبال عزّت توهّمی و تخیّلی نبود و هرگز نمیخواست مردم را راضی کند. او دنبال رضایت خدا بود و میخواست با انجام تکالیف الهیّه به آن برسد.
پس کسی که عزّت توهّمی میخواهد، دنبال چیزی است که حقیقتش عزّت نیست، ذلّت و استیلای مخلوقی بر مخلوق دیگر است. اتفاقاً، در اینجا کسی که میخواهد عزیز شود، ضعیفتر از دیگری است و ذلّتش بیشتر از او است؛ چون این محکوم است و دیگری حاکم. ما خیال میکنیم این فرد حاکم است؛ ولی درست جابهجا میشود و مردم بر او حکومت دارند. این فرد فقط خیال میکند که بر آنها حکومت دارد و با همین خیالات، خوش است. به این میگویند: عزّت توهّمی و تخیّلی.
ویژگی عزّت توهّمی
در کلمات امامعلی(علیه السلام) داریم که حضرت فرمود: «مَنِ اعْتَزَّ بِغَیْرِ اللهِ اَهْلَکَهُ الْعِزُّ»[*]؛ هرکسی با غیرخدا بخواهد عزیز شود، همین عزّت او را هلاک خواهد ساخت. حواست را جمع کن که اگر بهسراغ ابزار شیطانی رفتی تا برای خودت عزّت تخیّلی درست کنی، همین تو را میکُشد و از بین میبرد. با همین بازیگری که رضایت چهار نفر را جلب کردی، هلاک خواهی شد. بعداً اوضاع وارونه میشود و همینهایی که به تو میگفتند: زنده باد! حرفشان میشود: مُرده باد! صحنه عوض میشود و همینها تو را نابود خواهند کرد.
پس اینکه در روایات آمده بود: «اَلْعَزیزُ بِغَیْرِ الله ذَلیلٌ»، مُراد از عزیز، عزیز تخیّلی است. چنین عزیزی در واقع ذلیل است و عزیز نیست. او احاطه و استیلایی بر قلبها ندارد؛ بلکه خودش مُستولَیعلیه است و تحت حکومت شهوت و غضب دیگران است و اینکه حضرت فرمود: «مَنِ اعْتَزَّ بِغَیْرِ اللهِ اَهْلَکَهُ الْعِزُّ»؛ یعنی اگر به ابزار شیطانی متمسّک شدی و خواستی با این ابزار برای خودت عزّت کسب کنی، بدان که همین ابزار، تو را از بین میبرد.
وظیفۀ مؤمن در قبال «عزّت الهی»
بحث دیگری که دربارۀ عزّت و ذلّت مطرح است، این است که مؤمن حقّ ندارد، کاری کند که موجب ذلّت او شود. ورود به این بحث، نیازمند مروری کوتاه بر مباحث گذشته است. قبلاً گفتیم که عزّت در یک تقسیمبندی، دو نوع است: ظاهری و باطنی. عزّت باطنی، استیلای بر قلوب است که اعطایی است و لازمهاش انقطاع درونی از غیرخدا و اطاعت محض از اللهتعالی است. عزّت ظاهری هم عبارت از تسلّط بر ابدان است که موجب و عاملش اینچیزها نیست. حال بحث در این است که آیا مؤمن میتواند کاری کند که از نظر ظاهری و یا باطنی ذلیل شود؟ یعنی آیا میتواند رفتاری داشته باشد که بهواسطۀ آن، دیگران از او متنفّر شوند؟ و آیا مخیّر است کاری کند که تحت سلطۀ دیگران قرار بگیرد؟
اوّلاً از نظر درونی، مطلب این است که مؤمن نباید کاری کند که دلها از او متنفّر شوند و دیگران از او زدگی پیدا کنند؛ یعنی جایز نیست که مؤمن، خود را خوار و ذلیل کند. امامصادق(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ اللهَ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أَمْرَهُ کُلَّهُ»[*]؛ خداوند، امر هر مؤمن را به خودش تفویض کرده است. همه چیزش را به خودش واگذاشته است. «وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِیلاً»؛ امّا باید مواظب باشد، کاری نکند که یکوقت موجب خواری او شود. حقّ ندارد خودش را از چشم مؤمنین بیندازد.
