نتیجۀ بعثت انبیا(علیهم سلام)

در باب بعثت _به‌طور کلّی بعثت انبیا(علیهم سلام) و به‌طور خاصّ بعثت پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم)_ یک بحث راجع‌به مأموریت آن‌ها و یک بحث راجع‌به غایت و نتیجۀ بعثت است. در باب مأموریت آن‌ها نسبت‌به خودِ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بلکه جمیع انبیا(علیهم سلام) آیات متعدّدی در قرآن داریم. «لَقَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ»[1]؛ این آیه راجع‌به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) و منّت الهی است. خدا پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) را مبعوث کرد و مأموریتش را تلاوت آیات، تزکیۀ نفوس و تعلیمِ علم و حکمت قرار داد که در آیۀ شریفه دارد.

مأموریت انبیا(علیهم سلام)

  چهار آیه در قرآن داریم که این مطلب در آن‌ها مطرح است.  بحثِ من راجع‌به غایت و نتیجۀ دعوت و بعثت است و می‌خواهم آن را مطرح کنم. مأموریت آن‌ها چیست؟ آیۀ شریفه چهار مورد را بیان می‌کند؛ تلاوت آیات، تزکیه، بعد هم مسئلۀ تعلیم کتاب و حکمت.

تزکیه

  این مطلب را عرض کنم که در بین این مأموریت‌ها، أهمّ مأموریتشان مسئلۀ تزکیه است که نقش اساسی نسبت‌به بعثت دارد؛ چه نسبت‌به قبل و چه نسبت‌به بعدش. تزکیه؛ یعنی تطهیر نفوس. می‌فرمایند: اینکه گفته می‌شود تزکیه، به‌طور کلّی در سه رابطه مطرح می‌شود؛ تزکیه نسبت‌به بُعد عقلانی، تزکیۀ نفس، بعد هم تزکیۀ عملی. تطهیر بُعد اعتقادی انسان، کار عقل است و نتیجه‌اش در قلب معلوم می‌شود. به این می‌گویند تطهیر در بُعد اعتقادی؛ مثل شرک. شرک یک کثافت اعتقادی است. پاک کردن این کثافت از درون، تزکیه است. ما به این می‌گوییم تزکیۀ اعتقادی یا تطهیر اعتقادی. تطهیر از اعتقاداتِ باطله.

اهمّیت تزکیۀ اخلاقی

تزکیۀ نفوس نسبت‌به بُعد اخلاقی مطرح می‌شود. تزکیۀ نفس به‌معنای تطهیر رذایل اخلاقی و کثافات نفسانی است؛ مانند کِبر، حسد و امثال این‌ها که تطهیر نفس، تطهیر از این رذایل اخلاقی است. اینکه ما می‌گوییم تزکیه در بُعد عملی، جسمانی است،به این معنا است که انسان از نظر عملی، اعمال زشت را مرتکب نشود و به این وسیله خود را از آن‌ها تطهیر کند؛ لذا می‌گویند: تزکیه به‌طور کلّی در سه بُعد اعتقادی، اخلاقی و عملی مطرح می‌شود؛ بنابراین انسان باید خودش را در جمیع ابعاد وجودی، مزکّی و تطهیر کند، چه در بُعد اعتقادی‌، چه در بُعد اخلاقی و چه در بُعد عملی. در اینجا آنچه مهمّ است و در ربط با غایت بعثت انبیا(علیهم سلام) و نتیجۀ دعوت آن‌ها و روی آن تأکید شده، تزکیۀ اخلاقی است. این، بحث نسبتاً مفصّلی است، ولی من اشاره می‌کنم.

