بحثی پیرامون لذّات و تعلّقات دنیایی، جلد سوم، ادب نبوی

مرور مباحث گذشته

بحثِ ما راجع‌به تأدیب الهی بود. خداوند دو سنخ تأدیب دارد: یکی از نظر لفظی است که انبیا(علیهم سلام) دستوراتی را از ناحیه خداوند ارائه می‌فرمایند تا انسان مؤدّب به ادب الهی شود. دیگری جنبه‌های عملی است که از روش رفتاری آن‌ها الگوگیری کنیم. پیغمبر‌اکرم(صل الله علیه و آله و سلم) از نظر روشِ رفتاری، کامل‌ترین الگوی الهی است؛ لذا در قرآن از او به اسوۀ حسنه تعبیر می‌شود. گفته شد بحث در این است که ما از پیام‌هایی که اعمال پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) دارد، چگونه استفاده کنیم. امام‌علی(علیه سلام) در بخشی از خطبۀ صدوپنجاه‌وهشتم در نهج‌البلاغه اعمال و پیام‌هایی را که اعمال پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) دارد، تبیین می‌فرمایند. ما در جلسه گذشته در خطبه به این جملات رسیدیم که حضرت فرمودند: «فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً(صل الله علیه و آله و سلم) عَلَماً لِلسَّاعَهِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّهِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَهِ»؛ خداوند پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) را نشانه‌ای برای قیامت قرار داد، مژده دهنده به بهشت و بیم دهنده نسبت‌به جهنّم و کیفر و عقوبت اُخروی قرار داد. در اینجا گفته شد که حضرت(علیه سلام) می‌فرمایند: نشانه برای قیامت به این معنا است که بعد از پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) دیگر پیغمبری مبعوث نخواهد شد. مسئله، مسئلۀ قیامِ قیامت است؛ امّا اشاره به این معنا است که از نظر الگویِ رفتاری کامل‌ترین الگو برای بشر پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) است و مدلی بالاتر از او نیست و این آخرین مدل از مدل‌های تربیّت شدۀ مکتبِ الهی است. انبیای گذشته نه از نظر دستوری و نه از نظر روشِ رفتاری به این کمال نبودند. این الگو أکملِ الگوهای الهی است که بالاتر از او الگویی از نظر تأدیب الهی نیست.

 بعد می‌فرماید: «وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّهِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَهِ»؛ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) از طرفی مژدۀ بهشت و از طرفی بیم نسبت‌به عقوبت می‌دهد. این مژده و بیم هم از نظر گفتاری و هم از نظر رفتاری است. این، اشاره به جملات قبلی است که امام‌علی(علیه سلام) فرمود: «فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِیِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلَّا فَلَا یَأْمَنِ الْهَلَکَهَ»؛ رفتار پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) این‌طور است که ما از این رفتار می‌توانیم دو برداشت کنیم. اوّل، برداشتِ مژدۀ بهشت و دوم، مسئلۀ انذار و بیمِ عقوبت. شخصی که می‌خواهد از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) الگوگیری کند، باید از رفتار او پیروی کند. اگر از رفتارش الگو گرفت و متابعت کرد، راه بهشت را می‌رود. عملش، هم مژدۀ بهشت می‌دهد و هم بیم نسبت‌به آتش و عقوبت. آن‌که الگو گرفت، راه به‌سوی بهشت باز کرده است و به آن‌سو حرکت می‌کند و آن‌که از این عمل تخلّف کرد، مسیر را به‌سوی جهنّم قرار می‌دهد و به آن‌سو می‌رود. به‌تعبیر دیگر، اشاره به این معنا است که بدون تردید، این کاروان بشریّت در حرکت است؛ یا به‌سوی بهشت و یا به‌سوی جهنّم حرکت می‌کند. تمام انسان‌ها این‌طور هستند؛ راه سوّم ندارد؛ یعنی اعمالِ آن‌ها آن‌ها را به‌سوی بهشت و یا به‌سوی جهنّم هدایت می‌کند؛ این حرکت است. یک کدام از این دوتا است و اعمالِ پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) الگو است به این معنا که مشخِّص است. مثل اینکه شما در یک جایی سرِ دوراهی می‌رسید و علامتی می‌گذارید. این علامت چه کار می‌کند؟ دوراهی است. این راه را پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) می‌رود و آن راه را دیگری می‌رود. اگر الگو بگیری، به‌سوی بهشت می‌روی و اگر الگو نگیری، یک راه دیگر غیر از این راه را انتخاب کردی که مقابلش است و به جهنّم می‌روی. خداوند پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) را عَلَم و نشانه برای قیامت قرار داد.

