در روایتی دارد شخصی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، عرض کرد: دربارۀ دنیا چی می گویی شما؟ من این نکته را عرض کردم کسانی که خدمت معصومین علیه السلام، می رسیدند و پرسش هایی می کردند و یا گاهی تقاضای مثلا سفارشی می کردند. مثلا: «أوصِنی یابنَ رسول الله» سفارشم بکن، امثال این ها. این حضرات بر طبق احتیاج طرف جوابش را می دادند. می فهمی چه می خواهم بگویم؟ به این معنا، می فهمیدند که این در چه حدی است، درکش، شعورش. حالا بیش از این دیگر نمی توانستم…گوش می کنید؟ آن ها غیر ما بودند، ماها خب نمی توانیم، باطن افراد را ببینیم. بنده خودم را عرض کردم البته، این ها می فهمیدند این چی مورد احتیاجش است. این هم که دارد می گوید،ها! توجه کردید؟ بر طبق همان احتیاجش، جوابش را می دادند.
دارد به حضرت عرض کرد: «فَما تَقُولُ فِی الدُّنیا» دربارۀ دنیا چه می گویی؟
در جواب دارد، حضرت فرمود:« فَما اَقُولُ فی دارٍ» این «فَما اَقُولُ» به تعبیر من این است: ما می گوییم چی؟ ازت سؤال می کنیم که مثلا راجع به فلانی چه می دانی؟ می گویی: برو بابا! چی بگویم من؟! را گوش کنید! «فَما اَقُولُ» چی بگویم من؟ فهمیدی چی می خواهم بگویم؟ از همین«فَما اَقُولُ» تا آخرش آدم می خواند، می فهمی چی می خواهم بگویم؟ که این، از چی دارد سؤال می کند. چی چی بگویم من برای تو! رسیدید شما به عرض من؟ چیزی نیست که من بخواهم برای تو توصیف کنم، تو خوشت بیاید و فرض کن، ترغیبت بکنم و این ها.
می فرماید: «فَما اَقُولُ فی دارٍ اَوَّلُها غَمٌّ وَ آخِرُهَا اَلمَوتُ» دو تا چیز را حالا من می گویم، کلیش را می گویم بعد می روم سراغ روایت. دو تا چیز را حضرت بهش می گوید: یکی اول و آخر دنیا را می گوید. یکی بود و نبود دنیا را می گوید، داشت و نداشتش را، دوتایش را بیشتر نمی گوید.
دارد: «فَما اَقُولُ فی دارٍ اَوَّلُها غَمٌّ» من چه بگویم راجع به یک خانه ای که، تعبیر می کند دنیا را به خانه. گوش می کنید؟ پایت را تویش می گذاری، غصه است. یاعلی مدد! خانه ای که پایت را تویش می گذاری، غصه است. «فَما اَقُولُ فی دارٍ اَوَّلُها غَمٌّ» این اولش.
«وَآخِرُهَا اَلمَوتُ» آخرش هم مرگ است. چی چی آمدی از من تعریف کن، تعریف کن دنیا را، این تعریف دارد اصلا. این تعریف دارد؟ گوش کن؟ پایت را تو خانه می گذاری، غصه است. آخرش هم مرگ است. شد؟ راجع به چی؟ تعریف کن برای من دنیا را. این که تعریف ندارد. این نکته اولش است.
دوم: «مَنِ اَستَغنی فیها اِفتَقَرَ وَ مَنِ اِفتَقَرَ فیها حَزَنَ » آنی که توی این خانه آمد و به تعبیر ما، این غنی شد و دستش پر شد از امور دنیایی ، هرچه بیشتر دستش آمد، گداتر شد. روحش،ها! می فهمی چه می گویم؟ گداتر شد. اول کم می خواست، حالا که گیرش آمده چیه؟ هان؟! ای! پس روز به روز غم و غصه اش دارد بیشتر می شود این. اول یک تومان می خواست، حالا که یک تومان گیرش آمده، دو تومان می خواهد، دو تومان آمد، چهار تومان می خواهد. چهار تا شد، هشت تا…اِی بدبخت بی چاره! ببین روز به روز بدبختی است این. «مَنِ اَستَغنی فیها اِفتَقَر» شد؟ چیزی نمانده از. این یک. خود این ها همش غصه است،ها! این را بهت بگویم،ها! بدبختی این هاست؛ خوشبختی نیست. « وَ مَنِ اِفتَقَرَ فیها حَزَنَ » آنی هم که دستش خالی شد از این، این هم که اندوهگین است. درست شد؟ آن اولش، این آخرش. این داشتش، آن نداشتش. گوش کن چی بهت می گویم. آن وقت حالا بدبختی بالاتر از بدبختی دیگر، روی بدبختی ها.شد؟! حالا آن که گیرش آمده، داشته؛ مگر ولش می کنند. «فی حَلالِها… وَ فی حَرامِها النار» اگر از راه مشروع گیرش آمده، ولش که نمی کنند؛ حساب باید پس بدهد. اگر نامشروع بود، توی جهنّم است. آمدی از من سوال می کنی، تعریف بکنم برایت دنیا را! چی بگویم راجع به این؟ حضرت، حالا عرض می کنم بهتان. دیده این تعلّقات دنیایی دارد، می فهمی چه می خواهم بهت بگویم؟ حالا می خواستم این را بهتان بگویم. بگوید: عمو! حواست را جمع کن. فهمیدی؟ دل نبندی،ها! فهمیدی؟ هان! تعلّقات همراه با تألمات؛ این از من، دنیا این است. تعلّقات دنیایه همراه با تألمات است. تألم با همزه؛ یعنی چی؟ درد، الم، رنج، اندوه، غصه، غم.