جدال خوشایند و جدال ناخوشایند

هدف جدال نیک

مرور مباحث گذشته

 بحث راجع‌به جدال بود. گفته شد جدال به‌معنایی که پیش علمای اخلاق مصطلح است؛ یعنی بحث کردن در امور علمی یا دینی با دیگران، در سه رابطه مطرح است. یک، انگیزه. دو، کیفیّت سخن گفتن و سه، موادّی که در بحث از آن استفاده می‌کنند. در این سه رابطه، مسئلۀ جدال زشت و زیبا از یکدیگر تمیز داده می‌شود. در این سه رابطه مشخّص می‌شود جدالی که به آن ترغیب، تحریص و سفارش شده، کدام است و جدالی که نهی شده کدام است. اگر انگیزۀ انسان در بحث علمی به‌خصوص در مسائل دینی، ارشاد کردن، دست‌گیری و راهنمایی شخص گمراه باشد، و از نظر کیفیّت سخن گفتن، با کیفیّت احسن باشد یا در موارد خاصّی به‌طور حسن باشد و از نظر مواد برای اثبات حق، از موادّ صحیحی استفاده کند. این جدال و بحث علمی خصوص در مسائل دینی ستایش شده و به آن سفارش هم شده است.

مأموریت انبیا(علیهم السلام)

مأموریت انبیا(علیهم السلام) همین است. مأموریت انبیا(علیهم السلام) در رابطه با انسان‌ها این است که حقایق را تبیین کنند. آن‌ها در ربط با انسان‌ها به فراخور حالشان از نظر ارشاد و هدایت به حق، روش‌های گوناگون دارند. در آیۀ شریفه هم آمده است که روش برهانی دارند، روش موعظه‌ای دارند و اگر جدال را به‌معنای روش علمی بگیریم، روش علمی دارند. از همۀ این روش‌ها استفاده می‌کنند و انگیزۀ آن‌ها ارشاد دیگران است نه خودفروشی و دیگری را کوباندن. جنبه‌های نفسانی شیطانی مطرح نیست؛ همه رحمانی است. از نظر کیفیّت سخن، از روش احسن یا روش حسن استفاده می‌کنند که به‌طرف مقابل که شنونده است بستگی دارد. از نظر موادّ سخن هیچ‌گاه برای اثبات حق به باطل متشبث نمی‌شوند و برای از بین بردن باطل حقّی را منکر نمی‌شوند. روایتی از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نقل کردم:«قَالَ رَسُولِ اللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) نَحْنُ‌ الْمُجَادِلُونَ‌ فِی‌ دِینِ اللَّهِ»[*]؛ ما در دین خدا جدل می‌کنیم. جدال کننده‌ها هستیم؛ یعنی بحث کننده‌ها هستیم. بحث دینی می‌کنیم. اینکه «نَحْنُ» دارد، چه‌بسا اشارۀ به انبیا(علیهم السلام) باشد. ما پیامبران الهی جدال می‌کنیم. بحث دینی مأموریت آن‌هاست. آن‌ها مأمور هستند که از طریق بحث‌های علمی و با این روش‌هایی که گفته شد، ارشاد مضل کنند و گمراهان را دست‌گیری کنند.

کمک الهی

لذا می‌بینیم که به جدال سفارش شده و از آن ستایش هم شده است. امام‌باقر(علیه السلام) می‌فرمایند: «مَنْ‌ أَعَانَنَا بِلِسَانِهِ‌ عَلَى عَدُوِّنَا أَنْطَقَهُ اللَّهُ بِحُجَّتِهِ یوْمَ مَوْقِفِهِ بَینَ یدَیهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[*]؛ کسی که به زبانش ما را در برابر دشمنان ما کمک کند، خداوند او را گویا می‌کند به همان دلیلی که آورده و یاری کرده و بحث علمی کرده است. چه‌بسا اشاره باشد به همان بحث نسبت‌به مسائل دینی که مسئلۀ ولایت و امامت باشد. «أَنْطَقَهُ اللَّهُ بِحُجَّتِهِ»؛ خداوند او را گویا می‌کند به همان دلیلی که آورده در روزی که او در پیشگاه الهی _روز قیامت_ می‌ایستد.