انواع بهشت و جهنّم

 در باب مسئلۀ بهشت و دوزخ به‌طور کلّی اگر بخواهیم مراتب، مراحل و منازل آن را مطرح کنیم، می‌توانیم بگوییم که بهشت و جهنّم سه مرتبۀ کلّی دارد. می‌فرمایند: یک مرتبه‌اش بهشتِ اعمال است. در مورد بهشتِ اعمال می‌فرمایند: هم از نظر نفسِ عمل، هم صورت ملکوتی عمل و هم آثار آن در ایجاد این بهشت مؤثّر است. به این معنا که نفس عمل، صورت ملکوتی عمل و آثار مترتّبۀ بر اعمال نیک، حسنه و صالحه، بهشت‌ساز هستند. از طرفی نفس عمل، صورت ملکوتی آن و اثر مترتّبۀ بر اعمال زشت، سیّئات و قبایح هم جهنّم‌ساز است. این دوزخ، دوزخ عمل و آتشِ عمل است. در ارتباط با نفس؛ هم نفسِ خودِ ملکه، صورت ملکوتی آن و اثر مترتّبۀ بر ملکات نفسانیّۀ انسان بهشت‌ساز و جهنّم‌ساز است. آنجایی که ملکه، ملکۀ فضیلت و حسنه باشد، بهشت‌ساز است و اگر ملکه، ملکۀ سیئه باشد دوزخ‌ساز است. این مربوط‌به ملکات نفسانی، تا می‌رویم و می‌رسیم به مسئلۀ اعتقادات. البتّه برای هرکدام از این‌ها هم اسم می‌گذارند که من نمی‌خواهم در قالب اصطلاح وارد شوم. مثلاً فرض کنید در باب بهشتِ ملکات می‌گویند: این، «بهشت صفات» است. از این تعبیر به بهشتِ صفات می‌کنند. عقائد انسان هم در بُعد عقلانی هم بهشت‌ساز است و هم به یک معنا دوزخ‌ساز. از این بهشت هم تعبیر می‌کنند به «جنّت ذات». نسبت‌به ملکات زیبای نفسانی، تعبیر می‌کنند به جنّت صفات و نسبت‌به اعتقادات، تعبیر می‌کنند به جنّت ذات. جنّت ذات هم دارای مراتبی است که آخرین مرتبۀ آن چه‌بسا آنجایی است که جنّت‌لقاء گفته می‌شود. دوزخ و نارِ آن هم دوزخِ فراق و نار فراق است.

بهشت و دوزخ اخلاق

من این را مقدّمتاً گفتم، در بین این جنّات و دوزخ‌های سه‌گانه‌ای که گفتیم، آنچه همگانی است و اثرش هم روی مرتبۀ بعدی آن مترتّب است و خیلی مورد نظر انبیا و اولیا(علیهم سلام) است، جنّت اخلاق و دوزخِ اخلاق است. نسبت‌به جنّت ذات و دوزخِ مربوط‌به آن، در آنجا دست همه به‌مراتب عالی آن نمی‌رسد. آنچه در دسترس همگان قرار دارد و باید به آن برسند، این مرتبۀ دوم است. اگر هم کسی بخواهد به آن مرتبۀ بعد برسد، راهی جز این ندارد که مرتبۀ قبل را طی کرده باشد. طفره رفتن محال است. به‌تعبیر، دیگر انسان تا از جنّت اعمال عبور نکند، به جنّت صفات نمی‌رسد و تا به جنّت صفات نرسد، به جنّت ذات راه پیدا نمی‌کند. این را می‌خواستم عرض کنم.

غایت بعثت پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم)

در باب مسئلۀ بعثت انبیا(علیهم سلام) می‌خواستم بر این نکته تکیه کنم که به‌طور کلّی انبیا(علیهم سلام) برای تزکیۀ انسان‌ها در این سه رابطه مبعوث شدند و مأموریت پیدا کردند و أهمّ این تزکیه‌ها تزکیۀ اخلاقی است؛ یعنی تطهیر نفس از ملکات رذیله و آراسته شدن او به فضایل. غایت از بعثت و دعوت انبیا(علیهم سلام) همین مکارم اخلاقی است که در روایات متعدّدی از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) وارد شده است. من این روایت را با تعبیرهای گوناگون دیدم.  در روایت دارد: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»[*]؛ حضرت می‌فرماید غایت بعثت من، اِکمال مکارم اخلاقی است. این را غایت می‌گیرد از بعثت؛ یعنی باید نتیجۀ دعوت من این باشد که اگر این نباشد، بعثت من فایده‌ای نخواهد داشت. برای رسیدن به این غایت چهار مأموریت به من دادند. تلاوت آیات، تزکیۀ نفوس، تعلیم کتاب و تعلیم حکمت. پس غایت این است، نتیجه دعوت باید این باشد. آن چهار مأموریت باید انجام شود تا به آن غایت و آن نتیجه برسیم.

