مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجعبه روش و سیره و خصائص پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بود. گفتیم چون حضرت تربیت شدۀ مکتب الهی بودند، اعمال، رفتار، کردار و روش ایشان، بهعنوان انسان کامل و مربّا به تربیت الهی، الگویی برای همگان است. اگر کسی بخواهد مؤدّب به آداب الهی شود، باید از روش و سیرهای که حضرت برای دیگران ارائه فرمودند الگوگیری کند. بهطور کلّی و خلاصه به بعضی از آن خصائص مثل رابطۀ حضرت با مخلوق و خالق اشاره کردم. مطلب کلّی که از بین روایات بهدست میآید، اشاره میکنم.
ویژگیهای رفتاری پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم)
در این جلسه به چند جهت و خصوصیّت و روش حضرت که از روایات بهدست میآید، اشاره میکنم:
اوّل، اینکه ایشان در ارتباط با زندگی و معیشت دنیاییشان سختگیر نبودند. حضرت در مسائل معیشتی دنیایی به آسانی و با سهولت برخورد میکردند. این یک مطلب کلّی است. هر یک از انسانها در این عالم در زندگی با امور مادّی و دنیایی رابطه دارد. بهطور کلّی یکوقت هست انسان در خوراک، پوشاک، مسکن و امثال اینها سختگیر است. معیشتی که میگویم منظور این سنخ از امور است؛ مثلاً فرض کنید غذای کذایی، لباس کذایی و مسکن کذایی. ما در این زمینه راجعبه پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) روایات زیادی داریم. روایات بسیاری نسبتبه خصوصیّات معیشتی حضرت وجود دارد. از مجموعۀ اعمال حضرت بهدست میآید که برخوردشان با امور معیشتی مادّی، بسیار سهل و آسان بوده و سختگیری نداشتند.
از بین روایاتی که وجود دارد دو روایت را متذکّر میشوم. امامصادق(علیه سلام) در روایتی از آبایگرامشان از خود پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) دارد: «قال رسولالله(صل الله علیه و آله و سلم) خَمْسٌ لَسْتُ بِتَارِکِهِنَّ حَتَّى الْمَمَاتِ»[*]؛ پنج چیز است که من آنها را حتّی تا هنگام مرگ هم هیچگاه ترک نمیکنم؛ لباسی از جنس صوف؛ لباس خشن. نه اینکه مقیّد به خشونت باشد. از باب اینکه میخواهد تنپرور نباشد، چنین لباسی به تن میکند. این یک برخورد آسان است. «وَ رُکُوبِیَ الْحِمَارَ مُؤْکَفاً»؛ بر حمار و چارپا سوار میشوم، در حالی که ترک هم داشته باشد. حتماً لازم نیست اسبِ عربیِ کذاییِ فلان باشد. «وَ خَصْفِیَ النَّعْلَ بِیَدِی»؛ و کفشی را که میپوشم _حضرت از آن تعبیر به نعل میکنند_ که با دست خودم اصلاح کنم. «وَ تَسْلِیمِی عَلَى الصِّبْیَانِ».[1] برای چه؟ برای اینکه این بعد از من سنّت باشد. «لِتَکُونَ»؛ یعنی من دارم الگو میدهم تا اینها بعد از من سنّت باشد. من یکوقتی گفتم که گاهی بعضیها نمیتوانند هضم کنند. بهطور کلّی میخواهم این را بگویم که در ربط با امور معیشتی برخوردتان سختگیرانه نباشد. تقیّد نداشته باشید. سهل بگیرید.