 گفتیم که در اینجا خیلی مطلب است؛ اوّل اینکه پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) آخرین الگو است و مدلی بالاتر از او نیست. همین اعمال نشانۀ قیامت است که مشخِّصِ دو راه قیامت برای انسان‌ها است. اگر عینِ او عمل کردی، به‌سوی بهشت می‌روی و اگر غیر از آن عمل کردی، به‌سمت جهنّم می‌روی؛ خیلی روشن است. «خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَهَ سَلِیماً لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِیلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ»؛ از دنیا با بطن و شکمی خالی خارج شد و به آخرت وارد شد. از اینجا خارج شد و با سلامتی به آخرت وارد شد. «لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ»؛ سنگی روی سنگی قرار نداد تا اینکه آن راهی را که باید طیّ کند، طیّ کرد.

لذّات و تعلّقات دنیایی

در گذشته عرض کردم که مُراد امام‌علی(علیه سلام) این نیست که حضرت گرسنه بودند و از دنیا رفتند. حضرت به دو چیز اشاره دارد که یکی را جلسه گذشته گفتم و دوّمی را عرض می‌کنم: نمی‌خواهند بفرمایند که پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) گرسنه بود و از دنیا رفت و مثلاً در دنیا هم یک سنگ را برای خودش روی سنگ نگذاشت. این‌هایی را که ترجمه می‌کنند، درست نیست. بحث نسبت‌به دو چیز است؛ اوّل لذّات دنیوی و دوم تعلّقات دنیوی است. این‌ها دو چیز است.

  نفسِ انسان لذّات مادّی را ادراک می‌کند و همین التذاذات است که انسان را به‌سوی مادّیتِ بیشتر سوق می‌دهد؛ چون با طبع حیوانی ما ملایم است. بطنِ روح پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) از لذّات دنیایی خالی بود و رفت؛ یعنی لذّات دنیایی هیچ شیرینی در ذائقه جانش نداشت و از اینجا رفت. این، مطلب اوّل است. دوم: «لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ»؛ سنگ روی سنگ نگذاشت؛ کنایۀ زیبایی است. در دنیا که بود، روح و دلش با حبِّ دنیا هیچ گره نخورد. این را تعلّقات می‌گوییم. دلش را به دنیا نبست؛ در دلش بنای محبّت دنیا را نساخت؛ یعنی بنای محبّت دنیا را در دلش قرار نداد؛ وإلّا امام‌علی(علیه سلام) نمی‌خواهند بفرمایند که پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) خانه نداشت. پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) خانه داشت؛ بغلِ مسجد هم بود. امام‌علی(علیه سلام) می‌خواهند بگویند سنگ در خانه به‌کار نبرده بود؟ فرض کنید که همه‌اش خشت و گِل بود؟ مسئله، این‌ها نیست. این‌ها همه‌اش، کنایه، زیبا و لطیف است. نه از شیرینیِ دنیا چیزی در کامش بود و نه گِرهی از تعلّق دنیا در دلش بود؛ هیچ‌کدام این‌ها نبود. با یک چنین وضعی چه کار کرد؟ آن سِیری را که باید بکند که از این نشئه به نشئه دیگر برود، انجام داد.

