خلوت با خدا در شبهای قدر
موضوع بحث ما در جلسات گذشتۀ ماه مبارک رمضان، آداب خلوت با خداوند بود. این جلسه در لیالی قدر است با خصوصیّتی که در این شبهاست؛ به این معنا که لیلۀ قدر برای تمام موجودات و نه فقط انسانها، شب سرنوشت است. طبق روایتی که از امامباقر(علیه السلام) منقول است، شب نوزدهم، شب تقدیر امور؛ یعنی بررسی امور سال آینده است. شب بیست و یکم، شب ابرام است؛ یعنی شبی که امور، ثبت و ضبط میشود. در شب نوزدهم اندازهگیری و بررسی میشود و شب بیست و یکم شبی است که ثبت، ضبط و نگاشته میشود. در روایت دارد که شب بیست و سوّم، انذار است؛ یعنی آنچه نگاشته شده است، توشیح میشود. شب قدر، شب سرنوشت سال آینده است. در لیالی قدر در روایات داریم که به دعا، عبادت و مناجات با خداوند ترغیب میکنند. از نظر فضیلت، میبینیم یک سنخ فضیلتهایی در روایات است که اصلاً با چیزی قابل قیاس نیست. حتی در آیۀ شریفه این تعبیر را دارد: «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[*]؛ دعا، عبادت و مناجات با خدا نسبتبه فضیلتهایی که نسبتبه لیله قدر وارد شده است.
لزوم فراغت
اینجا این بحث پیش میآید که وقتی در لیالی قدر با خدا خلوت میکنیم، این خلوت ما با خدا چگونه باید باشد؟ چگونگی خلوت با خدا، بحثی مطلق است. امّا بهخصوص نسبتبه لیالی قدر که مختص به عبادت، دعا و مناجات است، چطور باید خلوت بکنیم؟ اگر بخواهیم از این دعاها، مناجاتها و عبادتها ثمره بگیریم، باید چه بکنیم؟ اصلاً این مطلب خودش بحثی است. مطلبی در باب عبادت است که جای خودش مطرح میکنند. عبد دو مورد را باید فراهم بکند که در حیطۀ کار اوست. اوّل: فراغت وقت است که در روایت دارد. در جلسات گذشته هم روایت را مطرح کردم که از امامصادق(علیه السلام) است. دوّم: فراغت قلب است. روایتی صحیحه از امامصادق(علیه السلام) است که فرمودند: «فِی التَّوْرَاهِ مَکْتُوبٌ یا ابْنَ آدَمَ تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِی»؛ این فراغت برای عبادت است. خطاب به انسان فرمودند که ای پسر آدم! از برای عبادت من فارغ شو. این تفرّغ که میگویند دو مورد است. یکی فراغت وقت و دوّم، فراغت قلب است.
اثر فراغت و عدم فراغت
معنای فراغت وقت این است که وقتی را قرار بده که با من خدا خلوت کنی و حرف بزنی؛ حرفهای خود را بگویی. «تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِی»؛ دوّم، فراغت قلب است که بعد مطرح میکنم. فراغت وقت هم مقدّمه برای فراغت قلب است. «أَمْلَأْ قَلْبَکَ غِنًى»؛ من دل تو را از بینیازی پر میکنم، «وَ لَا أَکِلْکَ إِلَى طَلَبِکَ»؛ و تو را به خواستههای خود تو واگذار نمیکنم که به تو کاری نداشته باشم، «وَ عَلَی أَنْ أَسُدَّ فَاقَتَکَ»؛ و بر من است که راههای احتیاج تو را ببندم. تو با من خلوت کن، یک وقت بگذار که سراغ من بیایی و با من حرفهای خود را بزنی، من دلت را از غنا و بینیازی پر میکنم و به خواستههای خودت