اینکه میگوید بعد از من سنّت باشد، به این معنا نیست که هرکدام فردا بروید یک الاغ بگیرید، یکی هم ترکتان سوار کنید بعد در خیابانها راه بیفتید یا کفشهایتان را بردارید ببرید در خانههایتان، بشینید و با سوزن شروع کنید به دوختن. معنایش اینها نیست. گاهی آدم میبیند یکمقدار مطالب را آنطور که باید بفهمند، نمیتوانند ادراک کنند. اینکه میفرماید سنّت، بهمعنای روشگیری است؛ چون «سُنّه» میفرماید . «لِتَکُونَ سُنَّهً مِن بَعدِی»؛ اینها بعد از من سنت _یعنی یک روش_ باشد. معنایش این است که در امور معیشتی مثل وضعیّت لباس و… خودتان را وابسته نکنید. حالا من یک مسئلۀ کلّی را که از بین جمیع مسائل بهدست آوردم، عرض میکنم. ما در این باب روایات متعدّدی داریم. مثلاً ابنعبّاس یا همان عبداللهبنعبّاس که با پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بوده است. میگوید: «کان رسولالله(صل الله علیه و آله و سلم) یَجْلِسُ عَلَى الْأَرْض»؛ حضرت روی زمین مینشست. «وَ یَأْکُلُ عَلَى الْأَرْض»؛ و روی زمین غذا میخورد. به گوسفند و بزی که داشت خودش رسیدگی میکرد. «وَ یُجِیبُ دَعْوَهَ الْمَمْلُوکِ عَلَى خُبْزِ الشَّعِیر»[*]؛ وقتی بندۀ مملوکی او را برای خوردن غذایی چون نان جو دعوت میکرد، میپذیرفت. خوراک من چگونه است و نمیتوانم از آن تخلّف کنم. باید چه چیز قبلش باشد، چه چیز بعدش باشد و… امّا حضرت هرگز اینگونه نبود. مسئله همین است؛ یعنی مسائل معیشتی و زندگی دنیایی برایش خیلی آسان بود. ما در این باب روایات زیادی داریم. من خیلی نمیتوانم وارد عبارات شوم و آنها را مطرح کنم. ما صدها روایات متعدّد در این زمینه داریم.
در روایتی از امامباقر(علیه سلام) همین تعبیر را دارد: «کان رسولالله(صل الله علیه و آله و سلم) یَأْکُلُ أَکْلَ الْعَبْدِ وَ یَجْلِس»[*]، «جِلْسَهݑَ» یا «جَلْسَهَ الْعَبْدِ»؛ وقتی غذا میخورد مثل بندهها غذا میخورد و وقتی مینشست، مثل بندهها مینشست یا روی زمین مینشست غذا میخورد. این سَبک است. اینجا دارد سَبک و روش خوردن را میگوید. آنجا میگوید که روی زمین مینشست و غذا میخورد، حالا چگونه لقمه را در دهانش میگذاشت؟ روش حضرت روش بنده بود. آنجا دارد روی زمین مینشست، امّا اینجا میفرماید: سبک نشستنش هم روی زمین سبک بندهها بود. آن حالت تبختر[2] و… در آن نبود. «وَ کَانَ یَأْکُلُ عَلَى الْحَضِیضِ وَ یَنَامُ عَلَى الْحَضِیضِ». این همان تعبیر است. حضیض، عبارت از همان سنگ و زمین پست است. حضرت روی زمین مینشست و غذا میخورد. وقتی میخواست بخوابد، روی زمین میخوابید. برای خوابیدن تخت فنری و امثال اینها نمیخواست. مجموعۀ زندگی را دارم میگویم. از این عبارت خیلی چیزها بهدست میآید. این مطلب اوّلم. با زندگی و معیشت خیلی سهل برخورد میکرد. حالا من عرض میکنم که در این زمینه گاهی جنبههای افراطی و گاهی جنبههای تفریطی داریم. هر دوطرفش را داریم. بعد این را در بحث اعتدال عرض میکنم؛ لذا یکی از خصوصیّات و روشها و سنّتهایی که پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) ارائه کرده و فرموده اینها باید بعد از من سنّت باشد؛ یعنی باید از من الگو بگیرید، این است که برخورد شما با زندگی مادّی و معیشتیتان خیلی آسان باشد؛ سخت نگیرید.
