مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجعبه تأدیب الهی بود. گفتیم انسان اگر بخواهد به کمال لایق خود برسد، راهی جز این ندارد که خودش را به آداب الهی مؤدّب کند. انسان کاملی که بهطور کامل تربیت یافتۀ مکتب الهی است پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) است. طبق روایتی از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) و آنچه در نهجالبلاغه وارد شده است، حضرت مؤدّب به آداب الهی و تربیتیافتۀ خداوند بوده و امامعلی(علیه سلام) هم بهطور کامل تربیتیافتۀ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) است. در گذشته بحثی داشتیم راجعبه اینکه انسان کامل، اسوه و الگویی برای دیگر انسانهایی است که میخواهند به کمال لایق خودشان برسند. در جلسۀ گذشته به این مناسبت دو روایت یکی از خود پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) و دیگری از امامعلی(علیه سلام) نقل کردم. در باب خصائص و سیره و سنن پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) بهخصوص در ارتباط با تأدیب الهی، آیات و روایات بسیاری داریم. چهبسا این آیات و روایات را هم مجلسی(رحمه الله علیه) تنظیم کرده است. به ذهن من این است که شاید بیش از بیستوهفت سوره از سور قرآنی را که آیات متعدّدی نسبتبه ادب الهی در ارتباط با پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) در آن وجود دارد مطرح میفرمایند. این، بحثی گسترده است و روایات بسیاری هم در این باب وجود دارد تاجایی که حتّی ریز افعال، اعمال و روشش را نیز در روایات مطرح میفرمایند. ولی من به مقداری که اشارهای شده باشد، در بین این روایات چند مطلب را بهصورت انتخابی، عرض میکنم.
روابط اجتماعی پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم)
این دو روایتی که در جلسۀ گذشته مطرح شد، روش پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) را در روابط آن حضرت با دیگران مطرح میفرماید. مثل اینکه میفرماید: خداوند به من امر فرموده است که این روش را بهعنوان یک ادب الهی اتّخاذ کنم. در روایت داشت: «أَنَا أَدِیبُ اللَّهِ وَ عَلِیٌّ أَدِیبِی أَمَرَنِی رَبِّی بِالسَّخَاءِ وَ الْبِرِّ وَ نَهَانِی عَنِ الْبُخْلِ وَ الْجَفَاءِ»؛[*] در اینجا میفرماید: من مؤدّب به آداب الهی هستم و امامعلی(علیه سلام) تربیتیافتۀ دست من است. بعد میفرماید: پروردگارم مرا به دو چیز امر فرمود. بهتعبیر ما طلبهها اینکه میفرماید: «أَنَا أَدِیبُ اللَّهِ»؛ ادب الهی دربارۀ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) اوامر و روشهایی بوده که خداوند به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) میفرموده و او هم عمل میکرده است.
دو مطلب را که از نظر إتیان جنبۀ اثباتی دارد و دو مطلب را که جنبۀ نفییی دارد، مطرح میفرمایند. نسبتبه دو چیز امر و نسبتبه دو چیز نهی میکند؛ امر، نسبتبه سخا و برّ است. یکوقت میگوییم ذکر خاصّ بَعدَ العام است؛ امّا اینجا چهبسا ذکر خاصّ قبل از عام و به یک معنا عکس باشد؛ چون در روابط اجتماعی سخا و برّ جایی است که انسان نسبتبه دیگران رابطهای داشته باشد و طوری این رابطه را نسبتبه آن مسائل مادّی یا غیر آن تنظیم کند که این دو عنوان و این دو صفت بر آن صدق میکند. آنچه در اختیار داری یکوقت از نظر امور مادّی و یکوقت از نظر امور مالی است. از نظر امور مالی معمولاً سخاوت و جود اطلاق میشود. پروردگار من مرا به سخا امر کرد؛ یعنی آنچه را از مواهب الهی مادّی در اختیار دارم، بدون اینکه عِوَضی توقّع داشته باشم و چیزی درخواست کنم، در اختیار دیگران هم قرار بدهم. سخاوت و جود، معنایش همین است؛ عطای بدون عِوَض. ما میگوییم مبدأ عطای بدون عِوَض، سخا و جود است. بّر، مطلق نیکی کردن است. سخا معمولاً نسبتبه گونهای از نیکی است که در شکل اعطا نمایان میشود و جنبۀ مالی دارد. در سخا امور مالی مطرح میشود.