حکمت، موعظۀ حسنه و جدال احسن

عبدالاعلی مولا می‌گوید که به امام‌صادق(علیه السلام) عرض کردم: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) إِنَ‌ النَّاسَ‌ یَعِیبُونَ‌ عَلَی بِالْکَلَامِ»؛ مردم مرا به سخن سرزنش می‌کنند. «وَ أَنَا أُکَلِّمُ النَّاسَ»؛ و من با مردم سخن می‌گویم. اینجا مراد تنها صحبت کردن نیست؛ بلکه همان بحث علمی در مسائل دینی است. «فَقَالَ أَمَّا مِثْلُکَ»؛ حضرت فرمودند: من مثل تو هستم. «مَنْ یقَعُ ثُمَّ یطِیرُ فَنَعَمْ»؛ شبیه کبوتر، آنجایی که جایش است می‌نشیند و آنجایی که باید می‌پرد؛ یعنی روش بحث را خوب می‌داند و آبروریزی نمی‌کند. توجّه کردید! «وَ أَمَّا مَنْ یقَعُ ثُمَّ لَا یطِیرُ فَلَا»[*]؛ امّا کسی که در بحث می‌نشیند امّا نمی‌تواند بپرد، نباید بحث بکند؛ یعنی کسی که در بحث کردن قدرت ندارد و نمی‌تواند حقّی را اثبات کند، نباید بحث کند.

جدال خوشایند و جدال ناخوشایند

امثال این روایت را زیاد داریم. روایت دیگری «عَنِ الطَّیَارِ» است. این شخص را طیّار که می‌گفتند، به‌خاطر همین بوده است. می‌گفتند: کسی نمی‌توانسته در بحث با او جدل بکند. «قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) بَلَغَنِی‌ أَنَّکَ‌ کَرِهْتَ‌ مُنَاظَرَهَ النَّاسِ»؛ به امام می‌گوید که شنیدم شما خوش نمی‌دارید آدم با مردم مناظرۀ علمی بکند. «فَقَالَ أَمَّا کَلَامُ مِثْلِکَ فَلَا یکْرَهُ»؛ امام فرمود: امّا اگر مثل تو بخواهد صحبت بکند، باعث اکراه من نیست. «مَنْ إِذَا طَارَ»؛ کسی که وقتی که بپرد، خوب می‌پرد و می‌داند کجا بنشیند. «وَ إِنْ وَقَعَ یحْسِنُ أَنْ یطِیرَ»؛ روش بحث را دقیقاً می‌داند و احاطۀ علمی دارد. انسانی که از نظر مواد علمی فاقد است، نباید بحث بکند. برای اثبات حق به باطل متشبّث نشو و برای تقابل با باطل حق را انکار نکن. «فَمَنْ کَانَ هَکَذَا لَا نَکْرَهُهُ»[*]؛ کسی که احاطه دارد و روش بحث را می‌داند، اگر بحث کند ما ناخوش نمی‌شویم. هشام بن حکم که از اصحاب امام‌صادق(علیه السلام) است، می‌گوید:«قَالَ لِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) مَا فَعَلَ ابْنُ الطَّیارِ»؛ امام‌صادق(علیه السلام) پرسیدند جریان طیار چه شد و چه کرد؟ «قَالَ‌ قُلْتُ‌ مَاتَ»؛ عرض کردم که مُرد. «قَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ لَقَّاهُ نَضْرَهً وَ سُرُوراً فَقَدْ کَانَ شَدِیدَ الْخُصُومَهِ عَنَّا أَهْلَ الْبَیتِ»[*]؛ فرمود: خدا او را بیامرزد! کسی بود که سخت از ما طرفداری می‌کرد و بلد بود چه بکند.