دوم؛ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) مقیّد بود کارهای شخصیاش را خودش انجام بدهد؛ ایشان تا آنجایی که میتوانست، کارهایش را خودش انجام میداد. اینطور نبود که کارش را به دیگران واگذار کند و به یک تعبیر کَلّ بر دیگران بشود. من در روایتی دیدم که از یکی از همسران پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) سؤال میکنند: «یَصْنَعُ إِذَا خَلا»[*]؛ وقتی پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) در خانه تنها بود چه کار میکرد؟ «قَالَتْ یَخِیطُ ثَوْبَهُ»؛ گفت: وقتی در خانهاش تنها نشسته بود، لباسش را میدوخت. «وَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ». حضرت در خانه کفشش را اصلاح میکرد. از کفشهایی که آن موقع به پا میکردند تعبیر به نعل میکنند. بهصورت کلّی: «وَ یَصْنَعُ مَا یَصْنَعُ الرَّجُلُ فِی أَهْلِه»؛ همان کاری را که شخص در خانوادهاش باید بکند، میکرد. باید چه کار کند؟ باید همکاری داشته باشد. این مطلب بهطور کلّی است. روش پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) این بود.
از مجموع روایات بهدست میآوریم که ما در زندگی محیطهای گوناگونی داریم؛ محیط خانوادگی، محیط تحصیلی، محیط شغلی و کاری، محیط رفاقتی و بهاصطلاح ما محیط معاشرتی. ما محیطهای گوناگونی داریم که سرآمدش این چهار محیط است. اینطور نباشد که از زیر کار مربوط به خودم در بروم و آن کار را بهسمت دیگری بلغزانم. در هر محیطی که باشد؛ خانوادگی، تحصیلی، شغلی و معاشرتی و رفاقتی. این، زرنگی نیست. این، نفهمی است. در اینجا بحثهای فراوانی نسبتبه کارهای شخصی مطرح میشود که جنبههای حقوقی، فقهی و اخلاقی دارد؛ یعنی کارهایی را که از نظر شرعی و اخلاقی وظیفۀ من است انجام بدهم، چه کار کنم؟! به غیر واگذار کنم. این بحث، جنبههای مختلفی دارد. اینکه ما میگوییم کار خودش، این خودش از کجا آمده است؟ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) اینطور نبود که کار خودش را به دیگری واگذار کند؛ بلکه آن را خودش انجام میداد.
لذا وقتی این روایات را ما نگاه میکنیم، میبینیم مثلاً خودش بزش را میدوشید. از نظر غذا، لباسشستن و… خودش کارهایش را انجام میداد. اینها وظیفۀ خودش بود، وظیفۀ همسرش که نبوده است. بر همسر انسان واجب نیست که لباس آدم را بشوید، اتو کند، مرتّب و منظّم کند، کفشهایش را پاک کند، غذا بپزد، بعد هم ظرفها را بشوید؛ همۀ اینها وظیفۀ خود انسان است. کارهای بچّهها هم وظیفۀ تو است. هیچ تعارف هم ندارد. از نظر شرعی هیچچیز بر او واجب نیست. رسیدگی به بچّۀ شیرخواره هم بهعهدۀ تو است. حتّی نسبتبه شیر دادنش هم میتواند بگوید مزد میگیرم. اینها مسائل فقهی است. اگر جنبههای حقوقی را بخواهیم مطرح کنیم وامصیبتا میشود. البتّه این یک طرف قضیّه بود؛ چون شما مخاطب من هستید؛ طرفین قضیّه اینطور است. ما یکجا نداریم که حضرت این کار را کرده باشد.
در این مسئله تذکر میدهم که افراط و تفریط نشود. یکوقت سوء برداشت نکنید. اینکه میگوییم پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) کار مربوطبه خودش را خودش انجام میداد، بهمعنای آن کاری است که از او بر میآمد تا در مورد خودش انجام دهد. مثلاً فرض کنید که جایی از خانه خراب میشد، حضرت نمیگفت که فردا برویم ماله و تیشه و… برداریم، بنشینیم و درستش کنیم؛ این کارها مربوطبه خودمان است. اینها یک سری انحراف و کجفهمی است. منظور کاری است که از دستم برمیآید و میتوانم، انجام میدهم؛ کاری را که مربوطبه من است و میتوانم انجام دهم و مانعی هم برای انجام دادنش وجود ندارد، انجام بدهم.