«وَ نَهَانِی عَنِ الْبُخْلِ وَ الْجَفَاءِ»؛ پروردگار من مرا از بُخل نهی کرد. بُخل معنایش این است که انسان آن مصداق شاخصش، یعنی امور مالی را در اختیار داشته باشد و آن را در جایی که سزاوار است مصرف کند، شرعاً و عقلاً مصرف نکند. بُخل درست عکس سخا و جود است. جُفا در مقابل برّ قرار میگیرد. روایت از نظر ادبی لفّ و نشر مرتّب دارد. آنطرف در مقابل بُخل، سخا و اینطرف در مقابل برّ، جفا قرار گرفته است. جفا در برابر خوبی کردن بهمعنای بدی کردن به دیگران است. در اینجا یک دستورالعمل کلّی وجود دارد و آن این است که انسان در دنیا سر و کارش با امور مادّی و در روابط اجتماعی سر و کارش با دیگران است. از نظر امور مادّی انسان نسبتبه دیگران دستش باز باشد نه بسته. اگر دارد و مصرف نکند و به دیگران ندهد. بخل ورزیده است. بدترین بُخل این است که خودم هم مصرف نکنم. ما یکوقت راجعبه بُخل[1] مفصّل بحث کردیم. مسئله، مسئلۀ کلّی است. خداوند به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) امر کرده است از یک طرف نیکی کردن به دیگران و از طرف دیگر پرهیز از بدی کردن به دیگران شیوه و روش تو و سنّت تو باشد. بدی کردن نسبتبه دیگران مصداق شاخصِ باطلِ است. برّ، مصداق شاخص حقّ در عمل است و جفا مصداق شاخص باطل بدی کردن است.
بعد دارد: «وَ مَا شَیْءٌ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْبُخْلِ وَ سُوءِ الْخُلُقِ»؛ هیچچیزی نزد خداوند مبغوضتر از بُخل _امساک از مصرف آنچه که خدا در اختیار انسان قرار داده_ و سوء خُلق نیست. من در اینجا به نکتهای اشاره میکنم: چرا در بین این همه صفات و ملکات و اعمال زیبا و زشت _هر دو گونه را دارم میگویم_ خدا این دو صفت را به پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) امر میکند که این کار را بکن و آن کار را نکن! چرا؟ مربّی اگر بخواهد دیگری را تربیت بکند و مربّایی داشته باشد، باید مربّا با مربّی سنخیّت داشته باشد. میگویی میخواهی تربیتش کنی. میخواهی او را مثل یکی دیگر درست کنی یا میخواهی مثل خودت بکنی؟ میخواهی او را متخلّق به اخلاق دیگری کنی یا میخواهی او را مثل خودت درست کنی؟ تربیت واقعی این است که او را مثل خودت کنی. سر آمد صفات خداوند که خالق است در ربط با مخلوقش چیست؟ جود و کَرَم است؛ نیکی او به بندگان است. این، یعنی تو هم باید مثل من باشی! نباید بدی مخلوق من در روح تو هیچ اثری بگذارد؛ همانطور که در منِ خدا اثر نمیگذارد.