 این کار پیامبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) اثرش چیست؟ جملۀ بعد دارد: «وَ أَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ»؛ دعوت پروردگارش را جواب داد. «رَبِّ» هم اینجا دارد؛ «دَاعِیَ الله» نیست. «رَبِّ»؛ یعنی آن‌کسی که او را این‌طوری پرورانده بود. او تربیت شدۀ دست خدا بود. «أجابَ»؛ دعوتش را اجابت کرد. راهی را که انسان می‌رود، دوتا تصویر دارد؛ اوّل اینکه با انتخاب و اختیار خودش آن راه را برود. دوم اینکه «کُرهَاً» برود؛ به زور ببرند. یک‌وقت می‌روم و یک‌وقت من را می‌برند. جاهایی که من خود می‌روم، آنجایی است که دعوتم کرده‌اند. آقا! بیا اینجا! می‌گویم چشم و سرم را پایین می‌اندازم و می‌روم. می‌گویم: من دعوت را پذیرفتم و جواب دادم. ایشان در دل لذّت دنیا نداشت و از لذّت دنیا خالی بود، در دلش بنای محبّت دنیا نساخت و آن راهی را که باید، برود رفت؛ امّا با انتخاب و اختیارش از این نشئه به نشئه بعد رفت.

  «أَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ»؛ یعنی آن‌کس که لذّات دنیایی در دلش رسوخ نکرده است و دلش به تعلّقات دنیایی گره نخورده است، وقتی بخواهد از این نشئه برود، با انتخاب و اختیار خودش می‌رود؛ خواهان رفتن است نه ماندن. اثر این دوتا این است. وقتی ربّش صدا می‌کند و می‌گوید: از دنیا بیا! می‌گوید: آمدم. من خیلی نمی‌خواهم نهج‌البلاغه بگویم. خیلی نکات است. فقط به مقداری را که مربوط‌به بحثم است می‌گویم. ولی آن‌کس که لذّات دنیایی در ذائقۀ جانش نفوذ کرده و آنچه در دل بنا ساخته است از حبّ‌به دنیا است، «أَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ»، را عقب می‌زند. برای او مرگ یک امر زوری است. این راه به زور است؛ خودش که نمی‌خواهد برود. در روایات، بسیار می‌بینیم که ائمّۀ ما همین معنا را مطرح می‌فرمایند.

روایتی از امام‌صادق(علیه سلام) است که از امام‌باقر(علیه سلام) نقل می‌کنند:«قَالَ أَتَى النَّبِیَّ(صل الله علیه و آله و سلم) رَجُلٌ فَقَالَ مَا لِی لَا أُحِبُّ الْمَوْتَ»؛ شخصی خدمت پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد چه سرّی است که مرگ را دوست ندارم و نمی‌خواهم بمیرم؛ یعنی نمی‌خواهم «دَاعِیَ رَبِّهِ» را اجابت کنم. دعوتِ او داعی همه است؛ همه کوچ می‌کنیم؛ داریم می‌رویم؛ امّا این حرکت را درک نمی‌کنیم. مثل کسی که در کشتی نشسته است و کشتی دارد می‌رود؛ امّا او نمی‌فهمد که دارد می‌رود. در هواپیما که نشستی می‌فهمی‌؟ هرکسی نمی‌فهمد؛ مگر اینکه گاهی یک تکان بدهند، شاید از خواب بیدار شویم؛ حوادث بیاید.

  «فَقَالَ لَهُ أَ لَکَ مَالٌ قَالَ نَعَمْ»؛ حضرت از او سؤال کرد که شما پول و پَله‌ای داری؟ گفت بله. «قَالَ فَقَدَّمْتَهُ»؛ فرمود: آن را جلو فرستادی؟ «قَالَ لَا»؛ عرض کرد: همه را روی هم گذاشتم انباشته شود و چیزی جلو نفرستادم. «قَالَ فَمِنْ ثَمَّ لَا تُحِبُّ الْمَوْتَ»[*]؛ فرمود: از این جهت است که دوست نداری بمیری. تو را باید به زور ببرند و بمیرانند.  بِکشند و ببرند.