رابطۀ اعمال و تزکیه

 ما می‌بینیم انبیا(علیهم سلام) در شرایعی که عرضه کرده‌اند، دستور‌العمل‌هایی می‌دهند که به‌طور کلّی یا از جنبۀ عبادات است، یا معاملات. در اینجا آنچه هست این است بین اعمال و غایت از بعثتِ کسانی که آمده‌اند این اعمال را مطرح کرده‌اند، رابطه‌ای وجود دارد. ما این را می‌فهمیم. می‌گوید: غایت بعثت من این است که تو به مکارم اخلاق یا کرامت‌های اخلاقی برسی. غیر از این است؟ این، غایت بعثت است. بعد در کنارش می‌بینیم پیوسته می‌گویند: این کار را بکن، آن کار را نکن! این کار را بکن، آن کار را نکن! این‌ها هم یا در باب عبادت است یا در باب معاملات. من به‌طور کلّی بحث را سر بسته‌اش کردم.

حکمت و راز اعمال

 از این به‌دست می‌آید که در اعمال انسان حکمت‌هایی به ودیعه گذاشته شده است که عقل بشر خود به خود به آن راه ندارد که آن حکمت‌ها را خودش ادراک کند و این اعمال با غیب رابطه‌ای دارد که بشر این رابطه را نمی‌تواند خودش کشف کند. نه حکمتش را به‌طور کامل می‌فهمد و نه رابطۀ آن را با عالم غیب. به‌طور کلّی پرده برداشتن از روی این سرِّ حقیقی، فقط به‌وسیلۀ وحی الهی صورت می‌گیرد؛ یعنی بشر به این راه ندارد. فلاسفه هم نتوانستد این را کشف کنند. اگر تمام فلاسفۀ عالم جمع بشوند،نمی‌توانند حکمت‌های مودعۀ الهی در اعمال و کیفیّت و چگونگی رابطۀ بین اعمال و غیر اعمال را کشف کنند. راه منحصر به بعثت انبیا(علیهم سلام) بوده است؛ یعنی طریقِ وحی. انبیا(علیهم سلام) آمدند و این معنا را القا کردند که خیال نکنی عمل تو همین پیکرۀ ظاهری است! عملی که از تو صادر می‌شود، با عالم غیب رابطه پیدا می‌کند؛ در آن اسراری نهفته است و تو نمی‌دانی. بعثت برای این بوده است. انبیا(علیهم سلام) آمدند و غایت بعثت آن‌ها این است که انسان‌ها به کرامت‌ها و مَکرِمت‌های اخلاقی آراسته بشوند؛ چون سرنوشت آن‌ها در آیندۀ‌شان بستگی به همین مکارم اخلاقی دارد. من یک‌وقتی گفتم که عمل، ملکه‌ساز است. اگر نیک باشد، برای انسان کرامت‌آفرین است و اگر زشت باشد، رذیله‌آفرین است و بهشت و جهنّم و جنّت و نار انسان هم همان است. خودِ آن ملکه، صورت غیبی آن ملکه و اثر مترتّب بر آن ملکه است. انبیا(علیهم سلام) برای این آمدند. گفتند نسبت‌به اعمالتان سطحی‌نگری نداشته باشید. شما نگاه کنید! شرایع کارش بیش از این نیست. آن‌وقت همین ملکات نفسانی _همین جنّتِ صفات_ است که روی اعتقادات اثر مستقیم دارد.

قوس نزولی

 ما در ابعاد وجودی انسان یک قوس نزولی و یک قوس صعودی داریم. انسان اعتقاداتی دارد. فرض کنید که عقل نظری‌اش با استدلال مطلبی را اثبات می‌کند، بعد در نفس حالتی پیدا می‌شود که می‌گویند: ابتدا علم است. بعد حالتِ نفسانی، آنگاه از حالتِ نفسانی است که عمل صادر می‌شود. این قوسِ نزولی در ارتباط با عمل است: علم، حالت و عمل. ابتدا علم پیدا می‌کنم. بعد حالت ایجاد می‌شود. بعد هم عمل صورت می‌گیرد. نسبت‌به خودِ عمل باشد یا نسبت‌به بُعد اعتقادی. ابتدا اعتقاد پیدا می‌کنم، بعد حالت و صفاتِ نفسانی ایجاد می‌شود و بعد عمل انجام می‌گیرد. ما به این می‌گوییم قوسِ نزولی.