این روایت را ممکن است همینطور سطحی بخوانند و معنا کنند و تحتالفظی بگویند و بروند، ولی اینها سرّی دارد. مطلب چیست؟ آن هم با این مقدّمه که میفرماید: «أَنَا أَدِیبُ اللَّهِ». مقدّمه، خیلی مقدّمۀ بزرگی است! این مطلب قوی است که من ادبیافتۀ خدایم و خدا من را ادب کرده است. بعد هم میفرماید: «وَ عَلِیٌّ أَدِیبِی» خودش و امیرالمؤمنین(علیه سلام) کنار هم قرار میگیرند؛ آن هم در مسئلۀ ادب و تربیتیافتگی. بعد این دو مطلب بیان میشود؛ یعنی تو باید مثل من شوی! تو مربّای منِ مربّی هستی. روابط منِ مربّی نسبت با مخلوقم چگونه است؟ تو هم باید همین رابطه را داشته باشی؛ همانگونه که من بدون غَرَض و عِوَض عطا میکنم، تو هم باید بدون غَرَض و عِوَض عطا کنی. چگونه من فیّاضم؛ تو هم باید همینطور باشی. «أَمَرَنِی رَبِّی بِالسَّخَاءِ وَ الْبِرِّ». نیکی کن! اگر دیگران بدی بکنند، بکنند، تو دست از نیکی برندار! تو دست از اعطا برندار! اگر بنا بود با بد کردن بندگان، خدا به آنها اعطا نکند، ظاهراً کسی روی زمین نمیماند؛ چون میگفت اگر این کار را بکنم، خودش میماند و امامزمان(عجل الله تعالی فرجه شریف). غیر از این است؟ «وَ نَهَانِی عَنِ الْبُخْلِ وَ الْجَفَاءِ»؛ خدا من را از اینکه بُخل بورزم و جلوگیر باشم، نهی کرده است، همانطور که بُخل در ساحت قدسش هیچ راه ندارد و باطل و بدی در او هیچ تصویری ندارد. مطلب این است. این روایتی است که از خود پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نقل شده است. این را توجّه کنید! من در جلسۀ گذشته در ارتباط با همین مسئله، یک روایت از پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نقل کردم که همین روایت بود، یک روایت هم از امیرالمؤمنین(علیه سلام) نقل کردم.
در روایتی از امامعلی(علیه سلام) نقل شده است: «إِذَا وَصَفَ رَسُولَاللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) قَالَ کَانَ أَجْوَدَ النَّاسِ کَفّاً وَ أَجْرَأَ النَّاسِ صَدْراً وَ أَصْدَقَ النَّاسِ لَهْجَهً وَ أَوْفَاهُمْ ذِمَّهً وَ أَلْیَنَهُمْ».[*] در اینجا هم امامعلی(علیه سلام) اوّل مسئلۀ فیاضیّتِ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) را مطرح میکند. بعد اینکه از نظر درونی یا زبانی راستگوترین مردم بود؛ از نظر وفای به عهدش آنچه را به ذمّه میگرفت، باوفاترین مردم به عهدش بود؛ هیچ تخطّی نمیکرد از نظر نرمیش در برخورد با دیگران. در اینجا هم خوب دقّت کنید! امامعلی(علیه سلام) باز روش و سُنن یا سیره یا خصائص پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) را در روابط اجتماعیش مطرح میکند. اینها مسائل شخصی نیست؛ همۀ اینها مربوطبه روابط اجتماعی است.
در اینجا میخواستم یک نتیجهگیری کنم و بعد بهسراغ روایات بروم. ما از این عبارات این را بهدست میآوریم که انسان بهطور کلّی اگر بخواهد مؤدّب به آداب الهی شود _ گاهی از آن تعبیر میکنیم به اینکه خداگونه شود_ اوّلین ادب از آداب الهی این است که چون او نسبتبه تو «فیّاضٌ» بدون غَرَض و عِوَض است، تو هم همینگونه مثل او فیاض باش. اوّل این است. آنچه را از نعم الهی در اختیار داری و خدا به تو عنایت کرده است، بگذار دیگران هم بهرهمند شوند. البتّه من نمیگویم بروید درِ خانه را از شب تا صبح باز بگذارید، بعد دزد بیاید همۀ داراییتان را ببرد. این بحثهای ما اینگونه است که گاهی این کلمات را به مفهوم اطلاق میگیرند، بعد هم مصیبت درست میکنند؛ معقول باش! بهنحوی که بهطور متعارف این صفت در تو باشد.