واگذار نمیکنم. به دنبال کار خود برو و هر چه میخواهی بخواه. بلکه من فاقه و احتیاج تو را سد میکنم؛ یعنی خودم متکفّل تو میشوم، «وَ أَمْلَأَ قَلْبَکَ خَوْفاً مِنِّی»؛ و دل تو را از خوف و عظمت پر میکنم. بعد هم «وَ إِنْ لَا تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِی أَمْلَأْ قَلْبَکَ شُغُلًا بِالدُّنْیا»؛ اگر تو با من خلوت نکنی و حرفهای دلت را با من درمیان نگذاری، میدانی چه کار میکنم؟ از آن طرف دل تو را به طلبها، خواستهها و هواهای نفسانیات واگذار میکنم و به دنیا مشغول میشوی. بعد هم به تو بگویم: «ثُمَّ لَا أَسُدَّ فَاقَتَکَ»؛ دیگر کاری به کار تو ندارم. برو به دنبال هر چه میخواهی. «وَ أَکِلْکَ إِلَى طَلَبِکَ».[*] از بیست وچهار ساعت شبانه روز، وقتی قرار بده و با من صحبت کن. خیال نکنی تنها فراغت وقت این کار را میکند؛ بلکه فراغت قلب میخواهد. وقتی که قرار گذاشتی با من حرف بزنی، دیگر حواس تو به کس دیگر نباشد. حواس تو متوجّه من باشد. اگر تمام اسباب در ذهن تو بیاید، مسبب الأسباب از ذهن تو میرود و این، به درد نمیخورد. دل خود را هم برای من فارغ کن؛ یعنی وقتی با من خلوت کردی، همه را بیرون بریز. یک وقتی مقرر کن با من خلوت کنی. وقتی با من خلوت کردی، من باشم و تو باشی. آن موقع، هم دل تو را آرام میکنم و هم احتیاجات تو را برآورده میکنم. نمیخواهد تو بدوی و به آن صورت ناراحت بشوی. رفع احتیاجاتت با من باشد.
عنایت خدا از نظر وقت
از نظر وقت، عنایت خدا بود که خود او لیلۀ قدر را قرار داد. بیا در این شب این وقت را برای من بگذار که با من حرف بزنی. از اوّل ماه مبارک رمضان تا آخر آن در روایات این همه عبادات، مناجات و دعا داریم که وارد شده است. مدام وقتهایی را قرار داده است. به تعبیر من اینکه گفتم برای ما شب سرنوشت ساز است. این هم شب سرنوشت توست. این وقت را یاد تو دادم که مقدّرات سال آیندهات را ترسیم کنم. شب نوزدهم اندازهگیری، شب بیست و یکم نگاشتن آن، و توشیح و إمضای آن، شب بیست و سوّم است. این مطلب را هم به تو گفتم. از نظر وقت باز هم او عنایت کرد. حالا بگو: خدا عنایت نکرد! ما به تو گفتیم.
فراغت دل
امّا کار دوّم که اساسی است، مسئلۀ تفرّغ قلب و فراغت دل است که جمیع آن تعلّقات برود و دل تو فقط با من پیوند داشته باشد. در این وقت با من حرف بزن. من که تو را رها نکردم. تو من را رها کردی. وقت هم گذاشتم و مشخّص کردم. بیا حرف خود را بزن. به تو هم قول دادم. هم نسبتبه دل تو و هم نسبتبه تمام امورت که من راه تمام احتیاجاتی که تو داری میبندم که دیگر به هیچ کس محتاج نشوی. در اینجا در باب دعا و مناجات داریم: آنگاه که عبد با ربّ خود خلوت میکند که میخواهد شروع به صحبت کند، روش آن چگونه باشد. آنها را هم گفته است که در آداب دعا همه مطرح است. اوّل، حمد وثنای من را بگو. بعد هم احتیاجات خود را به من بگو. چقدر زیبا است! همه اینها را خدا به ما گفته است.