قوس صعودی

  یک قوس صعودی داریم که مهمّ، آن است. انبیا(علیهم سلام) آمدند قوس صعودی عملت را به تو بگویند. می‌گوید: خیال نکنی عملی که انجام دادی سطحی است! این، روی نفست اثر می‌گذارد. وقتی روی نفس اثر گذاشت، در بُعد اعتقادیت اثر می‌گذارد. انبیا(علیهم سلام) آن‌طرفش را گرفتند. بشر این‌طرفش را می‌فهمد. هرکسی قوس نزولی‌ا‌ش را می‌فهمد، امّا قوس صعودی مربوط‌به عملش را نمی‌فهمد. انبیا برای گفتن آنچه در اعمال نهفته است و آن رابطه‌ای که عمل با عالم غیب دارد آمدند. غایتِ بعثت این است؛ آمدند به من و تو این را بگویند.

از عمل شروع کن

خیال می‌کند اعتقادات صحیح دارد کسی که می‌گوید این‌ها امور اخلاقی است؛ اخلاقیّات هم امور استحبابی و اعمال هم کذا است. این‌گونه نیست! اعتقادت خراب است! اوّل جرقه‌ای زده و بعد جلو می‌آید. تا برنگردد، اعتقادات عقلی جزء واردات قلبی نمی‌شود و تا جزء واردات قلبی نشود، از جنّت ذات محروم است. به او می‌گویند: برو! تو از اینجا مرخّصی. تا عمل صالح ملکۀ نفسانی پیدا نکند، از جنّت صفات هم محروم می‌شود. به او می‌گویند: برو پائین‌ترین مرتبۀ بهشت! اگر بهشت بروی، البتّه تو را به پائین‌ترین مرتبه‌اش می‌برند. این در صورتی است که تازه عمل صالح داشته باشی؛ والّا اگر اینجا هیچ خبری نباشد تو را به کاهدان هم نمی‌برند. من مسئله را خیلی ساده گفتم. غایتِ بعثت این است. نتیجۀ دعوت انبیا(علیهم سلام) این است. مکارم اخلاق از عمل باید پیدا شود؛ مکارم اخلاقی با عمل رابطۀ مستقیم دارد و این رابطه مربوط‌به انبیا(علیهم سلام) است. آن‌ها راجع‌به اعمال می‌گویند: چه بکن و چه نکن! وقتی این ایجاد شد، آن‌وقت مرحلۀ بعدی آن یعنی اعتقادات رُسوخ پیدا می‌کند. این مقدّمه‌ای بود که اشاره کردم.

بلوغ سه‌گانۀ بعثت پیامبر(صل الله علیه و آله و سلم)

 اگر انسان بخواهد به بلوغ انسانیّتش دست پیدا کند، راهی جز این ندارد که مؤدّب به آداب الهی شود. ادب الهی هم همین اعمال حسنه است که از آن باید مکارم اخلاق برای او ایجاد شود؛ والّا انسان نخواهد بود. این بلوغ هر انسانی است؛ حتّی پیغمبر. تقریباً می‌شود گفت بعثت پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) با سه بلوغ در ارتباط بوده است: بلوغ رسالت، بلوغ ولایت و بلوغ انسانیّت. این، یک بحث است. بعثت پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) کشف از این بلوغ می‌کند. رسالت، بلوغش به چه بود؟ به بعثت پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم)؛ یعنی پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بالغِ انبیا است؛ انبیای دیگر بالغ نبودند. امام‌علی(علیه سلام) بالغِ اولیا است؛ اولیای دیگر بالغ نبودند. انسان از عصر پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) به این‌طرف است که به بلوغ انسانیّت رسیده و برای ادراک آن معانی، قابلیّت پیدا کرده است. در حالی که انسان‌های قبل از این نمی‌توانستد چنین معرفت‌هایی پیدا کنند. به‌طور کلّی مبعث گویای سه بلوغ است: بلوغ رسالت، بلوغ ولایت و بلوغ انسانیّت.

احوال پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) نسبت‌به امام‌علی(علیه سلام)