در روایتی از امام‌حسن(علیه سلام) همین پرسش را کردند و ایشان همین معنا را در یک قالب دیگری ریختند و جواب دادند. «سُئِلَ الْحَسَنُ(علیه سلام) مَا لَنَا نَکْرَهُ الْمَوْت»؛ یا «مَا بَالُنَا»؛ چرا ما از مرگ بدمان می‌آید؟ در روایت قبل دارد که دوست نداریم برویم. اینجا خیلی با صفا گفته است که بدمان می‌آید. مثل اینکه آن فرد یک مقدار نخواسته پیشِ پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم)مسئله را باز کند. مسئله را به‌طور اجمالی گفته است: ما دوست نداریم. نگو دوست نداریم؛ دوست ندارم غیر از این است که خیلی بدم می‌آید. می‌گوید: چرا از مرگ بدم می‌آید؟ «وَ لَا نُحِبُّهُ فَقَالَ(علیه سلام) إِنَّکُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَکُمْ وَ عَمَّرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَهَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ»[*]؛ هرچه رفتار داشتی، مسائل مادّیتت بود؛ بندۀ شکم، بطن، فرج و کذا و کذایت بودی و اصلاً در مسیر معنویّت قدم برنداشتی. معلوم است که آن نشئه را خراب کردی و این نشئه را آباد کردی. هیچ‌کسی دلش نمی‌خواهد از آبادی به خرابی برود. مگر کسی این را می‌خواهد؟! عقل هم همین را می‌گوید.

امام‌علی(علیه سلام) می‌فرماید: چون در روح پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) از لذّات و تعلّقات دنیایی هیچ نبود، آن راهی را که باید برود با اختیار و انتخابِ خود رفت. توجّه می‌کنید؟! «حَتَّى مَضَى لِسَبِیلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ».

 امام‌علی(علیه سلام) جملاتی را می‌فرماید که چه‌بسا ممکن است کسی بگوید چطور شد که یک‌دفعه صحنه عوض می‌شود؟ «فَمَا أَعْظَمَ مِنَّهَ اللَّهِ عِنْدَنَا حِینَ أَنْعَمَ عَلَیْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ»[*]؛ منّت خدا چقدر پیشِ ما بزرگ است. هنگامی که به ما اِنعام کرد و نعمت وجود پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) را در گذشته عطا کرد تا ما او را پیروی کنیم. نکته‌ای در اینجا است که چه‌بسا امام‌علی(علیه سلام) یک دفع دخلی[1] هم می‌کنند و البتّه اشاره به آیه هم دارد. خیال نکنی اگر پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) را به‌عنوان الگو انتخاب کردی و بعد هم یک کمی روی هوای نفسانی‌ات و شکمت فشار آوردی و منّت به خدا داشته باشی که این الگو را برای تو فرستاده است و جنابعالی هم روشِ رفتاری‌ات را از او گرفتی؛ یک‌وقت در ذهنت این فکرها را نکنی که بخواهی سر خدا منّت بگذاری؟ خدا سر تو منّت دارد که یک الگوی کاملی را برای تو فرستاد.؛ یک الگویی که دیگر رو دست ندارد را فرستاد که تو از او الگوگیری کنی. این خدا است که بر سر تو منّت دارد. اگر کسی یک استاد درجه یک خطّ را آورد و تحویل ما داد و گفت نگاه کن چه کار می‌کند و تو هم از رویش بنویس، ما هم شروع به نوشتن کردیم؛ حالا من باید منّت بگذارم سر کسی که این استاد را برای من فرستاده که من دارم متابعت می‌کنم؟! یا او سر من منّت دارد؟ من خوش‌خطّ شدم و او باید سر من منّت داشته باشد. بزرگ‌ترین احسان را کرده که من را به یک کمال بالایی رسانده است؛ چرا؟ چون کامل مطلقی را در سطح بشریّت به من تحویل داده است.

