مواعظ امام حسن(علیه سلام) به جناده – ذکر توسل

جُناده می‌گوید من به عیادت امام‌حسن(علیه سلام) رفتم. وقتی وارد شدم، گفتم از این فرصت استفاده کنم، چون دیدم حال امام‌حسن(علیه سلام)، حال خوبی نیست و آخرین فرصت‌ها است، خوب است من هم از این فرصت بهره‌برداری کنم. به امام‌حسن(علیه سلام) عرض کردم: «عِظْنِی یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»[*]؛ ای پسر! پیغمبر مرا موعظه کن. ببینید حضرت در آخرین لحظات چه می‌فرماید! جناده می‌گوید: حضرت رو کرد به من و فرمود: «یا جُنادَه اسْتَعِدَّ لِسَفَرِکَ وَ حَصِّلْ زَادَکَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِکَ»؛ ای جناده خودت را برای کوچ کردن به نشئۀ دیگر آماده کن! «وَ حَصِّلْ زَادَکَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِکَ»؛ قبل از آنکه مرگت فرا برسد، توشه سفر آخرت خود را فراهم کن! یعنی همین چیزهایی را که ما می‌گوییم باید از اینجا همراه خودت ببری که همین اعمال است. «وَ اعْلَمْ أَنَّکَ تَطْلُبُ الدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یطْلُبُک»؛ تو دنبال این هستی که امور مادّی دنیا را به‌دست آوری و غافلی از اینکه مرگ می‌خواهد از قفا تو را بگیرد. نمی‌دانی پشت سرت چه خبر است. مثل این است که پرنده‌ای دارد می‌رود و یک باز شکاری پشت سرش آمده و می‌خواهد او را بخورد و آن هم نمی‌فهمد که پشت سرش چه خبر است.

آیا ما می‌دانیم کی می‌میریم؟ خدا شاهد است که من نمی‌دانم الآن می‌توانم ادامه دهم یا همین الآن می‌میرم. جوان و پیر و زن و مرد هم ندارد.

بعد حضرت فرمود: ای جناده، غم آن روزی که نیامده است را بر روزی که در آن هستی میفکن! ناراحت تأمین آتیه نباش! از کجا می‌دانی که فردا هستی یا نه؟ آیا غصۀ روزی که نیامده است را امروز می‌خوری؟ ای جُناده! اگر بیش از قوت خودت از امور دنیایی تحصیل کنی، خزانه‌دار و انباردار دیگری هستی! ای جُناده! در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عقاب. حضرت می‌گوید و می‌گوید و در نهایت می‌فرماید: اگر بخواهی عزیز شوی بدون اینکه پُستی داشته باشی، از مذلّت معصیت به‌سوی عزّت تقوا بیرون رو. اگر عزّت می‌خواهی، تقوا است که برایت هم عزّت دنیوی و هم عزّت اخروی می‌آورد.

ذکر توسّل

جُناده می‌گوید: وقتی بر امام‌حسن(علیه سلام) وارد شدم، مقابل حضرت نشستم. دیدم طشتی در مقابل امام(علیه سلام) قرار دارد. حضرت سر مبارکش را داخل این طشت آورد؛ لخته‌های خون از دهان حضرت خارج ‌شد. گفتم یابن‌رسول‌الله خودتان را معالجه کنید. حضرت رو کرد به من و فرمود: ای جُناده، مرگ را به چه چیز می‌شود معالجه کرد؟ می‌گوید ایشان همین‌طور نصیحت می‌کرد. یک وقت دیدم نفس‌های امام‌حسن(علیه سلام) قطع شد و رنگ چهره‌اش زرد شد.

جُناده از وضعی که حضرت پیدا کرده بود به اضطراب افتاد. گفت یک‌وقت دیدم برادرش امام‌حسین(علیه سلام) وارد شد. اسودبن‌اَبِی‌الاسود همراه او بود. می‌گوید تا چشم امام‌حسن(علیه سلام) به برادر افتاد، برادر را در آغوش گرفت. امام‌حسین(علیه سلام) کنار برادر نشست، بین دو دیدگان امام‌حسن(علیه سلام) را بوسه می‌زد. امام‌حسن(علیه سلام) شروع کرد با برادر صحبت کردن. با هم راز می‌گفتند. وصیّت‌هایش را به امام‌حسین(علیه سلام) می‌گفت. گفت من فاصله داشتم و نمی‌شنیدم که با هم چه می‌گویند، امّا یک‌وقت دیدم اسودبن‌ابی‌الاسود صدا زد: «اِنّا لله و اِنّا الیه راجعون».[*]

فیسبوک
توئیتر
لینکداین
واتساپ
تلگرام
ایمیل
چاپ
از دستۀ بیشتر بخوانید
اشتراک
ایمیل برای
guest
0 نظر
بازخوردهای درون متنی
مشاهده همه دیدگاه‌ها
سبد خرید
0
نظری دارید؟ لطفاً آن را ثبت کنید.x