این دو حالت باید در انسان باشد: خوبی کردن، بدی نکردن. از یک طرف به دیگران نیکی کند و از طرف دیگر به آنها بدی نکند که در این نهی هم داشت. این اوّلین ادب است. ما در مؤدّب کردن خود به ادب الهی چه کار کنیم؟ مثلاً فرض بفرمائید مؤدّب شدن به این است که بنشینیم، پیوسته دعا بخوانیم و بگوییم: خدا! نه؛ اینها نیست. اعمال واجبت را انجام بده و مختصری هم به مستحبّات بپرداز _همان مستحبّاتی که ما داریم، زیادی هم نمیخواهد_ امّا اگر بخواهی درونت را مؤدّب کنی، باید با این کارها مؤدّب کنی. یک مرتبۀ ضعیف و یا بهتعبیر دیگر سایهای از آن رابطهای را که خالق با مخلوق دارد هم تو بیا بین خودت و مخلوق برقرار کن! خدا چه رابطهای با مخلوقش دارد؟ رابطۀ خدا با مخلوقش چگونه رابطهای است؟ بیا آن ضعیفِ ضعیفش را بین خودت و دیگران برقرار کن! دیگر بیشتر از این من نمیتوانم مطلب را تنزّل بدهم.
یک جمله در آخر این روایت وجود دارد که در جلسۀ گذشته در پایان بحثم به آن اشاره کردم. ما راجعبه موارد قبل یک به یک بحث کردیم. در باب وفای به عهد، صدق و… در جای خودش بحث کردیم. آنها همه جای خودش؛ امّا امامعلی(علیه سلام) در ادامه میفرماید: «وَ مَنْ رَآهُ بَدِیهَهً هَابَهُ وَ مَنْ خَالَطَهُ فَعَرَفَهُ أَحَبَّهُ»؛ از خصوصیّات پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) این بود که اگر کسی در ابتدا او را میدید، عظمت هیبت ایشان او را میگرفت و اگر مقداری به او نزدیک میشد و یا بهاصطلاح ما با حضرت قاطی میشد و او را میشناخت که چقدر دلنشین و دوستداشتنی است، به او علاقه و محبّت پیدا میکرد. ممکن است به ذهن بیاید که این تضادّ است؛ امّا تضادّ نیست.
این مطلبی که امامعلی(علیه سلام) در اینجا مطرح میفرماید، همان مسئلۀ رابطۀ بین خالق و مخلوق در مواجهه است. نسبتبه خدا هم همینطور است. آنکه خداشناس است، در اوّلین مرتبه، عظمت و هیبت حقّ او را میگیرد؛ امّا وقتی شروع میکند با او صحبت کردن، مناجات کردن و یا در اصطلاح قاطی شدن با خدا، میبیند چقدر دوستش دارد. پیوسته میخواهد قربان صدقهاش برود، آنقدر که مواجهۀ با او شیرین است. عرض کردم همۀ اینها از آداب الهی است که انعکاساتش در روایات ما هم وجود دارد. اولیایخدا(علیهم السلام) اینچنین بودند. همۀ آنها در هر مرتبهای که قرار دارند، اینگونه هستند. در برخورد ابتدایی آنها را میگرفت. یک مقدار که نزدیک میشد و صحبت میکرد، کمکم برایش شیرین میشد و از او لذّت میبُرد.
ما این را در ادعیه هم داریم. برای این مطلبی که در اینجا گفتم، اگر در ادعیه نگاه کنید میبینید شواهد زیادی وجود دارد. ببینید اولیایخدا(علیهم السلام) در ادعیۀ خود چه لحنهایی دارند. یکجا چنان خوف عظمت الهی آنها گرفته است و یکجا چنان مثل یک عاشق و معشوق با هم حرف میزنند! که این مطالب مربوط به یک سنخ مسائل معرفتی است، این، مربوطبه حالات آنها است. شما میبینید لحن أئمه(علیهم السلام) در فرازهای دعاهایشان مختلف است. یکجا میبینید چنان هیبت عظمت الهی آنها را گرفته است _لحن، یک چنین لحنی است_ یکجا میبینید مثل اینکه یک عاشقی دارد با معشوقش حرف میزند، میگوید: قربانت بروم و… این همان است که امامعلی(علیه سلام) میفرماید. این انعکاسی از بالا بهسمت پایین است. حالا من چه بگویم که از آنطرف هم انعکاسی وجود دارد؛ اینها تضادّ نیست. عین زیباییاش در همین هست.