البتّه در اینجا دو حرف مطرح است. یکی اینکه شیطان میگوید: اگر تو امر به معروف و نهی از منکر کنی، از چشمها میافتی. گفتیم که این عزّت، واقعی نیست و تخیّلی است. این از چشم افتادنها که مخالفت با دستورات شیطان است، ذلّت نیست؛ بلکه عین عزّت است. تو باید وظیفهات را انجام دهی و کاری به نتیجه نداشته باشی؛ نتیجه در دست خدا است. پس انجام تکالیف الهیّه، نهتنها انسان را ذلیل نمیکند، بلکه عزیز میکند. امّا حرف در جایی است که مؤمن کاری انجام دهد که وظیفۀ شرعی او نیست؛ امّا موجب میشود در چشمها خوار شود. مثلاً کار سخیفی انجام دهد که در شأن او نیست و ذلّتآور است. این امور مورد نهی واقع شده است و مؤمن نمیتواند چنین کارهایی انجام دهد.
بعد حضرت در ادامۀ روایت فرمود: «أَ مَا تَسْمَعُ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ:» آیا نشنیدی که خدا میگوید: «وَ لِلّٰهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ »[*] یعنی مؤمن عزیز است. «فَالْمُؤْمِنُ یَکُونُ عَزِیزاً وَ لَا یَکُونُ ذَلِیلاً»؛ خدا به مؤمن عزّت عنایت کرده و آن هم در ربط با ایمان او بوده است. لذا مؤمن نباید این موهبت الهی را خدشهدار کند. این اعطای الهی را نباید خدشهدار کرد، چون مانند یک امانت الهی است و باید از آن محافظت نمود. اصلاً عزّت تحت اراده و خواست بنده نیست که او بتواند هرکاری میخواهد انجام دهد و آن را ضایع سازد.
در روایتی از امامباقر(علیه السلام) اینطور تعبیر شده است: «إِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَعْطَى الْمُؤْمِنَ ثَلَاثَ خِصَالٍ»[*]؛ سهچیز برای مؤمن، عطیّهای الهی است: «الْعِزَّ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ»؛ اوّل اینکه خداوند، مؤمن را در دنیا و آخرت عزیز کرده است. «وَ الْفَلْجَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ»؛ دوم، اینکه رستگاری دنیا و آخرت از آنِ مؤمن است. «وَ الْمَهَابَهَ فِی صُدُورِ الظَّالِمِینَ»؛ و آخر اینکه مؤمن یک نوع هیبت و بزرگی در دل ستمگران دارد. همۀ اینها «عطیهٌ الهیه» است. تو باید از این موهبت الهی پاسداری کنی؛ لذا مؤمن حقّ ندارد کاری کند که از نظر ظاهری، عزّت الهیّهاش را خدشهدار کند و او را از چشم مردم بیندازد؛ لذا کارهای سبککننده و دونِ شأن، شایستۀ مؤمن نیست. بهتعبیر دیگر مؤمن باید سنگین و رنگین باشد تا در چشم دیگران کوچک نشود. این بحث دربارۀ عزّت، از نظر درونی بود.
در یک روایت دیگر از امام(علیه السلام) آمده است که حضرت فرمودند: «إِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ کُلَّ شَیْءٍ إِلَّا إِذْلَالَ نَفْسِهِ».[*] در روایت قبلی آمده بود: خدا همۀ کارهای مؤمن را به خودش واگذار کرده، «اَمْرَهُ»؛ امّا اینجا میفرماید: خدا همه چیز را به مؤمن واگذار نموده، «کُلَّ شَیْء»؛ مگر اینکه کار نسنجیدهای انجام دهد که موجب خواری او گردد. اصلاً این نوع از کارها در حیطۀ اختیار بنده نیست.
