رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا
وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّاب[*]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قلب بود. گفته شد که اشرف ابعاد وجودی انسان قلب است و ما این معنا را از آیات و روایات برداشت می کنیم. در پایان جلسۀ گذشته عرض کردم که «نقطۀ اتّصال عبد به مولا» و ممکن به واجب، قلب انسان بود و این از مختصّات او به شمار می آید. اگر شریف تر از آن وجود داشت، مصبّ و محلّ دریافت کلام الهی قرار می گرفت. بنابراین همان طور که عرض شد با توجّه به آنچه در آیات قرآن می بینیم، کلام الهی بر «قلب مقدّس» پیغمبراکرم (صلّ الله علیه و آله و سلّم) نازل گشت؛ نه بر عقل آن حضرت. اگر عقل از قلب انسان اشرف بود، قرآن بر آن نازل می شد. بر همین اساس در سیر معنوی نیز «قلب انسان» نقطۀ اتّصال ممکن به واجب است.
تأثیر اعمال قلبی
از آنجا که قلب اشرف ابعاد وجودی انسان و نقطۀ اتّصال او با خالقش محسوب می گردد، در روایات متعدّد داریم که اگر کسی آهنگ خدا نماید، حرکات دل -که همان «اعمال قلبیِ او» است- انسان را زودتر از اعمال بدنی اش به خدا می رساند. روایت از پیغمبراکرم (صلّ الله علیه و آله و سلّم) است که حضرت فرمودند: «الْقَصْدُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأَعْمَالِ»[*]؛ آهنگ خدا کردن به سبب دل، رساننده تر است از اینکه انسان جوارحش را به تعب و سختی بیفکند.
انواع عمل
اعمال جوارحی و جوانحی داریم. اهل معرفت به اعمال جوارحی «اعمال قالبیّه» و به اعمال جوانحی «اعمال قلبیّه» می گویند. همۀ اعمال ظاهری مثل نماز، روزه، حجّ، جهاد و… ظاهر و باطنی دارند. از نظر باطن با درون انسان در ارتباط هستند. اعمال جوارحی آنگاه دارای روح و جان می شوند، که با اعمال جوانحی -یعنی دل- انسان هماهنگ باشند. لذا به توجّه قلبی در نماز بسیار تأکید شده است.
اهمیّت حرکت دل
آن چیزی که از نظر سیر معنوی بر انسان اثر می گذارد، همان حرکت دل است. دل باید متّصل شود. این کارها در اعمال ظاهری واجب است. انسان باید واجباتش را انجام دهد. مستحبّات هم که جای خود را دارند. امّا باید روی «دل» کار کرد. آنچه انسان را به هدف می رساند و نقطه اتّصال عبد با مولا است، قلب و دل انسان است. امام صادق (سلام الله علیه) فرمودند: «أَلقَصدُ إِلَی الله تعالی بِالقُلوب أَبلَغ مِنَ القَصدِ إِلَیهِ بِالبَدَن»[*]؛ آهنگِ خدا کردن با دل، رساتر از آهنگ خدا کردن با بدن است. «وَ حَرَکاتُ القُلوب أَبلَغ مِن حَرَکاتِ الأَعمال»؛ یعنی اعمال قلب رساتر است و انسان را سریع تر از کارهای جسمانی به مقصد می رساند.
اهمیّت اعمال ظاهری
معنای روایت این نیست که اعمال ظاهری تأثیر ندارد؛ بلکه مقیّد باش هنگامی که این اعمال ظاهری را انجام می دهی، دلت نیز همراه آن ها تکان بخورد و کاری کند! همان طور که بدن تکان می خورد و مثلاً رکوع می روی، دلت هم رکوع کند؛ هنگامی که به سجده می افتی، دلت نیز سجده کند. دلت هم در این خضوع بدنی، باید برای خدا خاضع گردد. در باب روزه هم قضیّه از همین قرار است؛ یعنی آن گاه که امساک می کنی و در ظاهر چیزی نمی خوری، نمی آشامی و… از آن طرف دلت هم امساک کند.