این حالت که کارم را دیگری انجام بدهد، در حضرت وجود نداشت؛ بلکه عکس بود. حضرت خودش را مسئول زندگی خودش میدانست نه دیگران را. در کارهای شخصی خودش عملاً وارد آن کار میشد. در این زمینه روایات بسیاری داریم. لذا اینجا خیلی مسائل مطرح میشود که بهاصطلاح ما بحث شاخه شاخه میشود. قبلاً اشاره کردم که پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) تنپرور نبود. پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) ابنالبطن و الفرج نبود. پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلم) اینگونه نبود؛ یعنی انسان نباید اینگونه باشد؛ لذا در روایت داریم که پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) اگر امر دایر میشد بین دو کار که باید راجعبه خودش انجام بدهد و یکی آسانتر بود و یکی مشکلتر _هم میتوانست کار آسان و هم کار مشکل را انجام بدهد، که اگر من آسان را انجام بدهم مشکل را باید غیر انجام بدهد، مشکل را من انجام بدهم، آسان را باید غیر انجام بدهد_ آن کار مشکل را انتخاب میکرد.در روایت مفصّلی امامعلی(علیه سلام) خصوصیّات اخلاقی و احوالی پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) را نقل میکند. «وَ لَا عَرَضَ لَهُ أَمْرَانِ کِلَاهُمَا لِلَّهِ طَاعَهٌ إِلَّا أَخَذَ بِأَشَدِّهِمَا عَلى بَدَنِه»[*]؛ امامعلی(علیه سلام) میفرماید: اگر دو کار بر او عرضه میشد که یکی را ایشان باید انجام میداد و آن یکی را دیگری، همیشه آن کار سخت را انتخاب میکرد. این همان معنا است؛ دنبال تنپروری نبود. پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) راحتطلبی نداشت؛ راحت طلب نبود.
حالا در بحث دنیا، سرّی را که در روایات از زبان خود پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) و بهطور کلّی آمده است عرض میکنم: پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) یک حالت اعتدالی داشت. در کارها روشش این بود که نه حالت افراطی داشت نه تفریطی. یک امر کلّی از خصوصیّات اخلاقی پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) در جمیع امور، این بود. حالا عرض میکنم که عدّهای به سمت افراط و عدّهای بهسمت تفریط میروند. یک عدّه _نعوذبالله_ بهسراغ راحتطلبی میروند و یک عدّه از اینطرف افراط میکنند. یک عدّه روزۀ واجبشان را میخورند _نعوذبالله_ یک عدّه هم در تمام ایّام سال روزه میگیرند. بعد دچار زخم معده میشوند. توجه کنید؛ این حالت افراط و تفریط با انسان چه میکند! من در عبادات مثال زدم. یک عدّه ابنالبطناند. اگر فلان غذا نباشد، نمیدانید چه میکنند. یک عدّه هم از آنطرف هستند که امکانات دارد، میتواند آبگوشت بخورد امّا میرود نان و ماست میخورد، بعد هم در نهایت یک مرضی پیدا میکند. آن، عبادتش بود، این، دنیایش بود. این انسان کامل یک حالت اعتدال داشت.
در بخشی از روایات راجعبه روش پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بهخصوص در بحث غذا خوردن آمده است؛ حضرت چه چیزهایی را میخورد و چه چیزهایی را نمیخورد؛ در غذایش مقیّد بود یا نه. در این زمینه ما روایات زیادی داریم. من این روایت را بهعنوان مثال عرض میکنم. میفرماید: «یَأْکُلُ کُلَّ الْأَصْنَافِ مِنَ الطَّعَام»[*]؛ هر غذایی را که درست میکردند، میخورد. «وَ کَانَ یَأْکُلُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَه»؛ و هر چیزی را که خدا برایش حلال کرده بود میخورد. این تعبیر، تعبیر عجیبی است. روایت هم از امامباقر(علیه سلام) و هم از امامصادق(علیه سلام) است: «مَعَ أَهْلِهِ وَ خَدَمِهِ إِذَا أَکَلُوا»؛ با زن و بچّهاش مینشست، با کسانی که خدمهاش بودند مینشست و هرچه آنها میخوردند ایشان هم میخورد. نه غذای مخصوص ابنالبطنی داشت و نه از آنطرف کج و معوج بود و خودش را به مقدّس بازی میزد. آن هم اشتباه است. هر دو را احتمال بدهید که شیطان است. گاهی خوردنها و گاهی نخوردنها شیطانی است. ما فریب این چیزها را نمیخوریم؛ ما زهد کذایی هم شنیدهایم! پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) معتدل بود. «وَ کَانَ یَأْکُلُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَهُ مَعَ أَهْلِهِ وَ خَدَمِهِ إِذَا أَکَلُوا وَ مَعَ مَنْ یَدْعُوهُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَلَى الْأَرْض». امّا یک قید در آن وجود داشت و آن اینکه در حالت حرکت غذا نمیخورد. روی زمین مینشست و غذا میخورد. «یَأْکُلُ عَلَی الْارْضِ». نمیایستاد غذا بخورد. حیوانات معمولاً اینگونه غذا میخورند. بعد میفرماید: «إِلَّا أَنْ یَنْزِلَ بِهِمْ ضَیْفٌ فَیَأْکُلَ مَعَ ضَیْفِهِ»؛ مهمان که برایش میآمد دیگر سراغ زن و بچّهاش نمیرفت. برای احترام میرفت پیش مهمانش مینشست و غذا میخورد. به اینها میگویند حالتهای اعتدالی. که در این زمینه روایات بسیاری داریم.
