روایت مرفوعۀ1عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّاد است. دارد: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ (علیه السلام) یَا عِیسَى لِیَکُنْ لِسَانُکَ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَهِ لِسَاناً وَاحِداً»؛ خداوند به حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: ای عیسی(علیه السلام)! زبان تو در سرّ و علانیه زبان واحد باشد، نه اینکه در خفا یک چیزی بگویی و در علن طور دیگری حرف بزنی. در احوال یا شرایط مختلف و برای اغراض باطل اینطور نباشد که سخن انسان در ارتباط با یک موضوع و در شرایط و محیطهای مختلف، متفاوت باشد؛ یعنی انسان راجعبه یک موضوع دو جور حرف بزند و منشأ آن غرض باطلی باشد، از قبیل ریا و سایر مسائل دنیوی و نفسانی. بعد دارد: «وَ کَذَلِکَ قَلْبُکَ»؛ و همچنین دلت. در اینجا این سؤال مطرح میشود که «کَذَلِکَ قَلْبُکَ» یعنی چه؟ میتواند این مسئله مطرح باشد که لسانت با قلبت یکی باشد؛ چون قبلش در روایت صحبت زبان بود، که یکی از اقسام نفاق این است که آنچه در دل دارد، با آنچه بر زبان میآید متفاوت باشد.
احتمال دیگر، این است که فرض کنیم مُراد خود قلب است، همانگونه که از زبان ممکن است راجعبه یک موضوع دو سخن صادر شود و آنها ناهماهنگ و از روی اغراض باطل و دنیوی باشند، که خودش نفاق است، راجعبه قلب هم همینطور باشد. آن وقت اینگونه توجیه میشود که گفته میشود قلب یک ظاهر و یک باطنی دارد. گاهی ممکن است انسان در کُمون2 و زوایای دلش مطلبی باشد که در ظاهر دل نباشد و خودِ انسان از آن غفلت داشته باشد. آنچه در کُمون دل است، انسان را فریب دهد، به طوری که خودش هم متوجّه نشود. ممکن است مدّتی از انسان عملی صادر شود، که خیال کند منشأ آن خداست، بعد به آن برسد که خدا نبوده است؛ یعنی در کُمون دلش حبّ به دنیا -هر شاخهاش که باشد- بود و خودش غفلت داشت و آنچه در کُمون دلش بود، او را به سمت یک سنخ اعمال هدایت میکرد و خودش توجّه نداشت. ظاهر قلب اینطور بود که پیش خودش حساب میکرد عملش لله است.
موضوعی را نقل کنم: خدمت یکی از زُهّاد معروف رفتند و گفتند: فلانی، بیست سال است که نماز اوّل وقتش -به جماعت- ترک نشده است. آن مرد بزرگ که خدمتش رسیده بودم و بیش از سی سال است که فوت کرده است، سرش را پایین انداخته و چند مرتبه «لا اله الا الله» گفته بود. در دلشان گفتند: ما به ایشان نگفتیم که او کار بدی کرده است، چه کاری بهتر از این است؟! خود ما هم همین را میگوییم؛ بنابراین، سؤال کردند: مثل اینکه خیلی از تعریفِ مردی که اینطور منظم است ناراحت شدید. فرموده بود: در عرض این بیست سال نشده یک کار لازمی برایش اوّل وقت پیش بیاید؟! نماز اوّل وقت که مستحب است. او دنبال آن کار برود. فرض کنید همسر یا فرزندش بیمار شده است. و واجب است او را به طبیب برساند، یا امثال اینها که در امور زندگی به وجود میآید. آن مرددست از واجب برداشته است برای اینکه به مستحب برسد. وقتی انسان ظاهرش را میبیند، خیلی زیبا است، ولی وقتی موشکافی میکند و داخلش میرود، میبیند خراب شد. بعد در روایت دارد: «وَ کَفَى بِی خَبِیراً»؛ برای من خدا کافی است و خبرۀ این کار و وارد هستم. میفهمم در این دل چه خبر است و باطن و ظاهرش چیست. میفهمم در دلت چیست، با ظاهر هماهنگ است یا نیست. «لَا یَصْلُحُ لِسَانَانِ فِی فَمٍ وَاحِدٍ»؛ نیکو نیست که دو زبان در یک دهان باشد. سراغ همان قسم اوّل که در ارتباط با زبان بود رفت؛ یعنی راجعبه یک مطلب دو نوع سخن گفتن درست نیست، «وَ لَا سَیْفَانِ فِی غِمْدٍ وَاحِدٍ وَ لَا قَلْبَانِ فِی صَدْرٍ وَاحِدٍ»؛ دو شمشیر در یک غلاف نمیرود و دو دل در یک سینۀ واحد جمع نمیشود. در آیۀ شریفه میفرماید: دو قلب را در یک سینه قرار ندادیم3. دو محبّت با هم نمیشود، «وَ کَذَلِکَ الْأَذْهَانُ».
1-سند روایت به امام معصوم می رسد.
2- پوشیدگی، نهفتگی، خفا
3- سورۀ مبارکۀ احزاب، آیۀ 4، مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