جدال نکن!

 گاهی انسان وارد همین بحث‌ها می‌شود و همۀ جهات را هم رعایت می‌کند. از نظر انگیزه، می‌خواهد طرف مقابل را هدایت بکند نه اینکه بخواهد او را بکوبد یا خودنمایی نیست. از طرفی کیفیّت سخنش هم خوب است. موادّی را که استخدام می‌کند موادّ صحیحی است. ولی با همۀ این اوصاف می‌بیند طرف مقابل نمی‌پذیرد؛ یعنی روی او اثر نمی‌گذارد و تسلیم نمی‌شود. یا اگر جنبه‌های موعظه‌ای داشته باشد بی اثر است. در اینجا انسان که چه‌بسا روی همان جهات معنوی به هدایت مردم علاقه‌مند است، ممکن است غافل بشود و به بحث‌های بیهوده کشیده بشود؛ به این معنا که یک وقت است که تکرار کردن مطلبی آن را روشن‌تر می‌کند که اگر نقطۀ ابهامی در کار بود برطرف می‌شود؛ یا از نظر موعظه‌ای بیشتر اثر می‌گذارد. یک وقت است که بلا فایده است. گاهی ممکن است انسان به خودش فشار هم بیاورد، امّا آنجاهایی که ممکن است به وادی بیهودگی کشیده شود، نباید این کار را بکند؛ به‌خصوص اینکه پذیرش طرف مقابل اشکال داشته باشد.

ارائۀ طریق یا ایصال مطلوب؟

نسبت‌به هدایت دیگران از نظر علمی یا موعظه‌ای یک بحث در مسئلۀ شخصی است. که می‌خواهد دیگری را هدایت کند، باید جهاتی را که مطرح شد، رعایت کند. امّا ممکن است در طرف مقابل که قابل است و باید قبول کند و بپذیرد، اشکال باشد. این شخص دلسوزانه به وظیفه‌اش عمل می‌کند امّا مراقب باشد که اشکال طرف مقابل موجب نشود که به وادی خلاف کشیده شود. در ربط با دست‌گیری‌ها دلسوزتر از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نسبت‌به انسان‌ها نداریم. در بین انبیای الهی یگانه کسی که حریص بود دست‌گیری و هدایت کند، پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بود. گاهی پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) از نظر درونی از نفهمی مردم بسیار متأثّر می‌شد؛ لذا در آیات هم داریم که به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) خطاب شده که متأثّر نشو. بحث این نیست که روش پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) خطا بود؛ بلکه از نظر درونی ایشان ناراحت بود. در روایات هم داریم: «إِنَ‌ اللَّهَ‌ تَعَالَى‌ قَالَ‌ لِنَبِیّهِ‌ إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَـٰکِنَّ اللَّـهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ[*] وَ قَالَ‌ أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّىٰ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ[*]>»[*]؛ آیۀ شریفه می‌فرماید: این‌طور نیست که مردم را هدایت کنی. البتّه این هدایت به‌معنای ایصال به مطلوب است. وارد تفسیر آیه و معنای هدایت نمی‌شوم. پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) ارائۀ طریق می‌کرد، امّا ایصال به مطلوب را خدا می‌کند. ارائۀ طریق؛ یعنی راه را نشان دادن. ایصال به مطلوب این است که طرف را به مقصد برساند. کار انبیا ارائۀ طریق است. ایصال به مطلوب کار آن‌ها نیست. ایصال به مطلوب زمینه‌های خاصی می‌خواهد که در ارتباط با مسئلۀ ولایت مطرح می‌شود. آن‌ها با احاطۀ خاصی که دارند، از نظر روحی دست‌گیری می‌کنند. این احاطه هم نسبت‌به اولیای‌خدا‌ مراتب دارد؛ نه اینکه پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نداشته باشد. پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) در ارتباط با پیامبری و هدایتش کارش ارائۀ طریق است نه ایصال به مطلوب.