بهطور کلّی روش عملی پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) در این عالم یک روش اعتدالی بود. برخی میگویند: انسان یک مقدار باید در زندگی مقیّد باشد؛ اینقدر سهلگیری و برخورد آسان؟ چطور اینگونه میشود؟ خود پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) در روایات متعدّدی سرّش را بیان میفرماید که ما از آن یک نکتۀ معرفتی بهدست میآوریم و ریشۀ این روش و سنّت و سیرۀ حضرت، همان نکتۀ معرفتی عرفانی است که از تعبیر پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بهدست میآید.
من چند روایت میخوانم. در روایتی امامصادق(علیه سلام) میفرماید: «مَرَّتِ امْرَأَهٌ بَدَوِیَّهٌ بِرَسُولِاللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم)»[*]؛ زنی بیابانی آمد و وارد مدینه شد و با پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) برخورد کرد. «وَ هُوَ یَأْکُل»؛ دید پیامبر(صل الله علیه و آله و سلم) دارد غذا میخورد. «وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى الْحَضِیض»؛ ایشان روی سنگ نشسته و مشغول غذا خوردن است. «فَقَالَتْ یَا مُحَمَّدُ وَ اللَّهِ إِنَّکَ لَتَأْکُلُ أَکْلَ الْعَبْد»؛ تعجّب کرد و گفت: مثل بندهها نشستهای و سفرهات را پهن کرده و غذا میخوری؟ تو آقایی! تو مولایی! چه مولایی بالاتر از تو! «وَ تَجْلِسُ جُلُوسَه»؛ امّا به سبک بندهها نشستهای؟! «فَقَالَ لَهَا رَسُولُاللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) وَیْحَکِ أَیُّ عَبْدٍ أَعْبَدُ مِنِّی»؛ وای بر تو! چه بندهای بندهتر از من؟! اینجا روی همان نکته دست گذاشت. من این روایت را که خواندم _واقعاً میگویم که الآن هم همینطور است_ حالم منقلب شد که چرا من شعور یک زن بیابانی روستایی را ندارم؟ «قَالَتْ فَنَاوِلْنِی لُقْمَهً مِنْ طَعَامِکَ»؛ زن روستایی عرض کرد: یک لقمه از این غذایت را به من بده بخورم. حضرت دست بردند یک لقمه از آنجایی که مقابلشان بود بردارند و به او بدهند. «وَ قَالَتْ»؛ گفت: «لا»؛ خیر! من از این نمیخواهم؛ «لَا وَ اللَّهِ إِلَّا الَّتِی فِی فَمِک»؛ بلکه همان لقمهای را که بر زبانت گذاشتی، به من بده. میخواهم آن لقمه را بخورم. او از این حرف چه فهمیده بود؟ «أَیُّ عَبْدٍ أَعْبَدُ مِنِّی». این زن روستایی از این چه فهمید؟ اینکه برگشت گفت یک لقمه به من بده، بعد هم گفت آن لقمهای که به لبت خورد؛ یعنی آن دهانی که این جمله از آن درآمد. «أَیُّ عَبْدٍ أَعْبَدُ مِنِّی». این زن بیابانی خیلی عارف است؛ این زن بیابانی شعورش خیلی بیشتر از من است. حالا روایت بعدی را میخوانم که این روایت را بازتر کند.