 در اینجا سراغ جملات امام‌علی(علیه سلام) در نهج البلاغه می‌روم. امام‌علی(علیه سلام) مسئله را خیلی زیبا مطرح می‌کند انسان تا زمانی که به آداب الهی مؤدّب نشود و مکارم اخلاقی برای او حاصل نشود، به مقامات معنوی نخواهد رسید. خطبۀ قاصعه معروف است. من یک بخش کوچک از اواخر این خطبه را می‌خوانم: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ‌اللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) بِالْقَرَابَهِ الْقَرِیبَهِ وَ الْمَنْزِلَهِ الْخَصِیصَه»[*]؛ شما قدر و منزلت مرا نسبت‌به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) به‌سبب خویشاوندی، احترام و مقام بلند و مخصوصی که نزد ایشان دارم می‌دانید. «وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلِید»؛ در کودکی من را در کنار خودش قرار داد و از من سرپرستی نمود و مرا تربیت کرد. «یضُمُّنِی إِلَى صَدْرِهِ وَ یَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ وَ یُمِسُّنِی جَسَدَهُ»؛ حضرت شروع می‌کند به بیان حالات ظاهری و می‌فرماید: پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) مرا به سینه‌اش می‌چسباند و در بستر خویش قرار می‌داد و مرا در آغوش می‌کشید. «وَ کَانَ یَمْضَغُ الشَّی‌ء»؛ و لقمه‌ای را می‌جوید، سپس در دهان من قرار می‌داد. حالا من می‌گویم که حضرت بعد از گفتن این جملات خودش را با پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) مقایسه می‌کند؛ یعنی می‌خواهد بگوید کوچکِ کوچک بودم که پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) من را در جای خود و پیش خودش می‌خواباند. وقتی می‌خواهی بچّۀ کوچک را بغل خودت بخوابانی، برایش لالایی می‌گویی و وقتی بخواهی به او غذا بدهی لقمه را خُرد می‌کنی و در دهانش می‌گذاری. حضرت از این حالات پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) با خودش در آن موقع می‌گوید.

کیفیّت تأدیب پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) و امام‌علی(علیه سلام)

 می‌فرماید: بویش را می‌شنیدم و… «مَا وَجَدَ لِی کَذْبَهً» یا «کِذْبَهً فِی قَوْلٍ»؛هیچ‌گاه در گفتار _نعوذ‌بالله_ تخلّف گفتاری و دروغ از من ندید. «وَ لَا خَطْلَهً فِی فِعْلٍ»؛ از نظر کرداری، هیچ اشتباهی از من سر نزد. از آن موقع که زبان باز کردم، یک کلمۀ دروغ از من نشنید و از آن موقعی که می‌توانستم عملی انجام بدهم، یک خلاف از من ندید. امام‌علی(علیه سلام) روی عمل دست گذاشته است. چرا؟ حالا عرض خواهم کرد. این برای خودش بود. بعد می‌آید سراغ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) و می‌فرماید: «وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِه»؛ وقتی پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) از شیر گرفته شد، خداوند بزرگ‌ترین فرشته از فرشتگانش را، همنشین و مقارن او کرد. این همان موقعی است که در مقایسۀ با آن امام‌علی(علیه سلام) می‌گوید: خودم در دامن پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بودم. خوب دقّت کنید! «یسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیلَهُ وَ نَهَارَهُ»؛ تا شب و روز او را به راه خو‌های نیک و ملکات زیبا کشانده و راهنمایی‌اش کند؛ یعنی این من بودم که از آن کوچکی در خدمت پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بودم. آن هم پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بود که فرشتۀ بزرگ خدا از موقعی که او را از شیر گرفتند، همراهی‌اش می‌کرد؛ برای چه؟ برای اینکه «یسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ»؛ خوبی‌های تمام جهان را به او بیاموزد و او را در این راه سِیر بدهد. «وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّه»؛ من در پی او می‌رفتم، مثل بچّۀ شتری که پی مادرش به او چسبیده است. حضرت تشبیه می‌کند: «یرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً»؛ هر روز از خو‌های زیبای خود پرچمی می‌افراشت و من هم از آنچه می‌گفت، پیروی می‌کردم. «وَ یأْمُرُنِی بِالِاقْتِدَاءِ بِه»؛ به من فرمان می‌داد که از او پیروی بکنم. «وَ لَقَدْ کَانَ یجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَهٍ بِحِرَاءَ»؛ حضرت هر سال به حرا می‌رفت. «فَأَرَاهُ وَ لَا یرَاهُ غَیرِی»؛ چقدر زیبا! من او را می‌دیدم و غیر از من کسی او را نمی‌دید. «وَ لَمْ یجْمَعْ بَیتٌ وَاحِدٌ یوْمَئِذٍ فِی الْإِسْلَامِ غَیرَ غَیرَ رَسُولِ‌اللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) وَ خَدِیجَهَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا»؛ خانه‌ای نبود در اسلام که در آن مسلمان باشد، جز پیغمبر و خدیجه و من.

