یکی از اموری که مخصوصاً در کلام افرادی که بدون اطّلاع می خواهند راجع به مسایل دینی حرف بزنند، دیده می شود، این است که بین دینداری و دین شناسی تفکیک نمی کنند؛ یعنی باید میان مسلمانی و اسلام شناسی فرق قائل شد که معمولاً نمی شود. چه بسا کسی که ظاهر اسلامی دارد، کارهایی انجام دهد که خیال می کند متن دستورات دینی است، ولی با بررسی متن اسلام معلوم می شود که تمام آن کارها بدعت است. به تعبیری، دین داریِ سطحی، غیر از دین شناسی است و «مسلمان سطحی»، ولو اینکه عامل به احکام اسلامی هم باشد، غیر از «اسلام شناس» است. این ها با هم فرق دارند.
در صدر اسلام همین مغالطه را کردند و مردم را به سمت دین داری ظاهری سوق دادند تا مشرکین واقعی، بر امور مسلمین مسلّط و سوار بر مردم شدند و زمام حکومت را در دست گرفتند و به اهدافشان رسیدند. البتّه اگر این گروه منافق، فقط همین کار را می کردند و ظواهر اسلام را حفظ می کردند، نسبتاً بد نبود؛ این خاندان مشرک، مردم را از اسلام واقعی و دین شناسی دور و بی خبر نگه داشتند. دل امام حسین(ع) از این مغالطه و فریب کاری که تشکیلات معاویه می کرد، به درد آمده بود و همین منشأ قیام حضرت شد.