بدان که منّت خدا به گردن تو خیلی زیاد است؛ زیرا پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) را در گذشته آورد و تحویل داد برای اینکه تو از او تبعیّت کنی و روش رفتاری‌ات را از او بگیری. اشاره به آیۀ شریفه هم دارد: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین».[*] «مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولا»؛ خدا منّت به تو دارد.«وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ»؛ زیرا پیشوایی را برای تو فرستاد که از نظر اعمالت پا جا پایِ او بگذاری. زیبایی کلام امام‌علی(علیه سلام) را ببینید. خدا منّت دارد که چنین الگویی برای تو فرستاده است.

 بعد می‌فرماید: «وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا»؛ به خدا سوگند! من این جُبّۀ خودم را چندان پینه کرده‌ام تا اینکه از دوزنده‌اش شرمگین و شرمنده‌ام. چرا یک‌دفعه این را می‌گوید؟ اشاره به دو مشکل در سر راه است که امام‌علی(علیه سلام) مطرح می‌کند. اوّل، این را بگویم بعد سراغِ مشکلات برویم. ممکن است کسی بیاید بگوید: آقا! پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) را خدا تربیت کرده است. ما کجا می‌توانیم این‌طوری شویم؟ توجّه کنید! امام‌علی(علیه سلام) می‌گوید: من که پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) نیستم؛ من از او پیروی کردم. سپس حدّ آن و مواجه شدن با دو مشکل بزرگ را می‌گوید. این حرف‌ها را مطرح نکن که پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) در اعمال و رفتار اختصاصی بود؛ خیر، می‌توانی. من خودم از او الگو گرفتم. بعد الگوگیری‌اش را تحت این عنوان مطرح می‌کند که من جُبّه‌ام را این‌قدر پینه زدم که از دوزنده‌اش شرمگین شدم.

  امام‌علی(علیه سلام) مطلبی را عنوان می‌کند؛ یعنی عملی را عنوان می‌کند. کما اینکه من در گذشته مسئله خوراک و این‌ها را مطرح کردم. اینجا هم همگانی است که اگر کسی بخواهد این راه را برود و از پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) روش رفتاری بگیرد، شدنی است؛ امّا دوتا مشکل دارد: اوّل، این است که اگر این سنّت را پیش بگیری، با دیدۀ تحقیر دنیاداران به خودت مواجه می‌شوی که تو را با دیدۀ تحقیر می‌نگرند. من اصلاً از نگاه آن‌ها شرمنده نشدم. مردم خوب دقّت کنید! من از دوزنده شرمنده شدم؛ چون خسته شد. «وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا»؛ من از دوزنده خجالت کشیدم. خجالت می‌دانی برای چه چیزی؟ برای لباسم خجالت نکشیدم؛ دوزنده خسته شده است و به او زحمت می‌دهم؛ امّا از دیدِ دنیاداران و دید تحقیریِ آن‌ها شرمنده نشدم.

 مشکل اوّل این است. اگر انسان بخواهد اسیر دنیا و مادّیت نباشد، اُسرای مادّیت به دیدۀ تحقیر به تو می‌نگرند؛ تو باید خجالت نکشی. حالا به شما بگویم که این مسئله نیست که فردا صبح بروید ده وصله به لباس خودتان بزنید و در کوچه‌ها بیایید. مسئله این‌ها نیست. این‌ها مسائل بالایی است. این، مشکل اوّلتان است. کسی هیچ‌چیز هم نمی‌گوید؛ فقط نگاهتان می‌کند؛ راه خودت را برو.

