شب اوّل جلسۀ ما است و التماس دعا دارم. میخواهم توسّل کنم و یک وقاحت تاریخی در تاریخ اسلام را بیان کنم. من خودم وقتیکه مطالعه میکردم، چون ایّام فاطمیّه(سلام الله علیها) است، به ذهنم آمد بنشینیم، تصویرسازی کنیم و ببینیم چه از کار در میآید. خانمِ جوانی پدرش را از دست داده است. بنابر بعضی از نقلها جنازۀ پدرش هنوز روی زمین است. این خانم جوان حامله هم هست. بنابر بعضی نقلها بچّههای او هم در آنجا حضور دارند. ببینید وقاحت و بیشرمی چقدر است! میتوانی تصویر کنی؟ بیایند درِ خانهاش را آتش بزنند؛ به اینهم اکتفا نکنند. آنطور که در روایت دیدم، خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) نقل میکند که: «وَ رَکَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ»[1]؛ چنان لگد به درِ نیم سوخته زد، «فَرَدَّهُ عَلَیَّ»، این در را روی من انداخت. «وَ أَنَا حَامِلٌ»؛ من باردار بودم. آتش زبانه میکشید و صورت من را میسوزاند. امّا رها نکرد، «وَ صَفَقَ وَجْهِی بِیَدِهِ»؛ چنان سیلی به صورت من زد که «حَتَّى انْتَثَرَ قُرْطِی مِنْ أُذُنِی»؛ بیحیایی را ببین! چنان سیلی به صورت من زد که گوشوارههایم از گوشم…
[1]. بحارالأنوار، ج 30، ص349