ملاکِ توجّه خداوند
در بخشی از روایات آمده است هنگامی که خداوند می خواهد با نظر لطف و عنایت خود به بنده اش نگاه کند، از بین تمام ابعاد وجودی منتسب به او -چه ابعاد اعتباری و چه حقیقی- ابتدا به «قلب» او نظر می کند. نه اینکه خداوند اعمال ما را نمی بیند؛ هرچه ما انجام می دهیم در مرئی و منظر خدا است. امّا نظر خاصّش به دل انسان است. در روایتی آمده است: «قال رسول الله (صلّ الله علیه و آله و سلّم): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یَنْظُرُ إِلَى صُوَرِکُمْ وَ لَا إِلَى أَمْوَالِکُمْ»[*]؛ خدا به صورت و ظاهر شما یا آنچه در ارتباط با شما است و به شما انتساب دارد، -حتّی انتساب اعتباری مثل اموال و اقوال شما- نگاه نمی کند. یعنی خدا به ظاهر رکوع و سجود شما توجّه نمی کند؛ او به د ل های شما نگاه می کند. به رکوع و سجودی توجّه دارد که با دل همراه باشد. خدا را صدا می زند، «یاالله! یاالله!» می گوید، رکوع و سجود می کند؛ «وَلَکِنْ یَنْظُر إِلَى قُلُوبِکُم»؛ خدا ابتدا به قلب او نگاه می کند تا ببیند دل، خضوع وخشوع دارد، راکع هست، ساجد هست یا نه! البتّه خداوند به بقیّۀ اعمالی که آدم انجام می دهد نیز نگاه می کند که آیا آن ها هم خدا را صدا می زنند یا نه! امّا اوّل به دل نظر می اندازد و بعد به ظاهر اعمال نگاه می کند؛ «یَنْظُر إِلی قُلوبِکُم وَ أَعمالِکُم».
هدایت قلب
من باید در اینجا مطالبی را عرض کنم و بعد وارد بحث اقسام قلوب شوم که مرکز بحث ما هم همین جا است. ما در باب «هدایت» می بینیم که خدای متعال دل های کسانی را که به او ایمان آورده و یک نوع تعلّق درونی با او پیدا نمایند، هدایت می کند. ما در تمام آثار اسلامی حتّی یک آیه یا یک روایت هم نداریم که بگوید: خدا عقل انسان را هدایت می کند. خداوند در میان همۀ ابعاد وجودی انسان، قلب او را هدایت می کند. ﴿وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾[*]؛ هرکس به خدا ایمان آورد، خدا قلبش را هدایت می کند. این آیه راجع به عقل نیست. کسی که به خدا تعلّق پیدا نماید، خدا «دلش» را هدایت می کند. خدا «دل» او را به سمت خود جذب می کند؛ نه «عقلش» را. چون دل با خدا سنخیّت دارد و می تواند فوق تجرّد را در خود جای دهد. عقل مجرّد است و فقط می تواند با مجرّدات تماس داشته باشد؛ امّا دل می تواند با مافوق تجرّد ارتباط برقرار کرده و آن را مشاهده نماید.
عرضۀ قلب به خداوند
در مورد انبیا و اولیا (علیهم السّلام) نیز آیاتی در قرآن وجود دارد که نشان دهندۀ ارزش بسیار زیاد این بُعد وجودی انسان -یعنی قلب او- می باشد. مثلاً در یک بررسی مختصر می بینیم که آن ها «دل هایشان» را به عنوان یک بُعد وجودیِ قابل عرضه به خداوند ارائه می کردند. ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ* إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾.[*] خدا نفرمود: حضرت ابراهیم (علیه السّلام) «بِعَقلٍ سَلیمٍ» نزد پروردگارش آمد! یا در جای دیگر می فرماید: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ* هَذا مَا تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ﴾[*]؛ بهشتِ آراسته را برای متّقین نزدیک می آورند تا از آن دور نباشند. این بهشت همان جایی است که بر همۀ بندگانی که به درگاه خدا پناه برده و نفس را از حرام نگه داشته اند، وعده داده شده است. بعد در ادامه می فرماید: ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ﴾؛ کسی که در باطن از خدای رحمان ترسیده و با قلبی خاشع و نالان به درگاه او باز آمده باشد. آیات بسیاری در این زمینه وجود دارد و بحث مربوط به آن بسیار مفصّل است. ولی از آنجایی که می خواهم بحثمان بیشتر جنبه های کاربردی و عملی داشته باشد، از آن عبور می کنم.