 ای کاش به نگاه اکتفا شود؛مشکل دوم مسئلۀ نکوهش و طعنه‌های لفظی است. اگر آدم بخواهد دینش را نگهدارد، آن‌هایی که در این وادی نیستند، طعن می‌زنند. «وَ لَقَدْ قَالَ لِی قَائِلٌ»؛ مشکل دوّم، تنها دیدۀ تحقیر نیست که می‌گویم خجالت نکش. به تحقیق، گوینده‌ای به من گفت: «أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْکَ»؛ این پیراهن را از خودت دور نمی‌کنی؟! «فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّی»؛ «اُغرُب، غَرَبَ، یَغرُبُ»؛ نه اینکه از من دور شو؛ می‌خواهم دیگر نبینمت؛ مانند خورشید می‌رود و غروب می‌کند. برو و از من پنهان شو؛ یک‌وقت برای خاطر دین داری‌ات عقب‌نشینی نکنی؛ پایش بایست. یکی بگوید قربانت بروم! تو بودی این مقاومت را می‌کردی؟ می‌گوید: نه. حالا ریشه کار را دستت بدهم که چه کار کنی که یک نیروی درونی پیدا کنی و بتوانی مقاومت کنی. می‌گویم: چیست؟ «فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی»؛ به او گفتم: وقتی گفتند برو از چشم من دور شو و نبینمت. گفتم آنگاه که شب به روز آید، معلوم می‌شود چه کسی را سپاسگزاری می‌کند. به‌تعبیر دیگر آن‌که شب‌رو است و شب حرکت می‌کند، صبح که می‌شود از او سپاسگزاری می‌کند. اگر شب تابستان باشد، شب را تا به صبح در حرکت باشد، صبح که شود، آن‌وقت او را سپاسگزاری می‌کند. به مقصد که رسیده است و دیگر از آن گرما، تابش روز و تَعَب، رهایی پیدا می‌کند. وقتی روز قیامت شد، معلوم می‌شود کسی که در این ظلماتِ دنیا خودش را به تَعَب و مشقّت انداخت و پایش ایستاد، از او سپاسگزاری می‌شود. او به مقصد رسیده است و کسی در این ظلمات مادّیت درجا زد، بیچاره است. آنچه که آرامش دل می‌آورد این است.

این مثال معروفی است که امام‌علی(علیه سلام) در کلماتش استخدام کرده است: «عِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی»؛ عرب این را می‌گوید: وقتی که شب به صبح رسید، معلوم می‌شود که چه کسی از او سپاسگزار می‌شود.

در بیابان، گر به شوق کعبه خواهی زد قدم          سرزنش‌ها گر کند خار مغیــــلان، غم مخور

  پایش بایست. این نگاه‌ها و این حرف‌ها تو را تکان ندهد. حسابِ آخر کار را بکن؛ یعنی حساب آن روزی که در روایت دارد انبیا(علیهم سلام) دادِ «وانفسا» دارند. در روایت دارد که پیغمبران همه در روز قیامت می‌آیند و می‌گویند: «وانفسا»! و در روایت دارد که فقط یک نفر از انبیا(علیهم سلام) هست که «وانفسا» نمی‌گوید؛ آن هم پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) است. این شب‌رویی که در عالم خلقت نظیر ندارد. البتّه جمله‌ای در روایت دارد که می‌گوید: «وا اُمّتی، وا اُمّتی»! آن‌هایی که از من درست الگو نگرفتند و منتسبِ به من بودند؛ روشِ رفتاری‌شان را درست تطبیق ندادند.

أللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ


[1]. دفع شُبهه

فیسبوک
توئیتر
لینکداین
واتساپ
تلگرام
ایمیل
چاپ
از دستۀ بیشتر بخوانید
اشتراک
ایمیل برای
guest
0 نظر
بازخوردهای درون متنی
مشاهده همه دیدگاه‌ها
سبد خرید
0
نظری دارید؟ لطفاً آن را ثبت کنید.x