تمجید پیش از دعا
در روایات داریم کسی که میخواهد دعا بکند، ابتدا حق را تمجید کند. روایت از امامصادق(علیه السلام) است. ایشان یک بحث کلّی دارند: «کُلُّ دُعَاءٍ لَا یکُونُ قَبْلَهُ تَحْمِیدٌ فَهُوَ أَبْتَرُ»[*]؛ هر دعایی و هر درخواستی که قبل آن حمد و ثنای الهی نباشد، به درد نمیخورد و به جایی نمیرسد. در روایت دیگر دارد:«إِنَّ فِی کِتَابِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) إِنَّ الْمِدْحَهَ قَبْلَ الْمَسْأَلَهِ»؛ اوّل مولای خود را مدح کن، قبل از اینکه درخواست کنی. از راه که رسیدی، نگو: میخواهم. مدح او را بکن. «فَإِذَا دَعَوْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَجِّدْهُ»؛ تمجیدش کن. محمدبنمسلم از اصحاب امامصادق(علیه السلام) میگوید: به حضرت عرض کردم: «قُلْتُ کَیفَ أُمَجِّدُهُ»؛ چگونه او را تمجید کنم؟ «قَالَ تَقُولُ- یا مَنْ هُوَ أَقرب إِلَی مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»؛ فرمود: اوّل بگو: ای موجودی که از رگ گردن به من نزدیکتر هستی! اصلاً و ابداً نمیخواهد داد بزنی. چه تعبیری است! «یا فَعَّالًا لِما یرِیدُ یا مَنْ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»؛ سراسر وجودم را تو گرفتهای! «یا مَنْ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى یا مَنْ هُوَ لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ»[*]؛ حضرت شروع میکند به محمدبنمسلم میفرماید که اینطور قبل از درخواست خود خدا را ثناگویی کن. تا اینجا خیلی مشخص است که در این شبها کار ما باید چه باشد.
حضور قلب در معبود
در باب تفرّغ قلب، عبادت، دعا، مناجات و ذکر، که یک رابطه بین بنده و خداست، ما سه قسم داریم که ابتدا دو قسم میکنند: حضور قلب در عبادات و حضور قلب در معبود. به حضور قلب در معبود، یک اشارهای میکنم. او که حاضر است و غایب نیست. به یک معنا حضور قلب در معبود که میگویند، سه قسم است: افعالی، صفاتی و ذاتی. بعد هم میگویند: چهار مرتبه هم دارد: برهانی علمی، ایمانی قلبی، شهودی عیانی و بعد هم فنایی. همۀ اینهایی که گفتیم، در اولیای خاصّ خدا(علیهم السلام) هست. امّا بحث دربارۀ ماست؛ یعنی حضور قلب در دعاهای من مطرح است. این شبها عبادتهای من، مناجاتهای من و ذکرهای من، باید چطور باشد؟ این، مطلب اساسی است. چه کار کنیم که بتوانیم دل را آماده کنیم برای اینکه با خدا خلوت کند؟ ما با این دلهایمان چه کار کنیم؟ دلی که اجناس تعلّقات مادیّۀ ظلمانیه سراسر آن را گرفته است. چه کار کنیم که این شبها دل را برای خدا فارغ کنیم که بتوانیم با خدایمان خلوت کنیم و حرف بزنیم؟ ما مشکل داریم. باید دنبال مشکلمان برویم. چهطور مشکل را حل کنیم؟
تذکّر توجّه به مذکور
یک ذاکر یا عابد داریم که بنده هستم و ذکر میگویم، دولّا و راست میشوم و مناجات میکنم. یک مذکور داریم که خداست. یک توجّه به خود و یک توجّه هم به خداست. مطلبی را عرض میکنم. بحثی در باب ذکر است. اگر ذکرالله بخواهد مفید و نتیجهبخش باشد، حالا در قالب عبادت، مناجات یا دعا باشد، قبل از آن، تذکّر میخواهد. تذکّری که میگویم، غیر از تذکّری است که از مقامات معنویّه و بعد از تفکّر است و اهل معرفت درمقامات معنویّه میآورند. مقام آن تذکّر، بالاتر از این تذکّر و تفکّر است. تذکّر؛ یعنی چه؟ تذکّر قبل از ذکر، یعنی چه؟ فقط اشاره میکنم و بعد وارد بحثم شوم. تذکّر، توجّه به ذاکر و مذکور نیست. تذکّر، توجّه به رابطۀ بین عبد و ربّ است؛ این، یعنی چه؟ اوّل باید برویم سراغ اینکه چه رابطهای بین من و خداست. بعد بروی به خدا بگویی: یاالله! قربانت بروم و فدایت بشوم. «یَا أرحَمَ الرَّاحِمیِنَ یَا غِیَاثَ المُستَغِیثِینَ یَا اَکرَمَ الأکرَمِینَ یَا مَن لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ»؛ اینهایی ثناگویی است. بعد درخواست بکن. به این رابطه توجّه کن. این توجّه برای ماست، واِلّا از آن طرف تضمین شده است. تو در خلوتهای خودت فراغت قلب داشته باش؛ یعنی با همان فراغت قلب با من خلوت بکن، همه چیز تو با من است.