قابلیت طرف مقابل

در اینجا این مطلب را به‌همین بحث علمی ارتباط بدهیم. در مباحث علمی نسبت‌به دیگران، انسان می‌خواهد ارائۀ طریق بکند. هدایتی که می‌گوییم، همین ارائۀ طریق است و بیش از این نیست. غرض هم روشن کردن این است که طرف مقابل در چاله نیفتد؛ غرض خودنمایی نیست. روش سخنش و موادّی هم که استخدام می‌کند خوب است. اینجا به‌معنای ارائۀ طریق و راهنمایی هدایت می‌کند. امّا بحث ایصال به مطلوب این است که شخص را به مقصد برساند و متفاوت است. اینکه هدایت جنبۀ ایصال به مطلوب پیدا کند، از طرفی بستگی دارد به شخصی که هدایت را انجام می‌دهد. اگر در رابطه با موعظه باشد، اوّل اینکه انگیزه‌اش خدا باشد. دوّم، اینکه خلوص داشته باشد و اینکه خودش متّعظ باشد. یعنی به آنچه در این رابطه می‌گوید، خودش عامل باشد. این نسبت‌به فاعل است. از طرفی اگر زمینۀ طرف مقابل مساعد بود و شوره‌زار نبود، به شدت اثر می‌گذارد. مثل جریان همّام وقتی که می‌گوید: «صِفْ لِی الْمُتَّقِینَ»[*]؛ برای من متقین را توصیف کن. حضرت می‌دیدند که در او چقدر زمینۀ مساعد است. اوّل ابا کردند؛ امّا وقتی اصرار کرد، بیان کردند تا اینکه آخر حضرت فرمود: موعظۀ بلیغ، این‌طور اثر می‌کند. چرا؟ چون تمام شرایط فراهم بود. فاعلیّت فاعل، تامّ و تمام بود. قابلیّت طرف مقابل هم تمام بود.

نقش زمینۀ الهی در انسان

پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) به امثال ابوجهل‌ها برخورد می‌کرد. از شوره‌زار امثال او حتّی درخت حنظل هم در نمی‌آید. هیچ‌چیزی از این زمینه درنمی‌آید. پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) حتّی برای همین هم ناراحت بود، در حالی که جنبۀ الهی دارد و خداوند در ایصال به مطلوب سنّتی دارد؛ خدا مردم را به هدف می‌رساند امّا نه آن کسی که زمینه را در خودش از بین برده است: «أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّىٰ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ »[*]؛ خیال کردی که مردم را مجبور می‌کنی به اینکه ایمان بیاورند؟ نه. من در درون آن‌ها ‌مقدّماتی قرار دادم. کسانی که ایمان می‌آورند هنوز فطرت اولیۀ‌شان از دست نرفته و هر چقدر هم آلودگی دارند، ولی آن گوهر خدایابی در آن‌ها تلألؤ دارد و سوسو می‌زند. وقتی تویی که پیامبر هستی به این‌ها ارائۀ طریق می‌کنی و موعظه می‌کنی چشم‌هایشان را باز می‌کنند. خلاصه اینکه تنها مسئلۀ ارائۀ طریق نیست. وقتی انسان دید به وظیفه‌اش عمل کرده ولی طرف مقابل زمینه ندارد، تعقیب مسئله بی‌ثمر می‌شود. باید در طرف مقابل زمینۀ الهی باشد، به این معنا که فاسد نشده باشد.