قلب در ادعیه
در دعاهایی که از اولیای خدا (علیهم السّلام) رسیده نیز به مسئلۀ قلب، اعمال قلبی، حرکت قلب، سیر قلب و سلوک قلبی اشاره شده است. در آخر خطبۀ 165 نهج البلاغه، امام علی (سلام الله علیه) می فرماید: «جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِمَّنْ یَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ»؛ چقدر این تعبیر زیبا است! خدا ما و شما را از آن هایی قرار دهد که سیرِ قلبی دارند. دلشان به راه افتاده و اهل سعی، کوشش و حرکت شده اند؛ دل هایی که با رحمت حقّ به سوی منازل ابرار، در راهند. بنابراین آنچه از مجموعۀ آیات بسیار و روایات متعدّد به دست می آید این است که قلب یکی از ابعاد وجودی انسان و اشرف آن ها محسوب می گردد.
تقسیم بندی قلب
در اینجا وارد بحث اصلی یعنی اقسام قلوب می شویم. روایات ما قلب را تقسیم بندی می کنند و می گویند دل ها دارای اقسام مختلفی هستند. البتّه «تقسیم بندی قلب» به آن معنا نیست که دل به حسب فطرت و خلقت اوّلیه اش دارای اقسامی باشد یا خداوند دل ها را متفاوت خلق کرده باشد؛ بلکه به جهت اموری است که بعداً بر قلب عارض می شود. چون خدای متعال همه قلب ها را به یک شکل خلق کرده است و تفاوت میان آن ها بعد از سیرهای گوناگون در دنیا ایجاد می شود. ما یک وقت قلب ها را به حسب فطرت اوّلیه تقسیم می کنیم و می بینیم هیچ فرقی با هم ندارند و یک وقت به حسب امور اکتسابیّه تقسیم می کنیم و انواع مختلفی از آن را شناسایی می کنیم.
استعداد
منظور ما از اقسام قلب به حسب فطرت اوّلیه نیست؛ یعنی از نظر خلقت انسان، همۀ دل ها یک نواخت هستند. به تعبیر قرآن، قلب انسان همچون پیمانه ای می ماند که در ابتدای خلقت از هر مظروفی خالی بوده است؛ یا مثل صفحۀ سفیدی است که هیچ نقش زیبا و زشتی در خود نداشت؛ نه اوصاف کمالیّه و جمالیّه و نه اوصاف مقابل این دو. امّا فطرت اوّلیۀ دل نسبت به انوار ذاتیّۀ موجود در آن، صاحب قابلیّت و استعدادی می باشد که البتّه در همۀ انسان ها وجود دارد. این ظرف خودش نورانی است.
«قلب» ظرف است
ما چند نوع ظرف داریم؛ برخی از ظروف از جنس فلز هستند که ممکن است سیاه باشند؛ برخی از ظروف هم از جنس بلور هستند که تلألؤ و درخشندگی دارند؛ امّا چیزی در آن ها نیست. فرمود: «کُلُّ مَولودٍ یولَدُ عَلَی الفِطرَه وَ الفِطرَهُ هِیَ التَّوحید»[1]. دل ها مانند آن ظرف بلورینی است که در ابتدای خلقت به «انوار ذاتیّۀ توحیدیّه» مخمَّر گشته است. فطرت اوّلیۀ هر انسانی این گونه است. این دل که منوّر به انوار ذاتیّۀ الهیّه است، بر اثر وارداتی از قبیل ظلمت، معصیت، شرک، کفر و… رفته رفته نور ذاتی اش را از دست داده و از بین می رود.