امّا از نظر بیرونی، مؤمن نباید سلطۀ غیرخدا را بپذیرد. مؤمن غیر از سلطۀ الهیّه، هیچ سلطهای را نمیپذیرد. اگر سلطه از ناحیۀ خدا باشد، آن را میپذیرد؛ کما اینکه دربارۀ اطاعت از وُلاهامر، هیچ سرپیچی ندارد و کاملاً مطیع است؛ نمونههای تامّ این اطاعت از ولیّامر هم در کربلا وجود داشت. امّا اگر بحث دربارۀ سلطۀ غیرالهیّه باشد، هیچگاه خودش را تحت فرمان غیرخدا قرار نمیدهد.
این مطلب، جزء معارف ریشهای ما است که هم در قرآن آمده و هم در سنّت به آن تصریح شده است. آیۀ قرآن کریم میفرماید: « وَلَن یَجْعَلَ اللَّـهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلً »[*]؛ خداوند اجازه نداده که مؤمن در برابر کافرین خوار شود و تحت تسلّط آنان قرار بگیرد. من نمیخواهم اینجا تفسیر بگویم، ولی بهطور مختصر اشاره میکنم که این عدم تسلّط کفّار بر مؤمنین در دو رابطه مطرح است: هم از نظر درونی و برهانی و هم از نظر ظاهری و حکومتی؛ یعنی نه هیچوقت کافری میتواند از نظر استدلالی بر یک مؤمن غلبه یافته و او را محکوم کند و نه هیچگاه میتواند مؤمنی را تحت حکومت خود بگیرد. پس عدم سلطۀ کافر بر مؤمن در دو رابطۀ تعقّلی و خارجی مدّ نظر است. در روایت هم آمده است: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ»[*]؛ اسلام برتری مییابد و چیزی بر آن چیرگی و علوّ ندارد؛ لذا مؤمن، هیچگاه سلطۀ کافر را نمیپذیرد. بهتعبیر دقّت کنید؛ «نمیپذیرد»؛ یعنی هیچگاه دلش راضی نمیشود که زیر سلطۀ کافر باشد.
نقش «عزّت» در فقه و معارف اسلامی
حالا میخواهم این بحث را، هم در بُعد بیرونی و هم در بُعد درونی، از نظر فقهی بررسی کنم. از نظر درونی گفتم که مؤمن هیچگاه خودش را نزد مردم خوار نمیکند. ما در فقهمان هم خیلی جاها داریم که فقها میگویند: یکسری کارها را نکنید؛ چون از چشم میافتید. حتّی در بین خودتان که همه مؤمن هستید هم این کارها را انجام ندهید. مثلاً در باب «قرض کردن» داریم که اگر کسی به مالی احتیاج ندارد و مال ضرورتی برایش وجود ندارد، مکروه است که قرض کند. این موارد خیلی زیاد است. مثلاً از «سؤال کردن بدون ضرورت» نهی شده است و موارد دیگر که در همۀ آنها نوعی خوار شدن و از چشم افتادن وجود دارد. این کار را نکن تا از نظر درونی، کوچک نشوی.
از نظر بیرونی هم مسئله همین است. ما در باب اجاره داریم که مؤمن، اجیر کافر نمیشود؛ بهطوری که کافر بر او سلطه پیدا کند. دقّت کنید! بحث سلطه مطرح است نه صرف اجیر شدن و کار کردن برای کافر؛ لذا در فقه از «اجیر شدن بهنحوی که مؤمن تحت سلطۀ کافر قرار بگیرد»، نهی شده است. مؤمن این سلطه را حتّی از نظر خارجی و ظاهری هم نمیپذیرد. ما این مطالب را از آیات و روایاتمان بهدست میآوریم که در فقه حکمش را بیان میکنیم.