ذیل روایت «ذَرُوا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا عَنِ النَّاسِ وَ إِنَّکُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ»[1]، در روایت دیگری دارد که داودبن‌فرقد می‌گوید:«کَانَ أَبِی یقُولُ: مَا لَکُمْ‌ وَ لِدُعَاءِ النَّاسِ‌ إِنَّهُ لَا یدْخُلُ فِی هَذَا الْأَمْرِ إِلَّا مَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ»[2]؛ این مسئلۀ دینی اشارۀ به حمایت ولایت است. باید در طرف مقابل زمینه موجود باشد. بنابراین وقتی انسان تمام این شرایط را رعایت کرد، باید فقط به وظیفه‌اش عمل بکند. البتّه این مطلب در رابطۀ با بحث علمی است. در باب موعظه ممکن است اثر تکرار بیشتر باشد و باید هم تکرار کند. موعظه و جدال، غیر از نهی‌از‌منکر و امر به معروف است. در موعظه بحث علمی نیست. بحث ما جدال؛ یعنی بحث علمی در مسائل دینی است. بحث اجتماعی بحث دیگری است.

ملاحظه طرف مقابل را بکن!

 اگر کسی بخواهد بحث علمی به‌خصوص در مسائل دینی کند باید ملاحظۀ طرف مقابل را بکند. اوّلاً‌ او مسائل علمی متوجّه بشود. برای روشن کردن مسئلۀ دینی برای کسی که انسان خوبی هم هست از فلسفۀ بوعلی‌سینا و براهین ملاصدرا استفاده کنی و تحت اصطلاحات خاص هم مطرح کنی؛ مثلا بگویی: اضافه چند رقم داریم؛ اضافۀ مقولی و اشراقی داریم؛ مباحثی بگویی که او اصلاً متوجه نشود؛ فارسی و عربی حرف بزنی. این مطلب فقط در مورد شخص خاص نیست، بلکه دربارۀ مجالس هم مطرح است. بحث باید متناسب باشد. البتّه یک وقت مجلسی بر محور بحث فلسفه تأسیس می‌شود. هرکسی مایل است، می‌آید و مسئله‌ای نیست. یک وقت بنای جلسه بر فلسفه نیست. سخنگو باید کشش مخاطب را بسنجد. مثلاً در روستایی می‌خواهد دین را تبلیغ کند. شروع بکند از حرف‌های فلسفی که در مدرسه یاد گرفته به مردم روستا تحویل بدهد. باعث خستگی و ناراحتی آن‌ها می‌شود و احترام می‌گذارند که چیزی نمی‌گویند. این کار، درست نیست. طرف مقابل باید کسی باشد که از رشتۀ علمی مورد بحث و موادی که در بحث استخدام می‌شود، سر در بیاورد. ممکن است انسان واقعاً خلوص دارد، در روش سخن هم به نرمی و زیبایی بحث می‌کند، ولی در این جهت اشتباه کرده است.

کسی که مفتون دنیاست

 به‌تعبیر روایات، ممکن است طرف مقابل مفتون باشد؛ عاشق و واله دنیا باشد؛ به‌تعبیر دیگر او دیوانۀ دنیاست؛ چنان فرورفتۀ در دنیاست که در این وادی هرچه می‌گویی، فکرش جای دیگر کار می‌کند. پیچیدۀ در شهوت و غضب است؛ سخت در دام شیطان است؛ عینکی شیطانی به چشم دارد که تمام مسائل را با آن عینک می‌بیند؛ جواب‌هایی که می‌دهد هم، همین‌طور است. هر چقدر انگیزۀ شما خالص و روشتان در بحث، زیبا و کیفیّت سخن عالی باشد، بی فایده است. اینجا انسان نباید بحث علمی بکند؛ چون جای بحث علمی نیست. مثل آدمی است که خوابیده است. اگر مدام در گوشش فلسفۀ ملاصدرایی بگویی، هذیان می‌گوید و اصلاً گوش نمی‌کند؛ لذا اینجا جای جدال به‌معنای بحث علمی در مسائل به‌خصوص بحث دینی نیست. امثال ابوجهل هستند، امّا خودشان کار را خراب کرده‌اند.