شرط بلوغ پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) و امام‌علی(علیه سلام)

 این‌ها مقدّمات بود. بعد یک جمله از مؤخّراتش می‌خوانم: «أَرَى نُورَ الْوَحْی وَ الرِّسَالَهِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّهِ»؛ من نور وحی و رسالت را می‌دیدم و بوی نبوّت را استشمام می‌کردم. اگر آن مکارم اخلاق که زیر بنای رسیدن به بلوغ رسالت است نبود، پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) در رسالت خویش بالغ نمی‌شد. حضرت اگر خُلقِ عظیم نداشت، رسولِ بالغ نبود. امام‌علی(علیه سلام) نیز اگر از نسخۀ اصلی مکارم اخلاق پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نسخه‌برداری نمی‌کرد، ولیّ بالغ نبود. ولیّ بالغ آن‌کسی است که تالی‌تلوِّ رسول بالغ باشد. ببیند آنچه را که او از غیب می‌بیند و استشمام کند بوی آنچه را که به او یعنی رسول بالغ وحی می‌شود؛ لذا امام‌علی(علیه سلام) می‌گوید: من دیدم، استشمام کردم و شنیدم. «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّهَ الشَّیطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْی عَلَیهِ» و صدای نالۀ شیطان و وز وِزش را موقعی که وحی به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نازل شد، شنیدم. این هم، شنوایی‌اش. زیر بنا‌ی این‌ها همان مکارم اخلاقی است. «فَقُلْتُ یا رَسُولَ‌اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّهُ»؛ پس گفتم: این صدای چیست؟ «فَقَالَ هَذَا الشَّیطَانُ قَدْ یئسَ مِنْ عِبَادَتِهِ»؛ فرمود: این، شیطان است که دیگر از اینکه ابنای بشر به‌طور تمام او را پرستش کنند، مأیوس شده است. «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ»؛ تو می‌شنوی، آنچه را من می‌شنوم، «وَ تَرَى مَا أَرَى»؛ و تو هم می‌بینی، آنچه را من می‌بینم. «إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیّ»؛ امّا فرق ما این است که تو نبیّ نیستی. «وَ لَکِنَّکَ لَوَزِیرٌ وَ إِنَّکَ لَعَلَى خَیر».[2] به این مقدار کافی است.

زیربنای انسانیّت

 بنابراین زیر بنای انسانیّت انسان و غایت و نتیجۀ بعثت انبیا(علیهم سلام) و دعوت‌های آن‌ها مکارم اخلاق است و بس؛ فرقی هم بین رسول و ولی و دیگر انسان‌ها وجود ندارد. همه و همه همین است؛ زیر بنا این است؛ و این‌ها مبعوث شده‌اند. من زیاد می‌بینم که به من می‌گویند: آقا! ما چه کار کنیم؟ چند دفعه هم من این را گفته‌ام. چه کار کنی؟ ما واجبات و محرّمات را یک امر پیش پا افتاده تلقّی می‌کنیم. می‌گوییم یک ذکری، یک «یا قدّوسی» بگو تا آدم شویم. می‌خواهی آدم شوی؟ باید بفهمی در اعمالت حکمت‌هایی وجود دارد. این حکمت‌ها و رابطۀ بین عمل و عالم غیب را، تمام فلاسفۀ عالم جمع شدند و نتوانستند بفهمند که چیست. به همین خاطر انبیا(علیهم سلام) آمدند. جز این هم چیز دیگری نمی‌تواند راه را به تو نشان بدهد. چه می‌کنی؟ برو کارهایت را درست کن! وقتی درست کردی و به مکارم اخلاق رسیدی، آنجا است که به وادی انسانیّت پا می‌گذاری و آدم می‌شوی. راه، منحصر به همین است؛ غایت بعثت نیز همین بوده است.

أللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ


[1]. «یقیناً خداوند به مؤمنان نعمتی عظیم و ارزشمند عطا فرمود آن‌گاه که در جمعشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می‌خوانَد و از هر نوع آلودگی پاکشان می‌سازد، و کتاب و حکمت به آنان می‌آموزد، در حالی که گذشته در گمراهی آشکاری بودند.» سورۀ مبارکۀ آل‌عمران، آیۀ 164

[2]. و لکن وزیری و به طور قطع تو بر خیر و نیکویی هستی.

فیسبوک
توئیتر
لینکداین
واتساپ
تلگرام
ایمیل
چاپ
از دستۀ بیشتر بخوانید
اشتراک
ایمیل برای
guest
0 نظر
بازخوردهای درون متنی
مشاهده همه دیدگاه‌ها
سبد خرید
0
نظری دارید؟ لطفاً آن را ثبت کنید.x