ما روایات زیادی داریم که در آن مسئلۀ رابطۀ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) با دیگران مطرح است که رابطۀ حضرت با آنها چگونه بوده است. مثلاً فرض کنید در حضورش اینگونه و در غیابش اینگونه بوده است. پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) در رابطۀ حضوری، هنگام برخورد با کسی نیکی میکرد و نسبتبه دیگران اهل سخا بود. فرض کنید در مواجهۀ ابتدایی اینطور بود، وقتی در کنارش مینشستیم، اینطور رفتار میکرد. در مورد رابطۀ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) با مؤمنین در غیابشان هم روایت داریم. پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) هیچگاه مؤمنینی را که با او در ارتباط بودند، در زمان غیابشان فراموش نمیکرد. «کَانَ رَسُولُاللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) إِذَا فَقَدَ الرَّجُلَ مِنْ إِخْوَانِهِ ثَلَاثَهَ أَیَّامٍ سَأَلَ عَنْهُ»؛ اگر سه روز یکی از برادران ایمانیاش را نمیدید، میپرسید کجا است؟ در مورد او سؤال میکرد. چون میدانید که آن موقع مدینه، شهر کوچکی بوده و مسجد هم مسجد کوچکی بوده است. به همین خاطر همه یکدیگر را میشناختند. «فَإِنْ کَانَ غَائِباً دَعَا لَهُ»؛ اگر میگفتند: مسافرت رفته و در شهر نیست، وقتی به او دسترسی نداشت برایش دعا میکرد. این، خودش برّ و نیکی است. «وَ إِنْ کَانَ شَاهِداً زَارَهُ»؛ اگر میگفتند: هست و حالش خوب است، به دیدارش میرفت. «وَ إِنْ کَانَ مَرِیضاً عَادَهُ»[*]؛ اگر میگفتند: بیمار است، عیادتش میکرد.
میخواستم این را عرض کنم که روش پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) در روابط اجتماعیاش اینگونه بوده است. آن از جهت کلّی و از نظر جنبههای حضوری و این هم در غیاب. یعنی، ما یک معنای کلّی از این بهدست میآوریم و آن اینکه او هیچگاه از مؤمنین غفلت نمیکرد؛ چه پیشش حضور داشته باشند و چه غایب باشند، یادش نمیرفت. همانطور که خدا بندههایش را یادش نمیرود، پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) هم مؤمنین از یادش نمیرفت. همۀ اینها ادبهای الهی است. اینها الگوهای الهی است.
ویژگیهای شخصی پیغمبر اکرم(صل الله علیه و آله و سلم)
اینها مسائلی در ارتباط با روابط اجتماعی بود. امّا از نظر شخصی، خصائص روحی زیادی در مورد حضرت داریم که من چند مورد را در ارتباط با مسائل دنیایی که مورد ابتلای همگان است، مطرح میکنم.
پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) هیچگاه در ارتباط با امور مادّی اینطور نبود که بیش از احتیاجش از خدا درخواستی داشته باشد و قبل از درخواست از نظر درونی، بیش از احتیاج خود بخواهد؛ نه میخواست و نه از خدا درخواست میکرد.