با این شخص بحث نکن

از طرفی کسانی هستند که نسبت‌به آن‌ها امیدی هست و هنوز فطرتشان از بین نرفته است. نسبت‌به آن‌ها ابتدا تنبّه و بعد وارد بحث شدن است. این روایت را از وصایای امام‌علی(علیه السلام) هنگام وفاتشان می‌شمارند. «فِی وَصِیَّهِ أَمِیرِالمُؤمِنِینَ(علیه السلام) عِندَ وَفَاتِهِ دَعِ‌ الْمُمَارَاهَ وَ مُجَارَاهَ». عبارت همان مراد بحث علمی است و مراء را هم به‌معنای اعمّ می‌گیرد؛ چون ذیلی دارد: «مَنْ لَا عَقْلَ لَهُ وَ لَا عِلْمَ»[*]؛ یعنی آدمی که عقل و دانش ندارد، تو می‌خواهی با چنین شخصی بحث بکنی؟! بحث کردن ندارد.

تلقین‌های شیطانی

 امام‌صادق(علیه السلام) از آبای گرامی‌شان از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) است که به دو سند نقل شده است. تعبیرها تقریباً یکسان است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) إِیاکُمْ‌ وَ جِدَالَ‌ کُلِّ مَفْتُونٍ»؛ بپرهیزید از اینکه بحث علمی و جدال کنید با کسی که مفتون است؛ به‌معنای کسی که در فتنه و دام شیطان قرار گرفته که همان جنبه‌های هوای نفس، شهوت، حبّ‌به دنیا و امثال این‌ها باشد. «فَإِنَّهُ مُلَقَّنٌ»[*]؛ پس به درستی که به او تلقین می‌شود؛ یعنی با این شخص که بحث بکنی، جواب‌هایی که می‌دهد، شیطان در دهانش گذاشته است. وقتی برای میّت تلقین می‌خوانند، معنایش این است که کسی آن جملات را بگوید تا طرف مقابل همان جملات را برگرداند. در اینجا می‌گوید: این شخص، تلقین شده از ناحیۀ شیطان است و حجّت و دلیل‌هایی که می‌آورد، شیطانی است. کسی که در شهوت غوطه‌ور است با همان عینک شهوی می‌بیند. حرف‌هایی که او می‌زند، از آنجا بیرون می‌آید. مدام به او می‌گویی تو انسانی! تو آدمی! بُعد معنوی داری. اسلام تمام ابعاد تو را در نظر می‌گیرد. امّا او می‌گوید: بگو ببینم اسلام از نظر مسائل اقتصادی چطور است؟ این آدم، فکر شکم است و نمی‌خواهد متطیّب بشود. انسان نمی‌تواند کسی را که موضع شکمی می‌گیرد و دست بردار هم نیست، آدم کند. اگر زمینه موعظه کردن و تنبّه دادن در طرف مقابل باشد موثر است، امّا با این شخص نمی‌توانی بحث علمی بکنی؛ چون از هرچه بگویی، می‌خواهد از همان شکم سر دربیاورد. «فَإِنَّهُ مُلَقَّنٌ»؛ شیطان دلیل‌‌های او را به او تلقین می‌کند و در دهانش می‌گذارد: «إِلَى انْقِضَاءِ مُدَّتِهِ»؛ تا زمانی که سرش به سنگ لحد بخورد. کسی که این‌چنین دیوانه، فریفته، واله و شیدای دنیا و شهوت است، تا آخرش همین خواهد بود. «فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّتُهُ أَلْهَبَتْهُ خَطِیئَتُهُ وَ أَحْرَقَتْهُ»[*]؛ وقتی که مُرد همین اشتباهش موجب می‌شود که به آتش جهنّم بسوزد. برای چنین شخصی، اوّل باید عینک دنیا بینی را از چشمش برداری و بعد با او مباحثه بکنی. عمدۀ اشکال، عینکی است که بر چشم دارد. عینک سبز زده و همه چیز را علفزار می‌بیند.

