به خانۀ امام علی(علیه سلام) برویم. امام علی (علیه سلام) در بستر بود و اطراف بستر را فرزندانش گرفته بودند. ابتدا به امام حسن (علیه سلام) رو کرد و با او سخن گفت و سفارشاتی کرد. بعد به همۀ فرزندانش رو کرد و گفت: بعد از من از هر سو به سوی شما فتنه ها می آید. منافقین این امّت، کینۀ دیرینۀ خود را از شما طلب می کنند و می خواهند از شما انتقام بگیرند. بر شما باد به صبر! بعد ایشان ساکت شد. یک مرتبه نگاهی به چهرۀ امامحسین (علیه سلام) کرد و گفت: به خصوص نسبت به شما که فتنه ها از هر سو می آید، بر شما باد به صبر! دوباره ساکت شد. دو مرتبه نگاهی به امام حسین (علیه سلام) کرد و گفت: یا ابا عبدالله! این امّت، تو را شهید می کنند، برتو باد به تقوا و صبر! می نویسند: امام علی (علیه سلام) این جمله را که گفت بیهوش شد. به ذهن من این است که باید صحنۀ دردناکی در پیش چشم امامعلی(علیه سلام)از روز عاشورا تمثّل کرده باشد که با دیدن آن بیهوش بشود. آن، چه صحن های بود؟
امشب، شب جمعه و متعلّق به امامزمان (عجل الله تعالی فرجه) است. شنیدهام امامزمان (عجل الله تعالی فرجه) توسّل به عمویش را دوست دارد؛ پس من هم توسّل به او می جویم. ده ها سال است که من و شما به گوشمان خورده که حضرتعبّاس (علیه سلام) باب الحوائج است؛ بنابراین میرویم آنجا. می نویسند: «فَوَقَفَ العَبّاس مُتَحَیرا»؛ یک وقت دیدند که حضرتاباالفضل (علیه سلام) سوار مرکب توقّف کرد و متحیّر است. این چه وقت بود؟ موقعی بود که از شریعه بیرون آمده بود، هر دو دست او را قطع کرده بودند و تیری آمده و به مشک خورده بود. آب سرازیر شده بود و حضرتعبّاس (علیه سلام) متحیّر بود چه کند؟ دستی ندارد تا بجنگد و آبی ندارد تا به خیمه ها برساند. چه کند؟ می نویسند: تیری آمد و به چشم حضرتعبّاس (علیه سلام) اصابت کرد. دست نداشت تا تیر را در بیاورد. می گویند: خم شد، زانوها را بالا آورد و تیر را بین دو زانو گذاشت تا از چشمش در بیاورد. اینجا بود که عمود آهن آمد، «فَإنقَلَبَ العَبّاس مِن فَرسِه»؛ و حضرت اباالفضل (علیه سلام) از مرکب به زمین آمد، «فَنادا یا أخَاه أدْرِکْ أخَاک».