در روایتی از امامصادق(علیه سلام) آمده است: «قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ(علیه سلام) عَلَى رَسُولِاللَّهِ(صل الله علیه و آله و سلم) فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ»؛ جبرائیل بر پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) نازل شد و عرض کرد: خداوند به تو سلام میرساند و میفرماید: «هَذِهِ بَطْحَاءُ مَکَّهَ»؛ این صحرای مکّه را میبینی؟ «تَکُونُ لَکَ رَضْرَاضُهُ ذَهَباً»؛ تمام سنگریزههای آن برای تو طلا میشود. رضراض بهمعنای سنگریزه است؛ چون مکّه، صحرا بوده و سنگریزه. تمام این سنگریزههایی که میبینی برای تو طلا میشود. «قَالَ فَنَظَرَ النَّبِیُّ(صل الله علیه و آله و سلم) إِلَى السَّمَاءِ ثَلَاثاً»؛ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) سه بار به آسمان نگاه کرد. یکدفعه نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. یکدفعۀ دیگر نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. یکدفعۀ دیگر هم نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. حالا اینکه حضرت سه مرتبه سرش را بلند کرد و به زیر انداخت یعنی چه؟ باید در جای خودش مطرح شود. «ثُمَّ قَالَ لَا یَا رَبِّ»؛ سپس به خدا عرض کرد: ای پروردگار من! نمیخواهم. «وَ لَکِنْ أَشْبَعُ یَوْماً فَأَحْمَدُکَ»؛ روزی به من عنایت کردی خوردم سیر شدم؛ پس من تو را ستایش میکنم. به مقدار کفافم به من نعمت دادی، خوردم؛ دیگر احتیاجی ندارم. بدانید همۀ اینها رمز است. بحث در این نیست که فقط به مقدار احتیاجم به من دادی و احتیاجم رفع شد. وقتی احتیاجم رفع شد. «فَأَحْمَدُکَ»؛ تو را حمد و سپاس و ستایش میکنم؛ چون این برای تو است که به من عنایت کردی.
ضمناً یک تذکّر بدهم و آن اینکه دارد: «فَأَحْمَدُکَ»؛ من تو را حمد میکنم؛ یعنی میدانم که این نعمت از تو بود؛ تو به من عنایت کردی و احتیاجم را بر طرف کردی. «وَ أَجُوعُ یَوْماً فَأَسْأَلُکَ»[*]؛ و یک روز هم محتاج و گرسنه میشوم، پس از تو در خواست میکنم؛ یعنی تمام نعمتها از تو است؛ یعنی وقتی من تو را دارم، چه غصّهای دارم. این را فارسی کردم؛ این عرفان محض است. من که تو را دارم چه غصّه دارم. اگر نداشتم، از تو میخواستم. اگر تمام کُرات را طلا کنند و به من بدهند، چه فایدهای برای من دارد؟ اینها را میخواهم چه کار کنم؟ آنکه تو را داشت، چه ندارد و آنکه تو را نداشت چه دارد؟! این را دارد میگوید. ببینید از نظر درونی دیدش نسبتبه امور مادّی چگونه است! میگوید هیچوقت غصّه ندارم. وقتی احتیاجم رفع شد، میگویم: الحمدلله! و اگر محتاج شدم، میگویم: به من عنایت کن! اگر کسی بخواهد مؤدّب به آداب الهی شود، راهش این است.
ما در این زمینه روایت زیادی داریم؛ ولی من مختصری از این روایات را انتخاب کردم که در اینجا میگویم. آنگاه که از رسیدن آنچه مورد احتیاج من است مسرور شوم، حمد و ستایشت میکنم. گاهی هم ممکن است از من بگیری! آنجا که گرفتی، چه کار کنم؟ از تو گله کنم؟ هرگز! آنجا هم از تو گله نمیکنم. بهطور طبیعی ممکن است نسبتبه بخشی از مصایب ناراحت بشوم _من در یکوقتی راجعبه مصیبتها بحث کردم_ امّا اصلاً و ابداً از تو شکایت نمیکنم.
در روایتی از امامعلی(علیه سلام) دارد: «قَالَ کانَ رسولالله(صل الله علیه و آله و سلم)».[*] آنهایی که اهل فضل هستند، میدانند که وقتی گفته میشود: «کانَ کذا»؛ معنایش این است که این کار همیشه استمرار داشته است؛ یکبار نبوده است. «کانَ رسولالله(صل الله علیه و آله و سلم)»؛ یعنی روشِ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) چنین روشی بوده است. میفرماید روش پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) این بوده است که: «إِذَا رَأَى مَا یُحِبُّ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتُ»؛ ببینید بهسراغ کجا میرود! میفرماید: حمد و ستایش و سپاس نسبتبه آن خدایی است که بهسبب نعمتهایش صالحات را تمام میکند؛ یعنی هر نعمتی که بهدستت میآید با آن عمل صالحی ایجاد کن. وقتی نعمتی به او میرسد، اینطور نیست که از سرِ کیف خدا را فراموش کند.بشر فرو رفتۀ در شهوات اینگونه است. میفرماید: «رَأَى مَا یُحِبُّ». «رَأَى» کلّی است و «مَا یُحِبُّ» یعنی هرچه میخواهد باشد. وقتی کسانی که اهل غفلتند به چیزی از امور مادّی که دوست دارند، میرسند خدا از یادشان میرود! امّا پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) خدا را حمد میکرد و آنوقت میگفت: این نعمتی که به من دادی بهسبب آن صالحات را تمام میکنم؛ هر نعمتی که میخواهد باشد. صحبت این نیست که مال باشد یا… بحث گسترده است. من نمیتوانم اینها را باز کنم. به تو صحّت داد و مرض را گرفت؛ به تو عافیت داد و ابتلا را گرفت؛ به تو فراغت داد و اشتغالاتت را گرفت. تا اینکه مال و آبرو و جاه و مقام داد؛ همۀ اینها نعمت الهی است. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتُ»؛ من با اینها صالحات را درست میکنم. اینها برای من عملصالحساز است. اینها سبب ایجاد آنها هستند.