جدال زشت

معنای جدال زشت

 تا اینجا صحبت از جدال نیک بود. امّا جدال زشت که در مقابل جدال نیک است. جدال زشت در ارتباط با شخصی که می‌خواهد بحث بکند، این است که یکی از اموری که در جدال نیک مطرح شد، از دست برود. انگیزه‌اش ارشاد دیگری نباشد. انگیزۀ انسانی نباشد؛ بلکه انگیزۀ شیطانی باشد. در ارتباط با سخن، لحن گفتار و کیفیّت سخنش زشت باشد. او در ارتباط با موادّ عالِم نیست و سر در نمی‌آورد. جدالی که نکوهش شده، از این سنخ است. برای اثبات حرفش تمسّک به باطل می‌کند یا برای اینکه باطل را نفی کند، منکر حق می‌شود؛ چون از نظر موادّ در دستش، چیزی ندارد که بتواند اثبات بکند.

ملعون‌ها

خصوصاً در مباحث دینی تعبیر شدیدی داریم که چنین اشخاصی عند الله ملعون هستند؛ یعنی از رحمت حق دور هستند. در روایت دارد: «لَعَنَ‌ اللَّهُ‌ الَّذِینَ‌ یجَادِلُونَ‌ فِی دِینِهِ»؛ خداوند لعن فرموده کسانی را که در دین او جدال کنند. «أُولَئِکَ مَلْعُونُونَ عَلَى لِسَانِ نَبِیهِ(صل الله علیه و آله و سلم)»[*]؛ این‌ها بر زبان پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) هم ملعون هستند. جدالی که در آیات و روایات نکوهش شده، از این قسم جدال است. آنجایی که انسان روش بحث را بلد نیست و بخصوص موادّ بحث در دستش نیست و جدال می‌کند.

سوءاستفادۀ طرف مقابل

 آثار زشتی بر جدال زشت مترتّب است. اثر اول؛ اگر کسی خودش در یک مسئلۀ علمی ورود ندارد و به‌طور کامل نمی‌تواند بحث بکند یا خودش ادراک کرده ولی نمی‌تواند القا کند، بخواهد از روش باطل در بحث استفاده کند یا نتواند بحث را تمام بکند و شکست بخورد. طرف مقابل که طرفدار باطل است، از ضعف او استفادۀ سوء می‌کند و ضعف مرا دلیل بر حقانیّت باطل خودش می‌گیرد. من در بحث ضعیف بودم و نقص از من بود، امّا طرف مقابل این را به‌حساب حقانیّت مطلب خودش می‌گذارد؛ به‌حساب شخص من نمی‌گذارد. من با این عملم باطلی را تثبیت کردم.

اثرگذاری روی شنوندگان

 اثر دوّم؛ اگر کسی این بحث را بشنودود یا در آنجا حاضر و ناظر باشد و بشنود یا بعد بشنود، از دو حالت بیرون نیست: یک؛ کسی است که حق برای او روشن است و می‌داند که حق با من است. او دلیلش را هم می‌داند و ‌مسلّط هم هست. این شخص غمگین و ناراحت می‌شود. می‌گوید چرا فلانی این‌طور کرد و از خودش ضعف نشان داد؛ حدّاقلّش این است. ممکن است خود او در جلسه نباشد یا اگر هم بوده باشد، نتواند حق را اثبات کند امّا حق را می‌شناسد. کسی که بر حق پابرجاست، وقتی این حالت را می‌بیند، ناراحت می‌شود. دوّم، اگر کسی باشد که پیرو حق است امّا نسبت‌به حق ثبات تامّی نداشته باشد، نسبت‌به حق متزلزل می‌شود. ببینید با یک بحث به چند انسان ضرر زده است. نسبت‌به حق متزلزل شده و کم‌کم شک می‌کند.