ابوبصیر از امامصادق(علیه سلام) نقل میکند که حضرت فرمود: «کَانَ رَسُولُاللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) یَأْکُلُ أَکْلَ الْعَبْدِ وَ یَجْلِسُ جُلُوسَ الْعَبْد»[*]. بعد میفرماید: «وَ یَعْلَمُ أَنَّهُ عَبْدٌ». مطلب اساسی اینجا است که امامصادق(علیه سلام) میفرماید. چرا اینگونه بود؟ چون میدانست بنده است. تو مولا نیستی، ادای مولا را در این عالم درنیاور! اگر این مطلب را بخواهیم بشکافیم و باز کنیم و در یک قالب علمی بریزیم، باید بگوییم که اگر انسان جایگاهش را در این عالم بداند و رابطهاش را با این نظام بفهمد، جز این روشی که پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) داشت، روش دیگری را برای خودش انتخاب نمیکرد. ما خودمان را گم کردهایم؛ نمیدانیم جایگاهمان کجا است. ما باید عبد باشیم. ما باید بدانیم عبدیم؛ نه مولا. روش ما باید روش عبودیّت باشد. حضرت روی زمین مینشست، روی زمین میخوابید، هرچه پیش میآمد میخورد، لباسهایش را خودش میشست و… ادا در نمیآورد. روشِ طبیعیاش این بود. یکوقت ممکن است کسی بگوید او ادا درمیآورد؛ میخواهد بگوید من خوب آدمی هستم؛ این باید در روح انسان جا بیفتد که من کسی نیستم، هرچه هست او است. «وَ یَعْلَمُ أَنَّهُ عَبْدٌ». سرّش این بود. میدانست بنده است. هیچوقت از بنده، آقایی نمیآید؛ آقایی فقط برای یک موجود است و بس؛ «أَیُّ عَبْدٍ أَعْبَدُ مِنِّی». در بین بندهها بندهای را پیدا کن که مثل من این را بفهمد که بنده است. کسی را پیدا کن که این در او جایگزین شده باشد؛ پیدا نمیکنی! این در قالب روح من نرفته است که بنده هستم؛ لذا جمیع سیره و سنّتهای پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) ریشه در آن معرفتی دارد که در ایشان وجود داشت. این رفتارهایی که در بیرون از حضرت میبینید، از درون تراوش میکرد و در او ریشه داشت و ریشهاش نیز آنجا بود. ابنالبطن نبود؛ ابنالفرج نبود؛ راحتطلبی و امثال این خصوصیّات در خصائصالنّبی(صل الله علیه و آله و سلم) وجود نداشت.
من نمیدانم شما برخورد داشتید یا نه؟ من با خیلی کسانی که خوب بودند برخورد داشتم، ولی در من هیچ اثر نکرد! امّا من با بزرگانی که سالها مجاهدۀ با نفس و وارستگی خاصّ داشتند، برخورد که کردم، خدا شاهد است این معنا را در آنها میدیدم. طبیعی وجودشان بود. اصلاً چهبسا گاهی به ذهن ما میآمد که چرا ایشان اینگونه رفتار میکند. و گاهی هم ممکن است انسان بگوید این رفتار شایستۀ این آقا نیست. توجّه کنید! حالا تو نمیدانی. آن معیاری که دست اوست، در روحش جا افتاده است. آن معیار دست من و تو نیست. این بیابانی هم اوّل همین در ذهنش آمد. گفت: روی سنگ نشستی و داری مثل بندهها غذا میخوری!؟ تو آقایی! این فرهنگ، فرهنگ غیر معرفتی است. با اینکه مسلمان است، امّا سایه مادّیت روی او نشسته است. پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) فرمود: فرهنگ زندگی من فرهنگ عبودیّت است؛ همین. روش زندگی و سیرۀ من این است. اینکه در آن روایات میبینید که میفرماید: من پنج کار را میکنم، برای اینکه بعد از من سنّت و روش شود. آنها هم مربوطبه همین مسئلۀ عبودیّت است.
أللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
[1]. «و سلام دادن به کودکان»
[2]. خود نمایی، نازیدن، به ناز و غرور خرامیدن