از طرفی همانطور که فرمود: «مَا یُحِبُّ»، در جایی دیگر او را بهوسیلۀ سلب نعمت محزون میکند. او میتواند لب به شکایت باز کند؟ هرگز! یکوقت مصلحت این است که نعمتی را عنایت میکند و یکوقت هم مصلحت این است که میگیرد. آنجایی که دادی، قربانت بروم و آنجایی هم که گرفتی، قربانت بروم.
امّا یک حالت طبیعی وجود دارد و آن اینکه گرفتن یک سنخ از امور باعث میشود که انسان همانطور که روابط انسانیاش هم اقتضا میکند، محزون شود. فرض کنید خدا اولاد را از انسان میگیرد. در اینجا من جزع و فزع نمیکنم. حالا روایت را میخوانم. راوی میگوید: دیدم پسر دو سالۀ پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) ابراهیم داشت احضار روح میشد. «یَجُودُ بِنَفْسِهِ»؛ هنگام وفاتش بود. پسر دو سالهاش داشت جلوی رویش میمرد. دیدم پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) اشک از چشمش سرازیر شد. جملهای که فرمود این بود: «تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ»؛ اشک از چشمم میآید. معنایش این است که انسان کامل باید عواطف داشته باشد. اگر نداشته باشد، انسان کامل نیست. خیال کردی اگر کسی گریه کند اشکال شرعی دارد؟ نه! این انسان کامل است. اتّفاقاً یکی از کمالات این است. «تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ»؛ دلم سوخت و درونم محزون شد. «وَ لَا أَقُولُ إِلَّا مَا یَرْضَى رَبُّنَا»؛ و از دهانم محال است چیزی بیرون بیاید، مگر اینکه مورد پسند خدا باشد. من خداپسند حرف میزنم. «وَ إِنَّا بِکَ یَا إِبْرَاهِیمُ لَمَحْزُونُونَ».
آنجا برخورد حضرت با چیزی که دوست داشت و اینجا برخورد با چیزی که بهحسب ظاهر محزون کننده است، ببینید چگونه است. من دنبال پسند ربّ هستم. خلاصه اینکه از دهانم چیزی در نمیآید که خدا نپسندد. هرچه میگویم؛ خداپسند است. مصلحت من بوده است؛ امّا آن هم بالأخره جزء عواطف است. این ادب الهی است. آن روابط اجتماعی و این مسئلۀ شخصی پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) در ارتباط با احتیاجاتش و در برخورد با اموری که دوست دارد و چیزهایی که ناراحت کننده است. این روش پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) است. اگر کسی بخواهد مؤدّب به آداب الهی شود، باید پیغمبراکرم(صل الله علیه و آله و سلم) را الگو قرار بدهد. این الگو، اینچنین بوده است.
أللّهُمَّ صَلِّ عَلی
مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
[1].حضرت استاد (رحمه الله علیه) بحث بخل را در سال 1361 هـ.ش طی6 جلسه به طور مفصل و مبسوط از نظر علمای اخلاق بررسی کرده اند که در مجموعۀ اخلاق ربّانی هفتمین جلد از مباحث تأدیب شهوت منتشر شده است.