به شک افتادن شنوندگان

روایت مفصّلی از امام‌صادق(علیه السلام) بود که در مسئلۀ روش‌های بحث مطرح کردم. حضرت فرمودند: آنجایی که کسی بخواهد برای اثبات حق از باطل استفاده کند یا برای اثبات باطل حقی را منکر بشود، کوبنده و مضر است. «فذلک حَرَامٌ‌ عَلَى‌ شِیعَتِنَا أَنْ‌ یصِیرُوا فِتْنَهً عَلَى ضُعَفَاءِ إِخْوَانِهِمْ»؛ این، ضربه‌ای است برای کسانی از برادرانشان که ضعیف هستند. «وَ عَلَى الْمُبْطِلِینَ أَمَّا الْمُبْطِلُونَ»؛ امّا آن‌هایی که روش باطل دارند، اگر بخواهی با آن‌ها بحث بکنی، «فَیجْعَلُونَ ضَعْفَ الضَّعِیفِ مِنْکُمْ إِذَا تَعَاطَى مُجَادَلَتَهُ وَ ضَعْفَ فِی یدِهِ و حُجَّهً لَهُ عَلَى بَاطِلِهِ»؛ این‌ها ضعفِ شخصی را که از نظر روش بحثی ضعف نشان داد و دلایلی را که در دست داشت از نظر علمی ضعیف بود و تمام نبود، به نفع خودش و نسبت‌به باطلش دلیل قرار می‌دهد. می‌گوید: حرفی که من زدم، حق است. این، نسبت‌به طرف مقابل است. امّا نسبت‌به آن‌هایی که بحث را می‌شنوند:«وَ أَمَّا الضُّعَفَاءُ مِنْکُمْ فَتَعْمَى قُلُوبُهُمْ لِمَا یرَوْنَ مِنْ ضَعْفِ الْمُحِقِّ فِی یدِ الْمُبْطِلِ»[*]؛ کسانی که در حق پایدار هستند امّا از نظر بحث ضعیف هستند، اندوهگین می‌شوند. امّا آن‌هایی که حق را پذیرفتند ولی چنان ثبات ندارند، به وادی شک و ریب و چه‌بسا گمراهی کشیده می‌شوند.

دو روایت به‌همین مضمون آمده است:«إِیاکَ‌ وَ الْخُصُومَهَ فَإِنَّهَا تُورِثُ الشَّکَّ»[*]؛ مراد از خصومت، بحث علمی خصوصا در مسائل دینی است که موجب شک نسبت‌به مسائل می‌شود. در ارتباط با کسانی است که نسبت‌به حق ثبات ندارند. امام‌علی(علیه السلام) می‌فرمایند: «إِیاکُمْ‌ وَ الْجِدَالَ‌»، که تعبیر به همان بحث علمی و جدال خصوصاً جدال در دین است. «فَإِنَّهُ یورِثُ الشَّکَّ فِی دِینِ اللَّهِ»[*]؛ زیرا موجب شک در دین می‌شود. موجب گمراهی و فساد یقین می‌شود. چه‌بسا خود کسی که بحث کننده است اگر ضعیف باشد، همین بازده را داشته باشد؛ چون خود او هم یکی از همین افراد است و وقتی شکست خورد، چه‌بسا از نظر اعتقادی ضعیف بشود.

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمُّد وَ آلِ مُحَمَّد»


[1].  مردم را رها کنید، چرا که عوام مردم از مردم الگویی گیرند و شما از رسول خدا الگو می‌گیرید

[2]. ‌پدرم می‌فرمود: شما را چه به خواسته‌های مردم؟ چرا که در این امر وارد نخواهد شد مگر آنچه خدای عزوجل فرمان داده باشد

فیسبوک
توئیتر
لینکداین
واتساپ
تلگرام
ایمیل
چاپ
از دستۀ بیشتر بخوانید
اشتراک
ایمیل برای
guest
0 نظر
بازخوردهای درون متنی
مشاهده همه دیدگاه‌ها
سبد خرید
0
نظری دارید؟ لطفاً آن را ثبت کنید.x