فراغت اولیای خدا
فراغت قلب اولیای خدا غیر از من و شما بود. آنها آنقدر پیش رفتهاند که فناء فی الله هستندو فانی در ذات خدا هستند. من این مطلب را نسبتبه دو نفر دیدم که وارد شده است. یکی نسبتبه امامعلی(علیه السلام) است بحارالأنوار این روایت را از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نقل میکند: «قال: رسول الله(صل الله علیه و آله وسلم) لَا تَسُبُّوا عَلِیاً فَإِنَّهُ مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللَّهِ»[*]؛ بر طبق این روایت امامعلی(علیه السلام) ممسوسٌ فی ذات الله است که من میخواهم سادهاش کنم؛ او فانی در ذات خداست. من راجعبه دو علی این را دیدم. هر دو هم علی هستند. یکی امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. دوّمی را هم در توسّلم اشاره میکنم. حساب آن، حساب خاصّی است؛ لذا قدر و منزلتی دارد که حبّ او سرمایۀ حیات برای انسان است. این حبّ را اگر بتوانی از اینجا با خودت ببری، همین کافی است. اگر آن را با خودت از این عالم و نشئه ببری، برزخ تو هم آباد است چه برسد به قیامت تو. همان برزخی که گفتهاند: واگذار به خودتان کردیم. اگر حبّ امامعلی(علیه السلام) همراه تو باشد، در برزخ کاری با تو ندارند؛ چون گوهر گرانبهایی است. چرا؟ چون «مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللَّهِ» است؛ یعنی حبّ علی حبّ الله است، حبّ علی، حبّ الله. مگر میشود کسی از دنیا برود و خدا را دوست داشته باشد و او را به جهنّم ببرند؟!
ذکر توسّل؛ فراغت امامعلی(علیه السلام)
به خانۀ امامعلی(علیه السلام) برویم. کسی که همۀ ما چشم امیدمان به دوستی اوست که در تمام نشئههای وجودمان نجاتبخش ما باشد. امامعلی(علیه السلام) در شبهای ماه مبارک رمضان، هر شب منزل یکی از فرزندان خود بود. شب نوزدهم منزل امّکلثوم بود. روایت را دختر او نقل میکند. میگوید: پدرم آمد و اوّل مغرب به نماز ایستاد. من هم رفتم ظرفی آماده کردم که در آن دو قرص نان جو، مقداری نمک و یک کاسه شیر بود. پدرم نمازش تمام شد. به این ظرف نگاهی کرد و گفت: دخترم! برای من دو خورش آماده کردهای؟! مگر نمیدانی من از برادرم و پسر عمّ خودم رسول خدا متابعت میکنم؟ ای دختر! هر کسی در این دنیا خوراک و پوشاکش نیکوتر باشد، ایستادن او در قیامت در پیشگاه خداوند بیشتر است. ای دختر! در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عقاب. امامعلی(علیه السلام) برخی از زهدهایی را که پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله وسلم) داشت، نقل کرد. بعد که جملات او تمام شد، رو کرد به من گفت: به خدا قسم! اگر یکی از این دو را بر نداری، پدر تو افطار نمیکند. امّ کلثوم میگوید: من کاسۀ شیر را برداشتم. پدرم اندکی از نان جو و نمک تناول کرد. بعد باز به نماز ایستاد، امّا میبینم گاهی به صحن حیاط میرود و یک نگاه به اطراف آسمان میکند. و میگوید: «والله ما کَذِبتُ ولا کُذِبتُ فَانها الّیلهِ الَّتی وُعِدتُ»؛ به خدا سوگند! دروغ نمیگویم و دروغ هم نشنیدهام؛ امشب همان شبی است که به من وعده دادهاند. گاهی هم میگوید: «اللهمَ بارِک لی فِی المَوتِ»؛ خدایا! مرگ را بر علی مبارک گردان! دخترش میگوید: عرض کردم که پدرم! این چه حالی است که شما امشب دارید؟ این چه اضطرابی است که شما دارید؟ پدرم به من گفت: ای دختر! امشب همان شبی است که من در سپیده دم آن شهید خواهم شد.