جایگاه «جهاد» و «شجاعت»
حالا بهسراغ روایات دیگری میروم که کلّی است و اصل مطلب را بیان میکند. در نهجالبلاغه، از امامعلی(علیه السلام) نقل شده که حضرت فرمود: «فَرَضَ اللهُ الْایمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرکِ»[*]؛ ایشان از اینجا شروع میکند که خدا ایمان را برای چه واجب کرد و یکییکی مطالب را بیان میکند. بعد میفرماید: «وَ الْجَهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ»؛ خدا جهاد را واجب کرده که اسلام و مسلمین عزیز باشند و کسی بر آنان تسلّط بیرونی پیدا نکند. امامعلی(علیه السلام) در تعبیر بسیار زیبای دیگری میفرماید: «اَلشُّجاعَهُ اَحَدُ الْعِزَّیْنِ»؛ شجاعت، عزّت ظاهری است. اینکه حضرت فرمود: «یکی از دو عزّت»، معلوم میشود که ما دو عزّت داریم و شجاعت، یکی از آن دو است؛ عزّت درونی و عزّت بیرونی. بعد حضرت در ادامه فرمود: «اَلْفِرارُ اَحَدُ الذِّلَّیْنِ»؛ خالی کردن سنگر هم یکی از دو ذلّت است.
پس مؤمن هم از نظر بیرونی عزیز است و هم از نظر درونی. مؤمن باید هر دو را داشته باشد؛ لذا ذلّت را نمیپذیرد. به کلمۀ «نمیپذیرد» دقّت کنید. یکوقت میگوییم: به زور او را تحت سلطۀ دیگری قرار دادند، ولی او تا آخر، این سلطه را نپذیرفت. یکوقت هم میگوییم: تا دید شرایط عوض شده، تغییر جهت داد و قبول کرد که در برابر دیگری ذلیل باشد. اینها با هم فرق دارد. گروه اوّل، هرچند که از نظر ظاهری تحت تسلّط هستند، امّا هیچگاه از نظر قلبی این سلطه را نپذیرفتهاند. مؤمن اینگونه است؛ مثلاً حضرت موسیبنجعفر(علیه السلام) نمونۀ آن است که گفتهاند: از هفت سال تا چهارده سال در زندان بوده است، هیچگاه سلطۀ هارون را نپذیرفت و در زندان هم حقیقتاً عزیز بود.
امامحسین(علیه السلام) هم این درس را داد که مؤمن در هر شرایطی باید از نظر درونی و بیرونی عزیز باشد. حالا من بخشی از واقعۀ روز عاشورا را برایتان میخوانم تا ببینید کارهایی که امامحسین(علیه السلام) انجام میدادند، کاملاً مطابق با معارف اسلامی بود. وقتی همه شهید شدند و امام(علیه السلام) تنها ماند، به حضرت پیشنهاد کردند که بیا و بیعت کن. گفتند: حالا که تو تنها ماندهای و یار و یاوری نداری که با آنان از خود دفاع کنی، بیا و بیعت کن؛ حدّاقل جان خود را حفظ کن؛ امّا حضرت، پسر امامعلی(علیه السلام) است. «فَقالَ لَهُمْ»؛ به آنها گفت: «لَا وَ اللهِ! لَا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِیدِ»؛ من تک و تنهایم؟ اشکالی ندارد. هرطور که میخواهد باشد. من در برابر شما سر فرود نمیآورم؛ نه مانند ذلیلان با شما بیعت میکنم و نه مثل سُفلگان از جنگ با شما فرار میکنم. من پای حرف حقّم ایستادهام و تا آخرین نفس هم خواهم ایستاد.
مؤمن باید اینگونه باشد. هم عزّت درونی را بخواهد و هم عزّت بیرونی داشته باشد. هم از ذلّت درونی گریزان باشد و هم از خواری بیرونی تنفّر داشته باشد.