امور ذاتی و عرضی قلب
بنابراین، قلب ها به حسب فطرت و از نظر خلقت ابتدایی قابل تقسیم نیستند. هر قلبی به تخمیر الهی، مخمّر است. به همین خاطر اگر واردات قلبی با فطرت اوّلیۀ انسان همسو باشد، موجب تشدید و استحکام قلب گردیده و نورانیّتش را بیشتر می کند؛ امّا اگر در راستای فطرت نباشد، نورانیّت دل را تحت الشّعاع ظلمت ناشی از آن قرار می دهد. بنابراین شرک، کفر و… برای دل اموری عرضی محسوب می شوند؛ نه ذاتی. این ها همه عرضی هستند و آنچه برای قلب ذاتی است، نورانیّت آن است. این تقسیم بندی ها هم برای بعد از به دنیا آمدن انسان وکسب امور قلبیّه است. یعنی بعد از آنکه انسان به دنیا آمد و دروازه های قلبش به سوی واردات نورانی و ظلمانی باز شد، آن گاه به تقسیم بندی انواع قلب می پردازند؛ به عنوان مثال می گویند: قلوبی دارای ظلمت و آلودگی است و قلوبی از این آلودگی ها پاک و مبرّا است.
جایگاه
در اینجا نکته ای را به عنوان تذکّر عرض می کنم. انسان تا زمانی که از این دنیا کوچ نکرده و از این نشئه به نشئۀ دیگر نرفته است، می تواند آنچه را به دست خود در این گنجینه و حرم الهی وارد کرده تغییر دهد. البتّه تا مدتّی این اختیار را دارد که بتواند این زباله وآشغال هایی که در آن ریخته، بیرون آورد. همچنین بستگی به این دارد که چه نوع آشغالی در آن ریخته باشد. مسائل دیگری هم مطرح است که بعداً به آن خواهیم رسید.
رمز دست گیری اولیای خدا (علیهم السّلام)
همان طور که جلسۀ گذشته عرض کردم، اولیای خدا (علیهم السّلام) به دل ها نگاه می کنند. اولیای خدا (علیهم السّلام) صیّاد قلوب هستند. هنگام دست گیری با دید ولایی شان نگاه می کنند تا ببینند اوضاع این دل چگونه است؟ آن ها در دست گیری های خود به دل ها نگاه می کنند؛ نه به اعمال. نگاه نمی کنند که فرد نماز شب می خواند یا نه؛ ذکر می گوید یا نه. به قلب او نگاه می کنند که آیا در این دل هنوز آن تلألؤ و درخشندگی وجود دارد یا خیر؟ البتّه واجبات چون اساس کار است، حتماً مورد توجّه قرار می گیرد.
قلبِ هدایت ناپذیر
هدایت اولیای خدا (علیهم السّلام) جنبه ای
عمومی دارد که در آن همه را دعوت می کنند. مگر پیغمبر (صلّ الله علیه و
آله و سلّم) ابوجهل(لعنه الله علیه) را دعوت نکرد! هم ابوجهل(لعنه الله
علیه) و هم دیگران را دعوت می نمود؛ برای او فرقی نمی کرد. دعوت، دعوت
است؛ امّا دست گیری های خاصّ آنان برای زمینه های مستعدّ است.
امام حسین (سلام الله علیه) هم در مسیر رفتن به کربلا هم با
حُرّ جُعفی برخورد نمود، هم با زهیر. با حُرّ جُعفی چه کرد؟
امام حسین (سلام الله علیه) به خیمۀ او رفت. این مسئله بسیار با عظمت
است. حضرت او را دعوت کرد و فرمود: بیا برویم! من می خواهم نجاتت بدهم! امّا
در او قابلیّت و زمینه ای وجود نداشت. قابلیّتش را از دست داده بود. با چنین
شخصی چه کار می شود کرد؟! امام با آن دید ولایی می بیند که این دل چگونه
است! تاریک شده یا هنوز در آن نوری سوسو می زند!
[1]. «هر انسانی بر اساس فطرت متولّد می شود و فطرت نیز توحید است.»