هنگام سحر شد. پدرم آماده شد به مسجد برود و وارد صحن خانه شد. پرندگانی که در صحن خانه بودند، اطراف امامعلی(علیه السلام) را گرفتند و اینها مانع حرکت امامعلی(علیه السلام) شدند. ما آمدیم آنها را رد کنیم، امّا پدرم فرمود: «دَعُوهُنَّ»؛ کاری به اینها نداشته باشید. من میدانم اینها چه میگویند.«فَإِنَّهُنَّ صَوَائِحُ تَتْبَعُهَا نَوَائِح». جلوی در خانه که رسید، قلّاب در به کمربند امامعلی(علیه السلام) گیر کرد و باز شد. همۀ اینها با امامعلی(علیه السلام) حرف میزنند: علی! نرو. علی! نرو. علی کمربند را محکم بست. «اشْدُدْ حَیازِیمَکَ لِلْمَوْتِ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِیک». بعد وارد مسجد شد و چند رکعت نماز خواند. موقع اذان بالای بام مسجد رفت و نگاهی به افق کرد. به افق خطاب کرد: ای سپیدهدم! نشد هیچگاه تو ظاهر بشوی و چشم علی در خواب باشد. بعد اذان گفت و از بام فرود آمد و وارد مسجد شد و خفتگان را بیدار کرد. به آن خبیث رسید. دید به رو خوابیده است. به او رو کرد و گفت: اینطور نخواب که خواب شیاطین است و دستور صحیح خوابیدن داد. بعد این جملات را به او گفت: تو قصدی در خاطر داری که آسمانها از آن میخواهد فرو بریزد و زمین چاک شود و کوهساران، نگون گردند. اگر بخواهم بگویم که چه در زیر جامه داری، میتوانم بگویم.
سپس وارد محراب شد. نگویم چه شد. فقط منادی ندا داد: «تهدمت والله ارکان الهدی و انطمست أعلام التّقى و انفصمت العروه الوثقی قتل ابن عم المصطفی قتل الوصی المجتبی قتل علی بن المرتضی». این، یک علی بود که ممسوس در ذات خدا بود. امّا علی دوّم که دیدم. مینویسند: امامحسین(علیه السلام) علی اکبر(علیه سلام) را آماده کرد که به میدان برود. زره بر تنش کرد. شمشیر را حمایل کرد. زن و بچهها ریختند و اطراف علی اکبر(علیه سلام) را گرفتند. علی راه نداشت که برود. اینجا بود که مینویسند: امامحسین(علیه السلام) به زن و بچهها فرمود: رهایش کنید «فانه ممسوس فی ذات الله»؛ او فانی در ذات خداست؛ بگذارید برود. علی اکبر(علیه سلام) رفت. آخرین جملۀ علی اکبر(علیه سلام) این بود:«یا اب هذا رسول الله السلام علیک»؛ ای پدر! خداحافظ. امامحسین(علیه السلام) خودش را رساند. وقتی رسید، سر علیاکبر(علیه سلام) را از روی خاک برداشت و روی دامنش گذاشت. «وضع راسه فی هجره و جعل یمسح دما سنایا»؛ بعد هم دست برد و خون را از لب و دهان علی اکبر(علیه سلام) پاک کرد. چرا؟ برای اینکه شاید یک جمله از پسر بشنود. او را صدا زد، امّا جواب نیامد.«فوضع خده علی خده».
«اللهم صل علی محمد و آل محمد»
لطفا بخش قرآن سر گرفتن حاج آقا رو هم بذارید